ويژه محرم
احكام عزاداري امام حسين عليه السلام

از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

پديد آورنده : محمود اكبري ، صفحه 124

مقدمه:

تمام اعمال و رفتار انسانها; چه فردي و چه اجتماعي، مشمول حكمي از احكام شرعي مي باشد و تمام موضوعاتي كه به گونه اي با رفتار آدمي ارتباط پيدا مي كند، در فقه اسلامي داراي قانون و مقرراتي است . عزاداري سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام و امامان معصوم عليهم السلام نيز همچون ساير اعمال انسان داراي احكامي است كه در اين مختصر بدان مي پردازيم .

لازم به ذكر است كه براي جمع آوري اين احكام، از فتاوا و سخنان مراجع معظم تقليد و عالمان بزرگوار تا آنجا كه مقدور بوده ست سود برده ايم و از آنجا كه دررساله هاي عمليه و استفتائات همه مراجع بزرگوار، درباره عزاداري در ابعاد مختلف بحث نشده است، فقط به فتاوا و استفتائات موجود بسنده كرده ايم .

احكام عزاداري

امام خميني رحمه الله:

«عزاداري براي سيدالشهداء از افضل قربات و مايه تقويت روح ايمان و شهامت اسلامي و ايثار و فداكاري و شجاعت در مسلمين است .» (1)

سؤال: آيا بر پا كردن مراسم عزاداري [توسط زن] بدون اذن شوهر جايز مي باشد؟

آيت الله نوري همداني: در صورتي كه از اموال شوهر باشد جايز نيست . (2)

سؤال: گاهي برخي از دسته ها كه وارد مسجد مي شوند، با كفش وارد مي شوند، كه نوعي بي احترامي به مسجد محسوب مي شود، لطفا بفرمائيد كه اين مسئله چه حكمي دارد؟

آيت الله نوري همداني: اگر موجب هتك شود اشكال دارد . (3)

سؤال: در مورد زنجير زني كه منجر به سياه شدن يا مجروح شدن بدن مي شود و همچنين غالبا پشت پيراهن افراد باز است و بيشتر درخيابان و معابر عمومي ظاهر مي شوند، نظر شما چيست؟

امام خميني رحمه الله: مانعي ندارد، مگر اينكه موجب ضرر فاحش بر بدن شود . (4)

سؤال: آيا برهنه شدن مردان با حضور زنان براي عزاداري عيب دارد يا خير؟

آيت الله فاضل لنكراني: مانعي ندارد و زنها نبايد به بدن مرد اجنبي نظر كنند . (5)

سؤال: در مجالس زنانه، زنان مداحي و سخنراني مي كنند و صداي آنها به گوش مردان رهگذر مي رسد . آيا اين عمل جايز است؟

آيت الله فاضل لنكراني: شنيدن صداي ايشان اگر در معرض ريبه و التذاذ نباشد حرام نيست . (6)

سؤال: سينه زدن با تيغ و يا زنجير زدن با زنجيري كه داراي چاقو و يا تيغ مي باشد و منجر به زخمي شدن بدن و جاري شدن خون مي شود چه حكمي دارد؟

آيت الله مكاري شيرازي: كيفيت عزاداري بايد چنان باشد كه بهانه اي به دست دشمنان اسلام ندهد و موجب سوء استفاده از آن نشود . (7)

احكام علامت

سؤال: بسياري از تكايا در ايام عزاداريهاي مذهبي، اقدام به حمل «علاماتي » مي كنند كه به قيمت گزافي خريده شده و حمل آن نيز موجب اشكال است . اين وسائل از نظر شرعي چه حكمي دارند؟

امام خميني رحمه الله: اشكال ندارد . (8)

سؤال: حكم علمهايي كه در مراسم عزاداري امام حسين عليه السلام از آنها استفاده مي شود و بعضي داراي نقش و نگارهايي نيز هستند چيست؟

آيت الله فاضل لنكراني: استفاده از آنها در عزاداري جايز است . (9)

سؤال: آيا جايز است پارچه و دستمالهايي را كه در ايام محرم بر روي علم مي بندند بفروش برسانند و در عزاداري و تعمير حسينيه مصرف كنند؟

آيت الله فاضل لنكراني: اگر در مراسم عزاداري محل حاجت نباشد و زايد بر متعارف باشد، مي توانند بفروشند و به مصارف عزاداري و احتياجات حسينيه ها برسانند . (10)

احكام تعزيه و شبيه خواني

امام خميني رحمه الله: تعزيه و شبيه خواني اگر مشتمل بر حرام نباشد و موجب وهن مذهب نشود، اشكال ندارد ولي بهتر ست به جاي آن، مجالس روضه خواني برپا كنند . (11)

سؤال: آيا تعزيه و شبيه خواني در مراسم عزاداري جايز است؟

آيت الله فاضل لنكراني: اگر مشتمل بر حرام نباشد و موجب وهن مذهب نشود مانعي ندارد . (12)

آيت الله گلپايگاني رحمه الله: اگر تعزيه خواني مشتمل بر استعمال آلات موسيقي نباشد و غنا و دروغ نخوانند و مرد لباس مختص به زن نپوشد، اشكال ندارد . (13)

سؤال: آيا تشبه به اهل بيت عليهم السلام در نمايش و تعزيه و غير آن جايز است؟

امام خميني رحمه الله: با مراعات احترام آنان جايز است . (14)

آيت الله فاضل لنكراني و آيت الله صافي گلپايگاني: در صورتي كه مستلزم اهانت نباشد مانعي ندارد . (15)

آيت الله علوي گرگاني: اگر تعزيه و شبيه خواني موجب هتك حرمت به ساحت مقدس بزرگان دين شود، بايد اجتناب شود . (16)

احكام استفاده از لباس سياه

سؤال: آيا پوشيدن لباس سياه در عزاداري امام حسين عليه السلام جايز است و آيا رجحان دارد؟

آيت الله فاضل لنكراني: پوشيدن لباس سياه در عزاي امام حسين عليه السلام و ديگر ائمه عليهم السلام چون از مصاديق تعظيم شعائر است، واجد رجحان شرعي مي باشد و عملا بزرگاني چون مرحوم آيت الله بروجردي در روز عاشورا از قباي سياه استفاده مي كردند . (17)

آيت الله صافي گلپايگاني و آيت الله نوري همداني: پوشيدن لباس سياه به عنوان اعلان حزن و اندوه در مصيبت امام حسين عليه السلام و ائمه عليهم السلام رجحان دارد . (18)

سؤال: آيا نماز خواندن با لباس سياه بر عزاداران امام حسين عليه السلام مكروه است؟

آيت الله صافي گلپايگاني: چون لباس سياه علامت عزاداران سيدالشهداء است و عزاداري آن حضرت كمال رجحان را دارد، لذا نماز خواندن با آن نيز مكروه نمي باشد . (19)

احكام قمه زدن

علامه امين عاملي: «قمه زني و اعمالي ديگر از اين قبيل در مراسم عزاداري حسيني به حكم عقل و شرع حرام است و زخمي ساختن سر، كه نه سود دنيوي دارد و نه اجر اخروي، ايذاء نفس است كه خود در شرع حرام است و در مقابل اين عمل، شيعه اهل بيت را در انظار ديگران مورد تمسخر قرار داده و آنها را وحشي قلمداد مي كنند . شكي نيست كه اين اعمال ناشي از وساوس شياطين بوده و موجب رضايت خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله و اهل بيت اطهار عليهم السلام نيست .» (20)

آيت الله حكيم رحمه الله: مرحوم آيت الله حكيم رحمه الله جواز قمه زني را مقيد به چهار شرط نموده است:

1- خوف ضرر وجود نداشته باشد .

2- عزاداري بر آن صدق كند .

3- باعث مسخره قرار گرفتن نشود .

4- عداوت و دشمني ديگران را ايجاد نكند . (21)

سؤال: قمه زدن در عزاداري امام حسين عليه السلام چه حكمي دارد؟

امام خميني رحمه الله: اگر موجب ضرر نباشد مانع ندارد، ولي در اين زمان اين عمل نشود . (22)

مقام معظم رهبري: اگر موجب وهن مذهب در زمان حاضر و يا مستلزم خوف خطر جان يا ضرر معتني به باشد، جايز نيست . (23)

آيت الله جوادي آملي: چيزي كه مايه وهن اسلام و مايه هتك حرمت عزاداراي است جايز نيست، انتظار مي رود از قمه زني و مانند آن پرهيز شود . (24)

سؤال: اگر قمه زدن در عزاداريها موجب مرگ كسي شد، آيا اين عمل خودكشي و گناه محسوب مي شود؟

مقام معظم رهبري: اگر با خوف خطر جان اقدام كرده باشد، حكم انتحار دارد . (25)

سؤال: آيا قمه زني جايز است؟ چنانچه در اين خصوص نذري وجود داشته باشد وظيفه چيست؟

آيت الله فاضل لنكراني: با توجه به اينكه ايران اسلامي به عنوان ام القراي جهان اسلام شناخته مي شود، و اعمال و رفتار ملت ايران به عنوان الگو و بيانگر اسلام است، بايد با سوگواري و عزاداري امام حسين عليه السلام به گونه اي عمل شود كه موجب گرايش بيشتر به آن حضرت گردد .

مسئله قمه زدن نه تنها نقشي ندارد بلكه به علت عدم قابليت پذيرش و نداشتن هيچگونه توجيه قابل فهم مخالفين، نتيجه سوء بر آن مترتب خواهد شد . لذا لازم است شيعيان از آن خودداري كنند . و چنانچه در اين مورد نذري وجود داشته باشد نذرصحيح نيست . (26)

آيت الله نوري همداني: اشكال دارد . (27)

احكام موسيقي

مرحوم شيخ انصاري در مكاسب محرمه در پاسخ به كساني كه مي گويند غنا مي تواند زمينه گريه كردن را فراهم نمايد، مي فرمايد: چنين شيوه اي نمي تواند مقدمه مستحب يا مباح قرار گيرد و بايد به عموم ادله حرمت غنا تمسك نمود . (28)

مرحوم حاج شيخ عباس قمي رحمه الله در منتهي الآمال مي فرمايد: عزاداران امام حسين عليه السلام بر وجهي سلوك كنند كه زبان نواصب دراز نشود و از استعمال محرمات از قبيل غنا كه غالبا نوحه ها خالي از آن نيست و حكايات ضعيفه مظنونة الكذب احتراز نمايند و شيطان را در اين عبادت بزرگ راه ندهند . (29)

سؤال: در راديو مدح ائمه طاهرين عليهم السلام با واقعه كربلا را با وزن و ساز و با لحن خوب مي خوانند . آيا استماعش جايز است يا خير؟

امام خميني رحمه الله: اگر غنا و موسيقي نباشد مانع ندارد . (30)

سؤال: هيئتهاي نوازنده و كساني كه درمراسم تشييع جنازه شهداء موزيك عزا مي زنند، از لحاظ شرعي چه حكمي دارد؟ و آيا خريد و فروش آن لوازم حرام است يا خير؟

امام خميني رحمه الله: خريد و فروش آلات لهو حرام است و موسيقي مطرب جايز نيست و صداهاي مشكوك مانع ندارد . (31)

سؤال: آيا زدن طبل و شيپور در تعزيه حضرت سيدالشهداء عليه السلام جايز است يانه؟

امام خميني رحمه الله: اگر از آلات لهو و لعب نباشد و وهن بر مذهب هم نشود مانع ندارد . (32)

سؤال: آيا در عزاداري سيدالشهداء استفاده از طبل و دهل جايز است؟

آيت الله فاضل لنكراني: استفاده از آلات لهو و لعب حرام است ولي طبل و دهل و امثال آن جزء اين آلات نيست . (33)

احكام عاشورا

1- روزه روز عاشورا و روزي كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان مكروه است . در روايت آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود: بني اميه نذر كردند كه اگر موفق به قتل امام حسين عليه السلام شوند، روز شهادت او را جشن بگيرند و مبارك بشمارند و روزه بگيرند و روزه در آن روز سنت آل اميه است، لذا ائمه اطهار عليهم السلام به جهت مخالفت با اين طايفه تبهكار و عدم هماهنگي با آنان، روزه عاشورا را نهي كردند . (34)

2- در روز عاشورا مستحب است كه انسان تا عصر بدون قصد روزه از خوردن و آشاميدن خودداري كند . (35)

3- بسيار مناسب است كه در روز عاشورا كار و كسب تعطيل شود، مگر در حد ضرورت .

امام رضا عليه السلام فرمود: «من ترك السعي في حوائجه يوم عاشورا قضي الله له حوائج الدنيا و الاخرة; (36) كسي كه كار و تلاش براي برآوردن حوائج خود را در روز عاشورا ترك كند، خداوند نيازهاي دنيا و آخرت او را برطرف مي سازد .»

سؤال: در ايام سوگواري امام حسين عليه السلام نماز مقدم است يا عزاداري؟

آيت الله فاضل لنكراني: بهتر آن است كه نماز را مقدم دارند، همانطور كه امام حسين عليه السلام روز عاشورا هنگام ظهر نماز ظهر اقامه كردند . (37)

پي نوشت ها:

1) استفتائات امام خميني، ج 2، ص 28 و استفتائات جديد آيت الله مكارم، ج 1، ص 158 .

2) هزار و يك مسئله، آيت الله نوري همداني، ج 2، ص 180 .

3) هزار و يك مسئله فقهي، ج 2، ص 40 .

4) استفتائات امام خميني، ج 3، ص 580 .

5) جامع المسائل، ج 1، ص 619، س 2162 .

6) همان، ص 625، س 2183 .

7) استفتائات جديد، ج 1، ص 158، س 57 .

8) استفتائات امام خميني رحمه الله، ج 2، ص 28، س 72 .

9) جامع المسائل، ج 1، ص 623، س 2173 .

10) همان، س 2179 .

11) استفتائات امام خميني رحمه الله، ج 2، ص 28، س 71 و ج 3، س 44 و 40 و 47 و 33 .

12) جامع المسائل، ج 1، س 2165 .

13) مجمع المسائل، ج 1، ص 559، س 77 .

14) احكام خانواده، عبدالرحيم موگهي، طبق فتواي امام خميني رحمه الله، ص 336 .

15) جامع المسائل، آيت الله فاضل لنكراني، ج 1، س 2166 و جامع الاحكام، آيت الله صافي، ج 2، ص 132 .

16) اجوبة المسائل، ص 365 .

17) جامع المسائل، ج 1، ص 621، س 2170

18) جامع الاحكام، آيت الله صافي، ج 2 ، ص 130، س 1590; هزار و يك مسئله، آيت الله نوري همداني، ج 2، ص 180، س 602 .

19) جامع الاحكام، ج 2، ص 130، س 1591 .

20) اعيان الشيعه، ج 10، ص 363 .

21) فتاوي العلماء والاعلام في تشجيع الشعائر الحسينيه .

22) استفتاءات، ج 3، ص 581، س 38 .

23) بيانات رهبري و استفتائات آيات عظام پيرامون عزاداري عاشورا، ص 35 .

24) همان، ص 42 .

25) همان، ص 35 .

26) جامع المسائل، ج 1، ص 623، س 2172 .

27) هزار و يك مسئله، ج 2، ص 179، س 597 .

28) مكاسب محرمه، رحلي، ص 39 .

29) منتهي الامال، ج 1، ص 468، آخر زندگي امام حسين عليه السلام .

30) استفتائات امام خميني رحمه الله، ج 2، ص 16، س 36 .

31) همان، ص 18 .

32) همان، ج 3، ص 583، س 45 .

33) جامع المسائل، ج 1، ص 623، س 2174 .

33) تحرير الوسيله، ج 1; جواهر، ج 7، ص 107 .

35) توضيح المسائل مراجع، ج 1، ص 906 .

36) عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، ص 268 .

37) جامع المسائل، ج 1، ص 623 .

برچسب ها :
«گريه»، هنجار يا ناهنجار؟

از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

پديد آورنده : علي زينتي ، صفحه 10

آيا ترغيب به گريه براي امام حسينعليه السلام، ترغيب به غمگيني - كه حالتي منفي و ناهنجار مي باشد - نيست؟ چرا اسلام با ترغيب به گريه براي امام حسينعليه السلام، ما را به حزن و اندوه ترغيب مي كند؟ ترغيب به حالات ناهنجار و منفي از جانب يك دين مدعي كمال، چه توجيهي دارد؟

در فرهنگ اسلامي و روايات معصومانعليه السلام، ترغيب فراواني به گريه شده و براي آن ثواب ها و پاداش هاي زيادي گفته شده است.1 در اين رابطه دو انگاره مهم زير قابل توجه و دقت است:

1. هر گريه اي، نشان از غم و اندوه ندارد. گريه اقسام متعدد دارد كه بايد بر اساس نوع آن قضاوت شود.

2. هر گريه غمگسارانه اي، منفي و ناهنجار نيست.

نخست با تكيه بر محور دوم و اين كه گريه بر امام حسينعليه السلام يك نوع ماتم سرايي و شكلي از حزن و غمگيني است، به پاسخ سوءال مي پردازيم.

گريه كردن غير از غمِ2 ناهنجار و غمگين بودنِ3 بيمارگونه است كه شما ازآن به حالتي منفي تعبير مي كنيد. تعريف و حدود معناي ماتم و حالات غمگين همراه با آن، در زبان علمي چندان مشخص و صريح بيان نشده است و ماتم، غم، داغديدگي و عزاداري، هريك به جاي ديگري به كار مي روند و فاقد حوزه كاربردي متمايز هستند. با اين توصيف، مي توان هريك از حالات مذكور را اين گونه تعريف كرد:

«ماتم»، نشان باليني است كه پاسخ هاي فيزيولوژيك، روان شناختي، رفتاري و ... در برابر داغديدگي را مشخص مي كند وممكن است تظاهرات حاد و مزمن پيدا كند.

«داغديدگي»، به معناي فقدان ناشي از مرگ اطرافيان يا موضوع (خاصي) است كه نسبت به آن دل بستگي هاي عاطفي وجود دارد.

«عزاداري» نيز جلوه اجتماعي رفتار و اعمال پس از داغديدگي است و اين معنا، با مفهوم روان كاوانه عزاداري - كه به عنوان روندي درون درماني است - تفاوت دارد.

«غم» حالت ووضعيت عاطفي است كه در نتيجه از دست دادن يك شي ء مهم پيدا مي شود.

«غمگيني» مي تواند واكنشي نسبت به يك رويداد رنج آور باشد و معادل افسردگي نيست؛ اما بي ترديد، افسردگي شامل حالت غمگيني مي شود كه بر زندگي روزمره، فعاليت، ارزش يابي خود، قضاوت، كنش هاي ابتدايي (مانند خواب، اشتها و...) اثر مي گذارد.

حال بايد بررسي كرد كه آيا هر نوع غم و ماتمي - به تعبير شما - منفي و به بيان ديگر ناهنجار و مرض تلقي مي گردد؟ و نيز غمگين بودن براي امام حسينعليه السلام از كدام نوع است؟

از ديدگاه علمي - به ويژه بر اساس رويكرد روان شناختي - هر نوع غمگيني و غمگين بودني، مرض، بيماري و ناهنجاري تلقي نمي شود. غمگيني هنگامي مرض محسوب مي شود كه از لحاظ شدت و طول مدت، با در نظر گرفتن اهميت اين رويداد (رنج آور)، جنبه افراطي پيدا كند؛ به خصوص وقتي كه بدون علت ظاهري آشكار شود. ماتم و غمگيني ناهنجار، هنگامي ايجاد مي شود كه شدت ماتم به اندازه اي باشد كه فرد را تحت فشار قرار دهد؛ به طوري كه به رفتارهاي غير تطابقي پناه برد و يا آن كه مدت طولاني، اسير ماتم باشد؛ بدون آن كه با گذشت زمان فراگشت ماتم پايان پذيرد.

به بياني ديگر و در قالب نشانگان معتبر و قابل اعتماد، اگر غمگين بودن و عزاداري با علائم زير همراه باشد، بايد آن را يك غم بيمارگونه و مرض تلقي كرد:

1. افول سلامتي.

2. كناره گيري اجتماعي.

3. احساس بي ارزشي.

4. احساس گناه.

5. ايده خودكشي.

6. بيش فعالي بدون هدف.

7. طولاني بودن نشانگان غم.

8. بروز و ظهور نشانگان به طور ناگهاني.

حال مي توان قضاوت كرد كه آيا غمگين بودن شيعيان در عزاي سرور شهيدان، با اين علائم جسمي و روحي فوق همراه است يا نه؟ تجربه شخصي شما چيست؟ آيا عزاداري براي امام حسينعليه السلام با از دست دادن سلامتي و افت سطح سلامت، انزواطلبي، گوشه گيري، احساس بي ارزشي و عدم كفايت، افكار خود كشي و احساس گناه همراه است؟ شما با چه احساسي به عزاداري مي پردازيد و به هنگام عزاداري براي سالار آزادگان، چه احساسي داريد؟

از ديدگاه علمي، سوگواري براي سيدالشهداعليه السلام، كاملاً از شرايط يك عزاداري و غمگيني طبيعي برخوردار است و بر رفتارهاي اجتماعي مبتني بر شناخت، انجام مي گردد.

از اين رو، بدون تكيه و اصرار بر قالب رفتاري خاص و بر اساس فرهنگ ديني و اجتماعي مردم، برگزار مي شود و بر شناخت و آگاهي استوار است و صرفاً يك رفتار نمادين و عزاداري بي روح و خشك نمي باشد. عزاداري مسلمانان بر اساس شناختي كه عزاداران از حسين بن عليعليه السلام و اهداف عالي آن حضرت و حركت منتهي به شهادت ايشان دارند، انجام مي پذيرد. از اين رو، در حين مرثيه سرايي، سوگواري روشن گرانه دارند؛ نه شيون بي هدف؛ بلكه آنان با عزاداري به تمام زندگي خود هدف مي بخشند و حيات خود را حسيني مي سازند و كسب نشاط مي كنند و به سمت زندگي با عزّت و فرار از مرگ ذلّت آفرين و احساس ارزشمندي گام برمي دارند.

بنابراين، اشك ريختن و عزاداري براي امام حسينعليه السلام، غمگيني و ماتم ناهنجار و بيمارگونه نيست؛ بلكه عين هنجارهاي ديني و اجتماعي و مساوي با سلامت روح و روان است. اگر اشكي كه ما براي امام حسينعليه السلام مي ريزيم، در مسير هماهنگي روح ما باشد، پرواز كوچكي است كه روح ما با روح حسينعليه السلام انجام مي دهد.

از منظر علمي و ديدگاه روان شناسي، شايد بتوان گفت كه اگر اين نوع واكنش هاي عاطفي از يك مسلمان بروز نكند، نشان بيماري و مرض باشد؛ همان گونه كه فقدان علائم غمگيني وعدم ظهور رفتارهاي عزاداري و ماتم سرايي، نشان بيماري تلقي شده است. شايد برخورداري از اين روحيه، قابل ستايش باشد كه افرادي به رغم داغديدگي و رابطه نزديك با شي ء و فرد از دست رفته، هيچ يك از علائم ماتم و غمگيني را نشان نمي دهند و در نگاه سطحي ممكن است روحيه اين افراد قابل تحسين به نظر آيد؛ اما در حقيقت، در ژرفاي اين برخورد سطحي، دچار استفاده بيش از حد از مكانيزم هاي دفاعي و انكار غم شده است.

اين مكانيزم، شايد در كوتاه مدت به وي كمك كند؛ اما همين انكار و مقاومت، اگر بيش از دو هفته به طول انجامد، نقشي مخرّب خواهد داشت و نه تنها فقدان رفتارهاي عزادارانه، بلكه تأخير در ظهور آنها، خود علامت بيماري است.

همان گونه كه وجود هشت علامت ياد شده، به هنگام بروز ماتم و عزا، موجب مي گردد تا آن عزا و ماتم را ناهنجار و نوعي بيماري تلقي كنيم، افرادي كه فقدان نشانگان عزا يا منع از بروز نشانگان و يا تأخير در بروز نشانگان عزاداري را نشان دهند نيز بيمار شمرده مي شوند. پس از ديدگاه روان شناختي، هر كه نشانگان عزا و ماتم را بروز ندهد، بايد بيمار شمرده شود.

شايد بگوييد كه لازمه اين سخن آن است كه هر شخصي كه در عزاي حضرت امام حسينعليه السلام سوگواري نكند، بيمار است و بايد چنين فردي را بيمار ناميد؟ نه، هرگز چنين نمي گوييم كه هر شخصي كه علائم سوگواري را در حق امام حسينعليه السلام بروز نمي دهد و براي آن حضرت گريه و زاري نمي كند و ماتم سراي ايشان نيست، از نظر روان شناسي علمي بيمار شمرده شود؛ بلكه شايد او به سيدالشهداعليه السلام دل بستگي ندارد تا از فقدان و شهادت آن حضرت و مصائب وارده بر خاندان عصمت و اهل بيت احساس رنج نمايد و چون او از آن حضرت جداست، نمي تواند احساس رنج و غم نمايد. همان گونه كه در تعريف غم و ماتم گذشت، بايد بين آن شخص و يا شي ء از دست رفته و شخص مورد نظر، يك دل بستگي و تعلّق خاطر باشد تا موجب بروز حالت غم و اندوه گردد و چنين شخصي اصلاً به امام حسينعليه السلام دل بستگي ندارد و نداشته است تا از شهادت آن حضرت و محروميت از فيض وجودش، دردناك شود. اگر اين شخص به اباعبداللهعليه السلام دل بستگي داشته باشد - حداقل مسلمان باشد - ولي با اين وجود، فاقد نشانگان غم باشد و يا منع از بروز نشانگان داشته باشد و يا در بروز نشانگان عزا و سوگواري دچار تأخير گردد، اين شيوه رفتاري او، ناهنجار تلقي مي گردد.

اگر وجود علائم سه گانه، به واسطه عدم دل بستگي به امام حسينعليه السلام باشد، از نظر روان شناسي فرد سالم و رفتارش بهنجار شمرده مي شود؛ ولي از نظر دينداري و تعلق به دين و اولياي دين، بايد در خود تأمل كند. او چگونه مسلماني است كه ذره اي دل بستگي و تعلق خاطر به امام و مقتداي خود ندارد و از انبوه مصائب او، اندكي احساس رنج و اندوه نمي كند!

اين افراد در دايره وصف امام صادقعليه السلام نمي گنجند كه مي فرمايد: «شيعيان ما از سرشت ما خلق شده اند و به نور ولايت ما آميخته اند و به امامت ما دل خوش دارند و ما نيز به پيروي و دوستي آنان راضي هستيم. مصيبت هاي ما به آنان سرايت مي كند و رنج و گرفتاري ما آنان را مي گرياند و اندوه ما آنان را اندوهگين مي سازد و نيز شادماني ما آنان را شادمان مي كند. ما نيز از حال آنان با خبر و با آنها هستيم و رنج و پريشاني آنان، ما را رنجيده خاطر مي سازد و آنان از ما جدا نمي شوند و ما نيز از آنان جدا نمي شويم ...».4

پس غمگين بودن براي امام حسينعليه السلام، نشان سلامت است؛ نه بيماري و نه حالتي منفي و ناهنجار و چه بسا غمگين نبودن و سوگواري نكردن براي يك فرد مسلمان، نشان بيماري و يا رفتاري ناهنجار تلقي مي گردد. افزون بر آن كه سوگواري، نشانه سلامت و تأمين كننده سلامت است؛ چه اين كه گريستن براي شخص مصيبت زده و غم ديده، اثر شفابخشي دارد.

گريستن، موجب رهايي از فشارهاي هيجاني مي گردد؛ در حالي كه فشارهاي (روحي و رواني ناشي از داغديدگي) موجب به هم خوردن تعادل شيميايي در بدن مي گردد. گريستن، اين تعادل شيميايي را به او باز مي گرداند. برخي معتقدند كه گريستن، موجب خروج مواد سمي از بدن مي شود و تعادل حياتي را برقرار مي كند.

نگاه ما به حادثه كربلا، تنها يك نگاه علمي از دريچه يافته هاي روان شناسي نيست تا براي اين حادثه الهي، توجيه زميني، بشري و علمي ارائه كنيم و مثلاً براي گريستن و سوگواري براي امام حسينعليه السلام، توجيه روان شناختي داشته باشيم. نگاه صرفاً بشري و تحليل طبيعي و زميني از يك حادثه الهي و آسماني و ماوراي فكر انساني، بي ترديد بي ثمر و ناصحيح است؛ بلكه مقصود آن است كه بگوييم شكل سوگواري و غم گساري براي امام حسينعليه السلام، با نظريه هاي دقيق روان شناختي در مورد غم و ماتم و داغديدگي كاملاً مطابقت دارد و موجب از بين رفتن تمام پيامدهاي منفي داغ غم بر سينه نشسته مي گردد.

از اين رو، مشاهده مي كنيم كه تمام اشكال سوگواري و ماتم سرايي در عزاي سرور شهيدان، بر پايه هاي صحيح روان شناسي، داغديدگي و مصيبت زدگي استوار است كه در اين جا به چند شكل صحيح علمي و مذهبي آن اشاره مي كنيم:

1. اگر در سوگواري براي سرور آزادگان، به ذكر حادثه جانگداز كربلا مي پردازيم و خاطره كشته شدن امام شهيدانعليه السلام و اسارت خاندان عصمت و طهارت را مرور مي كنيم، از اين روست كه مرور خاطرات، يكي از راه هاي كاهش آلام و تسكين درد جانكاه شهادت و اسارت اهل بيتعليهم السلام است و اين عمل، در تسكين غم و اندوه، بسيار موءثر است.

گرچه زنده نگه داشتن حادثه كربلا در انديشه ديني، تنها به اين سبب نيست، بلكه دميدن لحظه به لحظه فرهنگ حسيني در شريان هاي زندگي و ابلاغ دين و استمرار خط رسالت است. محفل سوگواري اباعبداللهعليه السلام، مكتب حسين است و دراين مكتب، درس دينداري، آزادگي و جوانمردي تعليم مي گردد؛ نه صرفاً مرهم نهادن بر دل داغديدگان (گرچه اين هم هست). از اين رو، هم «شعر» است، هم «شعور»، هم «احساس» است و هم «ادراك».

2. عزاداري و سوگواري براي امام حسينعليه السلام از دو منبع «سنت هاي الهي و آيين هاي مذهبي» و «آداب و رسوم بومي و ملي» شكل مي گيرد؛ يعني، هم ديني و الهي است و هم بر سلايق مردمي و ابتكارات مشروع قومي و محله اي تكيه دارد. اين نوع ابزار سوگواري و عزاداري، خود راهي ديگر جهت دل ماتم زده و غم ديده است؛ آن گونه كه برگزاري مراسم مذهبي و آيين ديني، خود راهي براي درمان داغديدگي و كاهش آلام داغديدگان معرفي مي شود.

مرثيه سرايي واعظان و روضه خواني به سبكي كه ائمهعليهم السلام آن را تعليم نموده اند و مرسوم است، از بهترين و دقيق ترين آيين هاي مذهبي و ديني در عزاداري و سوگواري شمرده مي شود. اين آيين، از تمام رفتارهاي بي هدف و كنش هاي افراطي شيون گونه به دور است و خود يكي از راه هاي التيام بر دل هاي شكسته از غم امام حسينعليه السلام مي باشد؛ البته آن دلي كه بند در گرو حسينعليه السلام دارد و اسير محبت او و بسته به ريسمان اهل بيت عليهم السلام است، چنين مي باشد؛ اما دل فارغ از تعلق حسيني، شكسته نشده تا به التيام نيازمند باشد و براي وي، تمام اين عزاداري ها، همانند شيون مادر داغديده ناآشنا، داد و فرياد ديوانه وار است.

3. در محفل سوگواران اباعبدالله حسينعليه السلام، نشستن و احساس اندوه و غم نمودن و دل محزون را در فضاي غم آلود وارد كردن، خود راه ديگري براي كاهش درد داغديدگي است. شخصي كه غم ديده است، از حضور در محفل اهل غم، احساس آرامش بيشتري مي كند تا حضور در جمع انسان هاي شاد و يا افرادي كه با احساسات وي بيگانه اند. از اين رو، بايد احساس غم و اندوه نمايد و دل غم ديده را از كانال هاي احساسي با غم دروني همسو كند تا آرامش يابد.

آن كه از غم سالار شهيدان دل پر التهاب دارد و اسير مصائب شهيدان و اسيران اهل بيت عليهم السلام است، حتي با تباكي و خود را به گريه زدن، بهتر مي تواند خود را آرام سازد؛ مگر آن كه دلش از اين شور و شيون حسيني، تهي باشد كه اين مسئله ديگري است و بايد براي آن دل، راهي جست وجو كرد (چه آن دل از بي دردي بيمار است).

بنابراين، نه تنها عزاداري و سوگواري براي امام حسينعليه السلام، حالتي منفي نيست، بلكه بي غم بودن، بيماري است و راه تسكين دل اسير غم امام حسينعليه السلام، شركت در محافل عزاداري و ماتم سرايي و انجام دادن آيين ديني سوگواري و يا حداقل تباكي كردن و خود را به گريه زدن است. افزون بر آن كه عزاداري براي آن حضرت، موجب ثواب اخروي و ثمرات دنيوي - همانند نشاط و حركت پر انرژي در مسير نهضت حسيني و زنده نمودن روحيه ايثارگري، شهادت طلبي، شهامت، حق طلبي و حقيقت جويي - مي گردد.

4. گروه درماني و شركت در مجالس و محافل، يكي از راه هاي كاهش فشارهاي ناشي از داغديدگي و غم است. عوامل موءثر در فرايند كاهش درد و فشار رواني ناشي از داغديدگي - كه در پرتو گروه موءثر واقع مي شود - عبارت است از: ايجاد اميد، انتقال اطلاعات، عموميت دادن به مشكل (هرگاه مشكل عموميت يابد، تحمل آن سهل تر مي گردد)، بروز رفتارهاي تقليدي، يادگيري هم نشينانه، تخليه رواني، نوع دوستي و ... . اين عوامل، در تأثير و عمل منفك از هم نيستند و در مجموع دست به دست هم داده، كاهش فشار و تألم را در پي دارند.

حال در مجلس عزاي حسيني - كه گروهي از شيعيان ماتم زده اهل بيت شركت مي كنند - تمام عوامل ياد شده، در يك مشاركت گروهي به خدمت گرفته مي شود تا فراق و رنج ناشي از دل بستگي به امام حسينعليه السلام را بيان كنند و شخص موءمن مبتلا به اندوه اهل بيت را آرام سازند.

پي نوشت

1. مجلسي، بحارالانوار، ج 44، ص 291؛ الخصائص الحسينيه، ص 142.

2. grief.

3. dysphoria.

4. بحارالانوار، ج51، ص151.

برچسب ها :
همگرايي عقل و عشق در نهضت حسيني

از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

منابع مقاله:

فصلنامه رواق انديشه، شماره 16، رودگر، محمد جواد(1)؛

 

چكيده:

قيام كربلا، قيامي جامع الابعاد و جاودانه است كه به دليل لايه ها و جنبه هاي فراگير و متكثرش تفسيرهاي مختلف مي پذيرد و مي توان با رويكردهاي كلامي، فلسفي، عرفاني، تاريخي، فرهنگي و اجتماعي و سياسي به آن نگريست .

بديهي است در طول تاريخ علي رغم رويكردها و منظرهاي مختلف پردازش و تحليل حادثه عاشورا، انحرافها و تحريفها، افراط و تفريطها و خبط و خطا نيز در تحليل قيام عاشورا شده است كه از جمله آن، افراط و تفريطهاي مربوط به تحليل عقلاني محض يا عاشقانه و عارفانه صرف آن حادثه عظيم است و هر دو به نوبه خود پيامدهاي فكري و اجتماعي منفي و آفات و آسيبهايي دارد .

اين مقاله بر اساس پيش گفته يادشده بر آن است تا شبهه تضاد عقل و عشق در فهم شناخت، ارزيابي و تحليل قيام حسين را نفي و تعاضد و همگرايي عقل و عشق را در نهضت حسين نشان دهد .

مقدمه

نهادم عقل را ره توشه از مي

ز شهر هستي اش كردم روانه (2)

حقيقت آن است كه نهضت امام حسين عليه السلام در كربلا از يك فراگيري و جامعيتي برخوردار است كه مي توان از افقهاي متنوع به آن نگريست و با رويكردهاي متكثر به تفسير و تحليل آن پرداخت چه اين كه حركتي جامع، جاودانه، داراي وجوه و مراتب گوناگون ظاهر و باطن، شهادت و غيب، ملك و ملكوت و به بيان ديگر اشارات، لطافت و حقيقتي دارد كه هر انساني با ظرفيت وجودي خويش و استعدادهاي بالقوه و بالفعلي كه دارد توان تصور و تصوير و سپس بهره برداري از آن را دارد . به تعبير متفكر شهيد استاد مطهري رحمه الله «نهضت حسيني، نهضتي متشابه است » (3) و تشابه را بر محور تفسير علامه طباطبايي رحمه الله در به معناي بطون داشتن و معاني طولاني داشتن گرفته اند . (5) به همين دليل در طول تاريخ با نگرشهاي مختلف به قيام جاودانه كربلا نگريسته اند، مورخان، متكلمان، فقيهان، حكيمان، هنرمندان، عارفان، شاعران، سياستمداران و حتي انقلابيون و آزاديخواهان و عدالت گرايان به سهم خويش تحليل و برداشت ويژه اي از آن داشته اند و قيام كربلا نيز آيينه اي كامل از انسان كامل و مكمل و اسلام ناب نبوي و علوي شد تا حق و عدل را به صورت فراگير در خويش به نمايش بگذارد .

ناگفته نماند گاهي تحليلهاي تاريخي و حتي گزارشهاي تاريخي (تاريخ نقلي، علمي، فلسفي) دچار آفت كتمان و قلب و تحريف لفظي و معنوي نيز شده اند . (6) و حتي در تفسيرهاي التقاطي بر محور ماترياليسم ديالكتيك و تاريخي نيز از امام حسين عليه السلام و قيام كربلا سخن به ميان آمده است (7) و پرسشهايي چون آيا امام حسين عليه السلام علم به فرجام قيامش; يعني شهادت داشت يا نه؟ آيا امام براي رسيدن به حكومت قيام كرد يا نه؟ آيا صرفا انگيزه وظيفه شناسي و تكليف گرايي در حدوث نهضت حسين نقش داشت يا نه؟ چه بحثها و قرائتهايي، حركت عظيم و عاشورايي امام را به وجود آورد و در عين حال مايه تعميق انديشه اي و تحليلي در بررسي واقعه عاشورا گشته است . مقوله «تكليف محور» بودن و دفاع از اسلام ناب نبوي در برابر اسلام نقابدارانه اموي و تقابل حق و باطل در تفسير انگيزه يا انگيزه شناسي نهضت حسيني برجسته و شاخص شده است . (8) در دوران ما كه بر اساس طرح جامعه مدني، مقوله تسامح و تساهل و مدارا و در برابر آن خشونت و توطئه مطرح شد عده اي افراطگرايانه اتهام «خشونت طلبي و جنگ افروزي » را نيز به امام حسين عليه السلام در قيام عليه ظلم و استبداد و فسق و فجور و ضد ارزشها زده اند و فرهنگ شهادت را خشونت آفرين دانسته اند (9) يا عاشورا را نماد زنده در آتش سوختن سياوش قلمداد كرده اند . (10) يا با طرد جنبه هاي عاطفي عاشورا و كافي دانستن آن تا به امروز، طرح پرداختن از زاويه عقلاني را مطرح (11) و جوانب ديگر را نديده گرفته اند، در حالي كه جنبه هاي عاطفي، عقلاني، عرفاني، فرهنگي، سياسي و اجتماعي همه با هم مي تواند تفسيري جامع و نگاهي نوين از قيام كربلا را در معرض انديشه ها و افكار و آرا قرار دهد و آثار جامع بر جاي بگذارد . از اين رو، تفسيرهاي افراطي يا تفريطي نهايتا به تحريف لايه هاي مختلف عاشورا مي انجامد چنان كه زمان زدگي و التقاط انديشي و علم پرستي در تفسير واقعه كربلا محكوم و محدود نگري است . تفسيرهاي متحجرانه، واپس گرايانه و جمود محورانه نيز منشا بسياري تحريفها و كم رنگ شدن نتايج مثبت حماسي، عدالت خواهانه، آزادي طلبانه و ظلم و استبداد ستيزانه خواهد شد . پس نه نگرش فقهي محض و نه نگرش عرفاني صرف و نه نگرش سياسي و اجتماعي محض و نگرشهاي هنرمندانه و شاعرانه هيچ كدام به تنهايي مفسر قيام كربلا نخواهد شد; بلكه همه نگرشها بايد باشد و به بررسي و تحليل همه جنبه هاي قيام حسيني بايد توجه داشت تا مقوله «اصلاح امت اسلامي » و «احياي انديشه ناب ديني » و دميدن روح توحيد، عدالت، كرامت و آزادي در كالبد جامعه منسوب به پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله، علي عليه السلام و ائمه معصومين عليهم السلام تفسير و توجيه صحيح يابد . چه اين كه قيام كربلا با توجه به ذو وجوه بودن تاب تحمل نگاههاي مختلف و تفسيرهاي گوناگون را دارا است و «انسان كامل » براي احيا و زنده نگه داشتن «اسلام كامل » آن قيام را خلق كرد و خون خويش را هديه نمود تا فرهنگ، ارزشها، منشها و گرايشهاي اصيل و زلال ناب اسلامي احيا و بيمه گردد .

از سوي ديگر يك سؤال جدي و محوري در تفسير و تحليل قيام جاودانه و جامع ابا عبد الله الحسين عليه السلام مطرح است كه آيا نهضت امام حسين عليه السلام عقلاني بود يا عاشقانه يا هر دو؟ ; يعني در قيام كربلا عقل و عشق تواما حضور و ظهور داشته اند كه هم از دفتر عقل و هم از آيت عشق مي توان قيام كربلا را به تحليل و تفسير كشاند؟

احساس، ادراك و اشراق ساحتهاي گوناگوني هستند كه جنبه هاي عاطفي، عقلاني و عرفاني يا عاشقانه را در نگرشي جامع به قيام كربلا به هم گره مي زنند تا قيام حسين در هر عصر و زماني سرچشمه جوشان درسها، عبرتها و جلوات مثبت و سازنده اي باشد . اين نوع نگاه خود در تحريف زدايي، التقاط ستيزي، جمود ستيزي و جهالت گريزي در تفسير و تصوير نهضت امام حسين عليه السلام نقش بسزايي را ايفا مي نمايد و چه بسا سرآغاز پاسخ به برخي شبهات و پرسشها پيرامون پاسداشت قيام كربلا، مراسم عزاداري سنتي در محرم و صفر كه بيمه كننده فرهنگ ناب شيعي در طول تاريخ بوده است و فلسفه گريه و در عين حال حدوث و تكوين قيامهاي عدالت خواهانه و آزادي طلبانه خواهد شد تا از كژرويها، كج انديشيها، تجدد و تحجر نسبت به حادثه شگرف و شگفت كربلا جلوگيري نماييم و به راه برون رفتني از افراط و تفريطها و ورود به تفكر اعتدالي دست يازيم .

همگرايي عقل و عشق در نهضت حسيني

اگر چه ماجراهاي تلخ و شيرين در حوزه هاي فكري، معرفتي و حتي تاريخي و اجتماعي پيرامون تضاد يا تعاضد عقل و عشق وجود داشته و دارد، لكن اگر بر اساس انديشه و بينش اصيل اسلامي و آموزه هاي وحياني و عترتي به داستان پرماجراي عقل و عشق نگاه كنيم در مي يابيم كه نه تنها در عرض هم نيستند و در طول هم اند، بلكه ناظر به مراتب وجودي انسان، ساحتها، لايه هاي معرفتي، رفتاري، سلوك عقلاني و عرفاني آدميان مي باشند; چه اين كه نه عقل و دل و نه برهان و عرفان در حوزه وجودي انسان و معارف اسلام در تعارض و تضاد با هم هستند و نه «مانعة الاجتماع » در تفسير و نگرش به قيام امام حسين عليه السلام خواهند بود كه حادثه كربلا با توجه به كليات و جزئيات آن حاوي كاملترين وجه عقلانيت و دارنده جامعترين ساحت عشق و عرفان است . حماسه، عشق، جهاد و عرفان در قيام كامل و تمام عيار انساني كامل و مكمل به تجلي نشسته است .

واقعا اين چه نگاهي است كه هماره به تفكيك و چالش عقل و عشق گرايش دارد و به انفصال و انقطاع بين دفتر عقل و آيت عشق مي انديشد در حالي كه به تعبير استاد شهيد مطهري هم عقل و هم عشق، هم برهان و هم عرفان داراي ارزش معرفتي و ادراكي اند (12) و «تنها از نظر عرفا راه دل و سير و سلوك بر راه برهان و استدلال ترجيح دارد و از ساحتي بالاتر و والاتر برخوردار است .» (13) و استاد مطهري خود سخن از ترجيح هر يك بر ديگري را بيهوده و آنها را مكمل همديگر مي داند (14) و استاد علامه جوادي آملي هر دو هدايتهاي فكري و طريق برهاني و هدايت شهودي و راه عرفاني را لازم، ضروري و كمال مطلوب دانسته و فكر بدون ذكر و فهم بدون مشاهده را به منزله شبح شناسي مي داند نه مشاهده واقع . (15) و شيخ محمود شبستري نيز معرفت از عالم جان و فيض از مسير جذبه يا از طريق عكس برهان و قياس و استدلال هر دو را «نوري » قلمداد مي نمايد كه به «ايمان يقيني » مي انجامد .

و گر نوري رسد از عالم جان

ز فيض جذبه، يا از عكس برهان

دلش با نور حق همراز گردد

و از آن راهي كه آمد باز گردد

ز جذبه يا ز برهان يقيني

رهي يابد به ايمان يقيني (16) و استاد علامه حسن زاده آملي آورده اند: «قرآن و عرفان و برهان از هم جدايي ندارد .» (17)

و اين كه امثال حافظ مي سرايند:

اي كه از دفتر عقل آيت عشق آموزي

ترسم اين نكته به تحقيق نتاني دانست (18)

عاقلان نقطه پرگار وجودند همه

عشق داند كه در اين دايره سرگردانند (19)

حريم عشق را درگه بسي بالاتر از عقل است

كسي آن آستان بوسد كه سر در آستين دارد (20)

و . . . دال بر دعوت از عقل به عشق، برهان و عرفان است نه انكار راه عقل، و وجود تضاد بين دل و دماغ . و يا وقتي مولانا مي سرايد كه:

پاي استدلاليان چوبين بود

پاي چوبين سخت بي تمكين بود (21)

در حقيقت به «عقل فلسفي » و «عقل جزوي » مي تازند نه عقل سليم و فطري و يا حتي عقلي كه تكامل يافته و تعالي پذير تا مرحله عقل شهودي است و در واقع سير از عقل مفهومي به عقل شهودي را خواهان هستند، چنانچه حضرت امام رحمه الله نيز در جايي مي سرايند:

اين ما و مني جمله ز عقل است و عقال است

در خلوت مستان نه مني هست و نه مايي (22)

ولي در فرازي ديگر آورده اند «آن كه ديوانه خال تو نشد عاقل نيست .» (23) كه به همان ميزان برتري عشق بر عقل و دعوت از حريم عقلاني محض به حريم عرفاني و عشق ناب است و به تعبير يكي از فيلسوفان معاصر:

«بسياري از عرفا در طريق سير و سلوك خود از بصيرت قلبي سخن گفته و گاهي نيز كلمه عشق و ذوق را به كار برده اند، منظور اين بزرگان از به كار بردن اين گونه عناوين نوعي معرفت بي واسطه است كه به تجربه هاي حسي و شهودي شبيه تر است از آنچه معرفت عقلي و استدلالي خوانده مي شود . . .» . (24)

و آنگاه به طرح نكته اي زيبا پرداخته كه ضمن بيان رابطه عقل و عشق، تاثير نور عشق در شدت يافتن نور عقل را اشارتي ظريف مي نمايد (25) و مي نويسد:

«به عبارت ديگر مي توان گفت ميان عقل و عشق اگر چه در آغاز امر، نوعي اختلاف و تقابل ديده مي شود ولي در پايان كار و نهايت امر، اين اختلاف و تقابل از ميان برداشته مي شود و اين دو امر اساسي با يكديگر هماهنگ مي شوند . . .» (26)

و يا نوشته اند:

«عشق جذبه اي است كه در عقل پيدا مي شود و به شتاب آن در راه وصول به مقصد مي افزايد .» (27)

«عشق حقيقي شعله اي است كه جز معشوق خود همه چيز را مي سوزاند . عقل خالص خالي از شوائب اوهام نيز همواره انسان را به سوي حق تبارك و تعالي رهنمون مي گردد .» (28)

حال با عنايت به اين كه از نظر «معرفت شناختي » بين عقل و عشق تعارض و تضاد نيست بلكه توافق و تعاضد دارند و هر دو بالهاي پرواز انسان به سوي حقيقت كمال و كمال حقيقي به شمار مي روند لكن مراتب وجودي و حوزه عمل هر كدام را بايد به قت شناخت تا اشتباهي در تصور و تصديق معاني و مراتب و كاركرد هر كدام حادث و واقع نگردد; يعني از نظر عملياتي و كاركردي مراقبت تام و تمام را داشت . آيا مي توان تصور كرد قيام امام حسين عليه السلام لايه هاي عقلاني را در ضمن ساحتهاي عاشقانه اش نداشته باشد و تفسير خردپذيرانه را با تاويل عشق گرايانه تحمل نمايد؟ آيا قابل ادراك است كه با پيش فرض تضاد بين عقل و عشق بر سبيل انفصال اعتقاد يابيم كه نهضت امام حسين عليه السلام يا عاقلانه است يا عاشقانه؟ و پذيرش هر كدام، جاي را بر پذيرش ديگري تنگ و ناممكن و محال جلوه دهد؟ به راستي چگونه قابل تصور است كه قيامي هدفدار، مبتني بر بصيرت تام و تمام، كه همه زمينه ها و علل و شرايط لازم و كافي فرهنگي، سياسي و اجتماعي را دارا باشد، بر بنيادهاي عقلانيت الهي و خردپذيري انساني از يك طرف و عاطفه و عشق و احساس و اشراق از طرف ديگر قرار نگرفته باشد؟ از اين روست كه نبايد در معرفت عقل صرف، خويش را زنداني كرد و نه در معرفت شهودي و عرفاني محض گرفتار آمد تا از جلوه شناسي ها و وجوه و لايه هاي ديگر نهضت امام حسين عليه السلام باز ماند . به همين دليل است كه استاد شهيد مطهري مي فرمايند:

«نهضت امام حسين عليه السلام يك نهضت چند مقصودي و چند جانبه و چند بعدي است و علت اين كه تفاسير و تعابير مختلفي در مورد اين نهضت شده است محاذي بودن عناصر دخيل در آن است . . .» (29)

و در فرازي ديگر آن را يك پديده اجتماعي «چند ماهيتي » مي داند (30) و آنگاه سه عنصر و ماهيت براي آن بر مي شمارد:

الف) عنصر تدافعي .(عنصر عدم بيعت با يزيد كه امام حسين عليه السلام مدافع است) .

ب) عنصر تعاوني . عنصر تقاضاي بيعت و دعوت مردم كوفه كه امام حسين عليه السلام متعاون است) .

ج) عنصر تهاجمي .(عنصر امر به معروف و نهي از منكر كه امام حسين عليه السلام مهاجم است) . و عنصر تهاجمي را علت اصلي نهضت امام بر مي شمارد كه در اثر يك تحليل تاريخي و فلسفي به آن رسيده اند و اگر چه «تقدم زماني » را به عدم بيعت با يزيد مي دهد لكن «تقدم ذاتي » را به عنصر امر به معروف و نهي از منكر مرتبط مي سازد . (31)

استاد شهيد در موضعي ديگر مي فرمايند:

«وقتي بخواهيم به جامعيت اسلام نظر بيفكنيم بايد نگاهي هم به نهضت حسيني بكنيم . مي بينيم امام حسين عليه السلام كليات اسلام را در كربلا به مرحله عمل آورده و مجسم كرده است، ولي تجسم زنده و جاندار حقيقي و واقعي نه تجسم بي روح . انسان وقتي در حادثه كربلا تامل مي كند، اموري را مي بيند كه دچار حيرت مي شود و مي گويد اينها نمي تواند تصادفي باشد و سر اين كه ائمه اطهارعليهم السلام اين همه به زنده نگه داشتن و احياي اين خاطره توصيه و تاكيد كرده و نگذاشته اند حادثه كربلا فراموش شود، اين است كه اين حادثه يك اسلام مجسم است .» (32)

پس با دو نگاه عقلاني و عاشقانه بايد به اين قيام توجه جدي نمود كه به تعبير مولوي:

عقل گردي عقل را داني كمال

عشق گردي عشق را داني جمال (33)

و به تعبير استاد محمد رضا حكيمي:

«و عاشورا حضور مجدد آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل و موسي و عيسي عليهم السلام است در قله فريادگري و هدايت . . . ; يعني نقطه اتصال همه حركتهاي الهي و انقلابهاي خدايي به صورت تجسم دوباره .» (34)

به هر حال در نهضت امام حسين عليه السلام تلفيق عقل، عشق، خرد، محبت، ادراك، اشراق، دماغ و دل را به خوبي مي توان يافت و با تاملي دوباره در آغاز و انجام آن قيام، رگه هاي متعدد و نمونه هاي متكثر بر اثبات اين مدعا وجود دارد كه بايد به بازخواني، بازنگري و بازشناسي همه جانبه اين قيام خونين پرداخت تا از دام يك سو نگري و زندان افراط و تفريط رهاييد . به تعبير يكي از روشنفكران ديني معاصر، مي توان سه نوع تحليل از قيام جاودانه كربلا داشت تحليل مصلحت انديشانه (عاميانه)، تحليل معرفت انديشانه (عالمانه)، تحليل تجربه انديشانه (عارفانه) (35) كه جداي از برخي تحليلها در نوع خود روشهاي نوين در تحليل آن قيام است و آنگاه به تفسير واقعه عاشورا از ديدگاه مولانا مي پردازد كه آزادگي و ذلت ناپذيري و شورش و قيام با هم عجين شده اند; يعني قيام عليه ظلم همگاني و جور اجتماعي براي آزادي و عدالت صورت پذيرفت، «شوريدگي اي كه هم عنصري عقلاني دارد و هم عنصري عاشقانه، در آن هم سياست درج است هم شهادت، هم عاشقي هم عاقلي .» (36) اگر چه نويسنده در تفسير واقعه كربلا بر مشرب مولانا، وقتي نظر عاشقانه را در ديدن واقعه كربلا به كار مي گيرد، قدري «محدود نگري » داشته و جنبه هاي سلبي و ايجابي نهضت را توامان نمي نگرد و مي گويد:

«لذا وقتي كه به حادثه كربلا هم نگاه مي كند آن را يك حادثه عاشقانه زيباي دلرباي ايثارگرانه مي بيند و مست آن مي شود; يعني به جاي آن كه دست قساوت ستمگران را ببيند و مالامال از نفرت شود، روح عاشق ايثارگر پرگذشت امام حسين عليه السلام را مي بيند و مالامال از محبت و سرشار از بهجت مي شود .» (37)

در حالي كه با ديده عقل بايد زشتيهاي حادثه كربلا، چراييها، چگونگي هاي پرفراز و فرود، تلخ و شيرين و نوش و نيش آن را نيز ديد و با ديده عشق جنبه هاي مقدس، زيباييهاي روحي، ايثار، شهادت و لقاجوييهاي آن را مشاهده كرد كه ديد كامل عاشقانه و عارفانه همچنان كه زيبايي مي بيند، غافل از نفرت، تبري جويي از ظلم، استبداد، فسق و تبهكاريهاي حاكم فاسد، فاجر و ظالم نيز نمي شود . در اينجا لازم است به اشعاري از علامه طباطبايي رحمه الله كه در استقبال از شعر حافظ پيرامون نهضت ابا عبد الله الحسين عليه السلام سروده اند توجه نماييم كه چگونه عرفان، برهان، عشق، عقل، ظاهر، باطن، غيب و شهادت حادثه كربلا در هم سرشته و تفسير شده اند و احساس پاك، ادراك زلال و اشراق ناب در هم تنيده اند:

گفت آن شاه شهيدان كه بلا شد سويم

با همين قافله ام راه فنا مي پويم

دست همت ز سراب دو جهان مي شويم

شور يعقوب كنان يوسف خود مي جويم

كه كمان شد ز غمش قامت چون شمشادم

گفت هر چند عطش كنده بن و بنيادم

زير شمشير و در دام بلا افتادم

هدف تيرم و چون فاخته پر بگشادم

فاش مي گويم و از گفته خود دلشادم

بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

من به ميدان بلا روز ازل بودم طاق

كشته يارم و با هستي او بسته وثاق

من دل رفته كجا و، كجا دشت عراق

طاير گلشن قدسم، چه دلم شرح فراق

كه در اين دامگه حادثه چون افتادم

لوحه سينه من گر شكند سم ستور

ور سرم سير كند شهر به شهر از ره دور

باك نبود كه مرا نيست به جز شوق حضور

سايه طوبي و غلمان و قصور و قد حور

به هواي سر كوي تو برفت از يادم

تا در اين بزم بتابيد بر طلعت يار

من خورم خون دل و يار كند تير نثار

پرده بدريده و سرگرم به ديدار نگار

نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار

چه كنم؟ حرف دگر ياد نداد استادم

تشنه وصل وي ام آتش دل كارم ساخت

شربت مرگ همي خواهم و جانم بگداخت

از چه از كوي توام دست قضا دور انداخت؟ !

كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت

يارب از مادر گيتي به چه طالع زادم؟! (38)

نمونه هايي از وقايع كربلا در اثبات همگرايي عقل و عشق

اينك به ادله و نمونه هايي از همگرايي عقل و عشق در حادثه كربلا اشاراتي خواهيم داشت كه با نفي عقل جزوي، معاشي و حسابگر، پذيرش عقل سليم، وحياني و شكوفا شده، و طرد عرفان انزواگرا و عزلت آور، پذيرش عرفان حماسي، جهادي، زنده، سوزنده و پاينده معلوم مي گردد كه بايد تفسير خويش را از عقل، عاقل، عشق، عاشق، عرفان و عارف بازسازي و مورد تجديد نظر قرار دهيم . چه اين كه در اسلام ناب عرفان، حماسه، عشق، جهاد، عقل، شورش عليه فساد، عقلانيت و مبارزه براي حريت و عدالت با هم در تعارض و تضاد نيستند و در فرهنگ ناب نبوي و علوي و حسيني نه درون گرايي صرف (خردورزي بدون دغدغه دين و ارزشهاي ديني و عشق گروي و مهرورزي بدون عدالت خواهي و عدالت گستري) و نه برون گرايي محض (استدلال محوري بدون عشق و عاطفه و قياس زدگي بدون معرفت سلوكي و شهودي) وجود ندارد، كه «عرفان مثبت » (39) عرفاني سرخ و حماسي نيز هست چه اين كه عرفان در نظرگاه مرحوم علامه جعفري رحمه الله عبارت است از:

«گسترش و اشراف نوراني «من انساني » بر جهان هستي به جهت قرار گرفتن «من » در جاذبه كمال مطلق كه به لقاء الله منتهي مي گردد . . .» (40)

و به تعبير استاد علامه جوادي آملي:

«عرفاني كه در اين مباحث مطرح است معناي قرآني و روايي آن مراد است نه خصوص معناي اصطلاحي امروزي آن . به عبارت ديگر معناي اصطلاحي مي تواند بخشي از معناي قرآني و روايي باشد . . . به همين ترتيب عرفان اصطلاحي عبارت است از آن معرفت قلبي كه از طريق كشف و شهود حاصل مي شود و به دو قسم نظري و عملي تقسيم مي گردد، در حالي كه غرض از عرفان مورد نظر در اين بحثها همان است كه در بيان امير عارفان علي عليه السلام آمده است: العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن كل ما يبعدها و يوبقها . . . (41) عارف كسي است كه حقيقت خودش را بشناسد و آن را آزاد كند و از هر چه كه او را از حق دور مي كند و هلاك مي گرداند تنزيه و تطهير نمايد .» (42)

پس عرفان خدامحور از خلق و جامعه و عرفاني كه درد خدا دارد از درد خلق داشتن منفك نيست و در آن هم سير از خلق به سوي خالق و هم سير از خالق به سوي خلق براي هدايت، ارشاد و تعالي بخشي خلق براي رضاي خالق هست، عرفاني است جامع و كامل . به همين دليل، امام حسين عليه السلام كسي است كه توانست

«مضمون بلند دعاي عرفه را كه اوج عرفان در آن موج مي زند در كنار حادثه خونبار كربلا جمع كند . حادثه اي كه سرشار از پايمردي، حماسه، ايثار، نثار، رهبري، سياست، مردانگي، جوانمردي، و مملو از ايستادگي، مقاومت، مبارزه، استقامت در راه پيمان، وفاداري و مشحون از اخلاق انساني، آداب معاشرت، امور اجتماعي، تربيت اسلامي، سازندگي معنوي و عرفان است .» (43)

نمونه اول:

امام حسين عليه السلام از مصاديق بارز و اتم و اجمل «انسان كامل » است و انسان كامل، در جميع جهات و حيثيات كامل است . و چنان كه پيامبر اكرم فرمود: «اوتيت جوامع الكلم » قيام و حركت امام حسين عليه السلام نيز جامع الابعاد است . چه اين كه معلول، جلوه علتش به زبان فلسفي است و آنچه ظاهر شده است تجلي ظاهر كننده اش مي باشد و قيام امام حسين عليه السلام جلوه اي و معلولي از وجود نازنين و نوراني اش مي باشد . از اين رو، داراي لايه ها و جنبه هاي مختلف است . هم جنبه عاطفي، هم جنبه عقلاني، هم جنبه عرفاني و عاشقانه دارد و به همه اين ابعاد تفسيرپذير و تاويل بردار است . و جميع مراتب تكاملي عقل نظري از عقل هيولايي، بالملكه، بالفعل و بالمستفاد و عقل عملي از محو، طمس و محق را داراست كه حضرت امام خميني رحمه الله در دروس فلسفه اش (44) به آن اشاره نموده اند و به مقام انسان كامل و پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله از اين زاويه نيز نگريسته اند . انسان كامل همه مراتب و مقامات و احوال عرفاني را در عرفان علمي و عيني داراست، در انسان كامل، افعال، احوال و صادراتش همه مراتب وجودي انسان و ساحتهاي انساني اعم از جسماني، عقلاني، نفساني، قالبي، عقلي و قلبي را متجلي مي سازد و در قيام امام حسين عليه السلام (پس از بررسي تاريخ زندگي امام حسين عليه السلام و سيره علمي و عملي اش) دو چهره گوناگون را از آن حضرت مي توان شناخت و نشان داد:

«1 - چهره اي كه به هيچ وجه حاضر به تسليم، خضوع و رضا در برابر هيچ ظالمي نيست . 2 - چهره اي كه گويا جز انعطاف و مناجات چيز ديگري ندارد و دعاي عرفه را - كه سراسر عرفان، عشق، شعف و اظهار تذلل در پيشگاه خداوند است - انشا مي كند .» (45)

نمونه دوم:

امام حسين عليه السلام در عين حال كه نصيحتهاي مشفقانه و دلسوزانه عبد الله بن جعفر شوهر حضرت زينب عليها السلام و برادرش محمد بن حنفيه و ديگران كه بر محور عقل مصلحت انديش و زمان شناسي حسابگرانه بود را مي شنود (46) لكن اين نصيحتها را نمي پذيرد و از عقل شهودي، عرفان و عشق سخن به ميان مي آورد و در حركتش از مدينه به سوي مكه از «ان شاء ان يراك قتيلا .» (47) و از مقوله شهادت و جهاد خونين سخن به ميان مي آورد و مي فرمايد:

«فمن كان باذلا فينا مهجته موطنا علي لقاء الله نفسه فيرحل معنا فاني راحل مصبحا ان شاء الله .» (48)

و در سفر از مكه به سوي كوفه و كربلا نيز نداي استرجاع «انا لله و انا اليه راجعون » (49) سرداده تا ضمن داشتن درك جامع از اوضاع و احوال و شرايط زمانه كه با «الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لايتناهي عنه ليرغب المؤمن في لقاء الله محقا .» (50) و با درد كامل از «. . . فان السنة قد اميتت و البدعة قد احييت .» اين سخن را مي گويد تا به انحراف فكري، انحطاط اخلاقي، خبط، خطاها، لغزشهاي اجتماعي و غفلت از عنصر احياگر دين و ارزشهاي اسلامي; يعني امر به معروف و نهي از منكر، اشاره نمايد و نهضتش را نهضتي اصلاحي و خود را «مصلح » بداند و بنامد چنانچه در وصيت نامه اي كه به برادرش محمد بن حنفيه داده مرقوم داشته اند: «انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي .» (51) از اين رو، هجرت اصغر، اوسط و اكبر و جهاد اصغر، اوسط و اكبر را در اوج عرفان نظري و عملي به تفسير كشاند و از صبر، توكل، تفويض، تسليم، رضا، محبت، شوق، فنا و بقا به «زبان عملي » تصويري روشن و جامع ارائه نمايد و در عين حال كه در شب عاشورا از:

«فهو يعلم اني كنت قد احب الصلاة له و تلاوة كتابه و كثرة الدعاء و الاستغفار .» (52)

يعني: عشق به نماز، تلاوت قرآن، نيايش و استغفار حرف زده اند . از «لو لم يكن في الدنيا ملجا و لاماوي لما بايعت يزيد بن معاويه .» (53) ; يعني اگر در تمام روي زمين جاي امني براي من نباشد، من با يزيد بيعت نمي كنم نيز سخن به ميان آورده است .

نمونه سوم:

در حادثه كربلا حداقل دو جنبه روشن وجود دارد:

الف) جنبه توحيدي و عرفاني كه در همه فراز و نشيبها، اوج و موجها، مصائب و متاعب چه از سوي امام حسين عليه السلام و چه از سوي اهل بيتش يا اصحابش متجلي بود به خصوص كه امام حسين عليه السلام در اولين خطبه هايش فرمود: «رضي الله و الله رضانا اهل البيت عليهم السلام .» (54) كه به تعبير استاد مطهري رحمه الله «جنبه پاكباختگي در راه خدا و ماسواي خدا را هيچ انگاشتن » (55) است يا اين كه امام حسين عليه السلام در لحظه شهادت فرمود:

«رضا بقضائك و تسليما لامرك لامعبود سواك يا غياث المستغيثين .» (56)

كه توحيد علمي و عملي را به نمايش مي گذارد و تاييد و تاكيدي بر آيات نوراني سوره فجر; يعني

«يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضية مرضيه فادخلي في عبادي فادخلي جنتي » (57) مي باشد .

ب) جنبه حماسي و پرخاشگري در مقابل دستگاه جبار حاكم كه امام با درك شرايط فرهنگي، سياسي و اجتماعي عصر خويش به خوبي دريافته بود كه جامعه اسلامي چگونه به تدريج استحاله شد و به سوي مرگ تدريجي دين، ارزشهاي ديني و اسلامي حركت مي كند و بايد براي احياي اسلام اصيل و اصلاح جامعه نبوي قيامي خونين و حماسه اي جاودانه را خلق كرد; يعني بر اساس عقل و درايت و در عين حال عشق و عرفان اين نهضت را آفريد كه حماسه سازانه فرمود:

«لا و الله لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد .» (58)

يعني: من هرگز دست ذلت به شما نمي دهم و مانند بردگان فرار نمي كنم محال است «هيهات من الذله .» (59) يا فرمود: «الموت اولي من ركوب العار .» (60) و . . .

نمونه چهارم:

در نهضت امام حسين عليه السلام از ابتدا تا انتها انسانهايي بودند كه به تدريج از كاروان حسيني جدا شدند و كساني نيز بودند كه سپس ملحق شدند، اين خود مظهر تقابل عقل جزوي، معاشي و حسابگر خارج شدگان و عقل كلي، الهي، شكوفا شده و عشق خدايي به درون راه يافتگان است . و يا در قيام كربلا چهار عنصر آگاهي، آزادي، انتخابگري و مسؤوليت پذيري به نمايش گذاشته شد كه چگونه مثلا فردي مثل حر بن يزيد رياحي ميان دو بي نهايت خير و شر، رحمان و شيطان و نور و ظلمت، با تدبير و عقل سليم و توفيق و فيض و فضل الهي و عشق پنهان وجودي اش بي نهايت خير، رحمانيت و نور را برگزيد و سعيد و شهيد شد و از حوزه ولايت شيطاني به حوزه ولايت رحماني راه يافت . از طرف ديگر چگونه عمر بن سعد ميان دو بي نهايت، بي نهايت شر، ظلمت و شيطنت را برگزيد و شقي و ملعون گشت و از سوي ديگر با يك نگاه اجمالي به زندگي و شخصيت اصحاب و ياران امام حسين عليه السلام در مي يابيم (به زبان عرفاني) كه عده اي مصداق سالكان مجذوب و عده اي مصداق مجذوبان سالك شدند و مقامات از سلوك تا شهود را طي نموده اند و با آزادگي درس آزادي دادند و آزادي را معلول آزاد شده در پرتو معرفت به نفس، تهذيب نفس و توحيد علمي و عيني تفسير نمودند و تحت شعاعهاي ملكوتي و جذبات جبروتي ولي الله مطلق و خليفه خدا قرار گرفتند و عقل را با ره توشه اي از مي به شهر هستي اش روانه كردند و با كشتي مي، كرانه هاي ناپيداي سلوك، معرفت، محبت و عبوديت را طريقت نمودند . يا اصحاب «يقظه » ; يعني بيداري، بينايي و پايداري چون زهير بن قين، كه «قيام لله » كردند و ولايي شدند در قيام كربلا بودند كه عقل، درايت، درابت، عشق و ولايت را به هم سرشتند و اصحاب غفلت مثل «عبيد الله جعفي » هم بودند كه علي رغم درخواست و حضور امام معصوم عليه السلام و حجت بالغه الهي، خود را بي طرف قلمداد كردند و از قافله عشق و لقا و كاروان عقل و وفا باز مانند . پس حركت امام حسين عليه السلام بسيار منطقي، حساب شده، با تاكتيكهاي متنوع و استراتژي مشخص و غايت و فرجام معين و مبين انجام شد تا مسير تاريخ اسلام را كه از جنگ حق با باطل در عصر تنزيل شروع شد و سپس با انحراف و تحريف حقايق به جنگ حق با حق نمايان در عصر تاويل تبديل شد و نفاق نقابدار اموي به مهجوريت اسلام علوي انجاميد، به جنگ حق و باطل و اسلام و كفر تبديل نمايد تا چهره باطني امويان را نمايان و نقابها را بردارد و نفاق را به محاق بكشاند و با تحليل جامع از تاريخ قبل از عاشورا (نيم قرن از سال 11 ه . ق . تا 61 ه . ق) تاريخ بعد از عاشورا را رقم زند و اسلام ناب را بيمه و زنده و پاينده نمايد . پس هم طرح بازسازي فكري و هم نوسازي معنوي را در جامعه اسلامي درافكند كه قيام كربلا با مؤلفه هايي چون، عبوديت محوري، تكليف گرايي، ولايت پذيري، روحيه خلوص، صداقت، جهاد و ايثار، عزت طلبي، شهادت خواهي، كرامت جويي، عدالت خواهي، حقيقت مداري، توحيدگروي، اصول گرايي، حريت خواهي و . . . داستان تضاد بين عقل و عشق را پايان داد و فرجام عقل لطيف و عشق عفيف را به وحدت كشاند .

نمونه پنجم:

استاد آيت الله جوادي آملي پس از طرح جمع بين دو فضيلت والاي عرفان و حماسه در سايه «كمال توحيد» به دو نوع تعاليم اهل بيت اشاره مي نمايد: 1 - تعليماتي كه تحصيل آن براي غير معصوم ممكن نيست . 2 - تعليماتي كه از كليت برخوردار بوده و عمل بدان مخصوص معصومين عليهم السلام نيست بلكه ميسور شاگردان و پيروان آنان نيز هست . (61) و به بيان اين نكته ظريف پرداختند كه «هر يك از حماسه و عرفان از فضايل مقول به تشكيك و داراي مراتب هستند .» (62) و آنگاه به تبيين عارفان حماسه ساز و حماسه سازان عارف پرداخته كه عرفان علمي، عملي، جهاد اصغر، اوسط و اكبر را تبيين نموده اند و امير عارفان علي عليه السلام و سيد مظلومان و پيشاهنگ آزادگان امام حسين عليه السلام را شاهد آورده اند (63) و سپس از مظاهر عرفان; يعني عشق دادار، نماز، ايثار و نثار، توكل، محضر الهي، صبر، تسليم و جلوه هاي حماسي عاشورا از حماسه خود امام حسين عليه السلام، حماسه هاي اصحاب امام از حماسه قمر بني هاشم عباس بن علي عليه السلام، حضرت علي اكبرعليه السلام، عباس بن شبيب شاكري، غلام تركي، جون غلام ابوذر، انس كاملي و . . . نيز سخنان مبسوط و مستوفايي را مطرح كرده كه حماسه عقل و عشق و عرفان را روشن مي نمايد . (64)

حال اگر نيم نگاهي به شعارهاي امام حسين عليه السلام و نامه هاي حضرت به سران كوفه و . . . خطبه هاي امام در روز عاشورا، ملاقاتهايي كه امام با سران قبايل در مكه و موسم حج انجام دادند، متن وصيت نامه الهي - سياسي امام حسين عليه السلام، گفتگوهايي كه امام با بزرگاني از بني هاشم و اصحاب و يارانش تا برخي افراد از دوستان و غير آن در بين راهها داشته اند بيافكنيم به خوبي درمي يابيم كه نهضت حسيني از پشتوانه عقلاني و تحليل بسيار زيركانه و هشيارانه از شرايط زمان، اوضاع و احوال جامعه اسلامي پس از پنجاه سال و شناخت شگردها و توطئه هاي امويان به خصوص يزيد در اسلام ستيزي جهت اسلام زدايي برخوردار بود و نهضت كاملا طبيعي به شمار مي آمد و بازخورد و عكس العملي مناسب و پيش بيني شونده از سوي امام حسين عليه السلام عليه دستگاه يزيد بود و اين همه، مظاهري براي حضور، ظهور عقل، عقلانيت، معرفت سياسي و اجتماعي مي نمايد كه امام چگونه با تحليل درست سياسي و جامعه شناسي خاص و شناخت نسل جديد در ميان امت اسلام و غفلت، انفعال، دنياطلبي، جهالت و جمادت و مصلحت انديشي هاي نابجاي خواص جامعه توانستند يك شورش و قيام همه جانبه را ساماندهي نمايند و طومار خفت بلكه سلطنت امويان را درهم پيچد و عاشورا و كربلا سرچشمه بسياري از نهضتهاي الهي و عدالت خواهانه و آزادي طلبانه گردد و الهام بخش اسلام حماسه ساز و فرهنگ تقدس، برهان، تعهد و مسؤوليت پذيري تا مرز جهاد، حماسه، ايثار و نثار و شهادت گردد و «تربيت اسلامي » را با «عدالت اسلامي » به هم گره بزند و قيامي را با دو چهره «عصر عاشورا» و پس از «عصر عاشورا» و با حضور انسان كامل، حجت الهي و شاگرد شايسته مكتب انسان كامل رقم بزند و نقش مرد و زن به عنوان انسانهاي اسلام گرا و مسؤوليت پذير را منطقي و درست ترسيم نمايد و خط بطلان بر توجيه گرايي در پذيرش منكرات، ضد ارزشها، انحرافهاي فكري و انحطاطهاي اخلاقي بكشد و قيام كربلا را آيينه غيرت حسيني و معرفت ناب توحيدي و عرفان جامع و كامل قرار دهد و معيار و ميزاني براي شناخت و سنجش عرفان ناب از عرفانهاي مشوب به گرايشهاي انحرافي، انزواگرايي، عزلت پيشگي و حماسه ستيزي نصب نمايد كه «انسان كامل » قرباني «اسلام كامل » شده است تا هرگز حقيقت فداي مصلحت نشود و كرامت انسان، حريت آدمي و عدالت اجتماعي به فراموشي نگرايد و اين نهضت خلق شده، درسها و عبرتهايش را به طور زنده، پويا و كارآمد در همه اعصار و امصار تلقين نمايد و «اسلام ولايت » را جانشين «اسلام خلافت » يا «اسلام عترت » را جايگزين «اسلام سلطنت » و «اسلام سنت » را بدل «اسلام بدعت » نمايد كه به تعبير استاد علامه محمد تقي جعفري رحمه الله:

«جاي بسي تاسف است كه عرفان مخصوصا موقعي كه اصطلاح تصوف به آن پوشيده مي شود، تنها براي بركنار ساختن فرد از جامعه استخدام مي شود . گويي فرد موقعي به مقام والاي عرفان نايل مي گردد كه از ديگر انسانها قهر كرده و به تنهايي عازم كوي ربوبي گشته باشد . . .» (65) يا فرمود «ادعاي عرفان با بي اعتنايي به انسانها، مساوي ادعاي عرفان با بي اعتنايي به خداوند ذوالجلال است .» (66)

نتيجه گيري

اگر چه تحليل تاريخي و مستند وقايع عاشورا و نهضت كربلا بسيار شيرين، دلنشين، درس آموز و معرفت بخش مي باشد و در عين حال دشوار و نيازمند فرصت مفصل، لكن با برخي نمونه ها كه به صورت پيدا، پنهان، مستقيم و غير مستقيم ذكر شد زمينه براي فهم و شهود بهتر، بيشتر و دوباره نگري در نهضت كربلا فراهم كرد و مشخص شد كه قيام حسيني، قيامي كامل و جامع الابعاد است و قرائتها و تفسيرهاي مختلفي را برمي تابد و البته اصول و مكانيسم مشخص و معيارهاي روشني براي تفسير خويش دارد كه در متن كلمات نوراني امام حسين عليه السلام از مدينه تا كربلا و جغرافياي فرهنگي، سياسي و اجتماعي نهضتش نهفته است و يك بصيرت و شرح صدر ويژه اي را مطالبه مي نمايد به هر حال عرفان كربلايي و عقل عاشورايي در يك نقطه به هم رسيده اند و آن واقعه كربلا و قيام ابا عبد الله عليه السلام بوده است كه درد خدا و خلق، عرفان نظري و عملي، توحيد علمي و عيني، برهان و عرفان، حماسه و عشق، فكر و ذكر، فهم و شهود، وفا و لقا، ولايت و محبت، عبوديت و توحيد درهم تنيده اند و واقعا از سر عرفان و عشق بايد سرود كه:

رندان تشنه لب را آبي نمي دهد كس

گويي ولي شناسان رفتند از اين ولايت (67)

كه ولايت الهي، محبت الهي، غيرت الهي در «خون خدا» متجلي شد و اشراق، شهود، فنا، بقا و ادب مع الله با لقاي الهي و ربوبي عجين هم شده اند تا راز جاودانگي و ماندگاري قيام كربلا و واقعه عاشورا را رقم بزنند و سر «كل يوم عاشورا، كل ارض كربلا و كل شهر محرم .» را افشا نمايند و پرده از رازهاي نهفته تعلق هستي و حيات به امام حسين عليه السلام را بردارند و اسرار نهفته در ولايت ساري، جاري، كليه و مطلقه حسين را آشكار سازد كه در جواب «وليد بن عقبه » حاكم مدينه وقتي از امام حسين عليه السلام درخواست بيعت با يزيد را كرد فرمود:

«ايها الامير نحن اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكه و مهبط الرمه، بنا فتح الله و بنا يختم . . .» (68)

به هر حال هر كدام از عقل و عشق در مسير و بستر خويش معارف، حقايق و لوازمي دارند كه اگر در جاي خويش به كار گرفته شوند و در پرتو «وحي الهي » شكوفا شوند و فعليت يابند نه تنها از «واگرايي » به «همگرايي » تن مي دهند بلكه پر و بال پرواز و صعود انسان به اوج قله كمال خواهند شد چنان كه عقل و عشق در وجود نوراني امام حسين عليه السلام تجلي يافت و در قيام جاودانه اش كارآمدي و پويايي اش را برملا ساخت و خردگرايي و مهرورزي هر دو با ساحتها و مراتبش در وقايع مختلف قيام حسيني از مدينه تا كربلا و از كربلا تا شام و از شام تا مدينه در يك حركت دايره اي يا استداره اي با نقطه مركزي «ولايت » به ظهور و ثمر نشست و معناي «حسين مني و انا من حسين » را واقعيت بخشيد.

پي نوشت ها:

1) دكتري عرفان، استاديار دانشگاه آزاد اسلامي - واحد كرج، مدير گروه اخلاق و عرفان پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، محقق و نويسنده .

2) ديوان حافظ (بر اساس نسخه نو يافته بسيار كهن) به كوشش سيد صادق سجادي و علي بهراميان، شركت انتشارات فكر روز، تهران، چاپ اول، اسفند 1379، ص 584 .

3) شهيد مرتضي مطهري، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چاپ دوم، تيرماه 1378، ج 16، ص 318 و 639 .

4) علامه طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 3، صص 20 - 19 .

5) شهيد مرتضي مطهري، پيشين، پاورقي صص 383، 386 و 639 .

6) همان، صص 607 - 581 و صص 131 - 63 .

7) همان، صص 656 - 637 و ج 17، صص 138 و 673 - 671 .

8) كتابهايي چون «شهيد جاويد» و نقد آن بوسيله «شهيد آگاه » و بحثهاي شهيد مطهري در نقد «شهيد جاويد» و . . . از جمله آنها خواهد بود .

9) عبد الكريم سروش، روزنامه نشاط، 12/2/78، ص 6 .

10) فاطمه گوارايي، هفته نامه پيام هاجر، 23/1/79، شماره 311، ص 2 .

11) عبد الكريم سروش، روزنامه صبح امروز، 18/2/78، ص 6 .

12) شهيد مرتضي مطهري، آشنايي با قرآن، انتشارات صدرا، چاپ اول، ج 1، ص 24 .

13) شهيد مرتضي مطهري، پاورقي اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، صص 10 و 54; انسان كامل، صص 154 - 149 .

14) همان .

15) عبدالله جوادي آملي، هدايت در قرآن، مركز نشر فرهنگي رجا، ص 125 .

16) شيخ محمود شبستري، گلشن راز، نشر اشراقيه، چاپ اول، پاييز 1368، صص 31 - 29 .

17) ر . ك: علامه حسن زاده آملي، قرآن و عرفان و برهان از هم جدايي ندارند، ص 81 .

18) ديوان حافظ، پيشين، ص 100 .

19) همان، ص 197 .

20) همان، ص 125 .

21) مولوي، مثنوي معنوي .

22) امام خميني رحمه الله، ديوان اشعار .

23) همان .

24) غلامحسين ابراهيمي ديناني، دفتر عقل، آيت عشق، انتشارات طرح نو، چاپ اول، 1380، ج 1، ص 12 .

25) همان، ص 18 .

26) همان، ص 19 .

27) همان، ج 2، ص 19 .

28) همان، ص 21 .

29) شهيد مرتضي مطهري، مجموعه آثار، پيشين، ج 17، ص 318 .

30) همان، ص 140 .

31) همان، صص 148 - 140 .

32) همان، ص 382 .

33) مولوي، مثنوي معنوي، دفتر ششم .

34) محمد رضا حكيمي، قيام جاودانه، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ اول، 1373، ص 19 .

35) عبد الكريم سروش، قمار عاشقانه، نشر مؤسسه فرهنگي صراط، چاپ اول، فروردين 1379، صص 154 - 152 .

36) همان، ص 156 .

37) همان، ص 159 .

38) سيد علي تهراني، زمهر افروخته، انتشارات سروش، چاپ اول، 1381، صص 129 - 128 .

39) تعبيري وام گرفته از علامه محمد تقي جعفري در ج 14 تفسير نهج البلاغه و . . .

40) علامه محمدتقي جعفري، عرفان اسلامي، مركز نشر كرامت، چاپ دوم، صص 105 - 104 .

41) عبدالله جوادي آملي، شرح غرر الحكم، ج 2، ص 48 .

42) عبد الله جوادي آملي، عرفان و حماسه، مركز نشر اسرا، چاپ اول، 1377، صص 90 - 89 .

43) همان، ص 230 .

44) تقريرات فلسفه امام خميني رحمه الله، تقرير عبد الغني اردبيلي، مؤسسه نشر آثار امام خميني، چاپ اول، بهار 1381، ج 3، صص 354 - 352 .

45) عبد الله جوادي آملي، عرفان و حماسه، پيشين، صص 231 - 230 .

46) گفت و گو با حسن رحيم پور ازغدي، حسين عليه السلام عقل سرخ، سروش، چاپ اول، 1381، صص 119 - 45 .

45) علامه مجلسي، بحار الانوار، ج 44، ص 364 .

46) سيد بن طاوس، اللهوف، ص 26 .

47) بقره/156 .

50) علامه مجلسي، پيشين، ج 44، ص 381 .

51) سيد بن طاوس، پيشين، ص 329 .

52) همان، ص 292 .

53) همان، ص 329 .

54) همان، ص 367 .

55) شهيد مرتضي مطهري، مجموعه آثار، پيشين، ج 17، ص 383 .

56) مقتل مقرم، ص 357 .

57) فجر/30 - 27 .

58) شيخ مفيد، ارشاد، ص 235 .

59) سيد بن طاوس، پيشين، ص 41 .

60) همان، ص 50 .

61) عبدالله جوادي آملي، عرفان و حماسه، پيشين، صص 174 - 169 .

62) همان، ص 174 .

63) همان، صص 236 - 177 .

64) همان، صص 293 - 237 .

65) علامه محمدتقي جعفري، عرفان الله، ص 112 .

66) همان، ص 84 .

67) ديوان حافظ، پيشين، ص 96 .

68) شيخ مفيد، پيشين، ص 200 .

برچسب ها :
فلسفه عزاداري

از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

پديد آورنده : جواد محدثي ، صفحه 4

مقدّمه

در فرهنگ ديني ما، يكي از برنامه هايي كه نشان دهنده پيوند و دوستي شيعه با اولياي دين و امامان معصوم است، «عزاداري» است، يعني ياد رحلت و شهادت آنان را گرامي داشتن، در سوگ آنان ماتم به پاكردن و در عزايشان گريستن.

عزاداري از آغاز، با دستور و تأكيد و توصيه خود پيامبر خدا ـ صلّي اللّه عليه وآله ـ و امامان شكل گرفته است و رفته رفته ميان امّت وفادار به خاندان پيامبر و علاقه مندان به عترت به صورت يك «سنّت ديني» درآمده است.

تدبير و خواست الهي نيز در ايجاد شوق و محبت نسبت به خاندان پيامبر، بويژه سيد الشهدا ـ عليه السلام ـ در تداوم اين سنّت نقش داشته است. رسول خدا ـ صلّي اللّه عليه وآله ـ فرمود:

«إِنّ لِقتل الحسين ـ عليه السلام ـ حرارةً في قلوبِ المؤمنينَ لاتَبْرَدُ اَبداً».

«براي شهادت حسين ـ عليه السلام ـ حرارت و گرمايي در دلهاي مؤمنان است كه هرگز سرد و خاموش نمي شود.»

اين شوق خداداد را، در عمق دل و جان خويش حسّ مي كنيم و همچون چشمه اي در طول حيات، از زلال آن مي چشيم و طراوت مي يابيم.

مهر و محبّت خاندان پيامبر ـ صلّي اللّه عليه وآله ـ بويژه حضرت ابا عبداللّه الحسين ـ عليه السلام ـ را همچون بذري در زمين دل ما افشانده اند. ما نيز وظيفه داريم كه اين بذر را برويانيم و اين نهال را به برگ و بار بنشانيم و در همه عمر، از ثمرات آن بهره مند شويم.

اشگ ما شاهد عشق ماست. مي توانيم به عترت رسول خدا ـ صلّي اللّه عليه وآله ـ عرض كنيم:

اگر از عاشقان دل گشت غمناك اگر در سوگشان شد ديده نمناك
گواه عشق ما اين ديده و دل رساند اشك و غم ما را به منزل

از سوي ديگر، بر پا كردن سوگواري در ايام رحلت و شهادت معصومين ـ عليهم السلام ـ ، زنده نگهداشتن نام و ياد و خاطره و از سوي ديگر، برپا كردن سوگواري در ايام رحلت و شهادت معصومين، زنده نگهداشتن نام و ياد و خاطره و تعاليم آن پاكمردان الهي است.

آثار و بركات اين احياگري و تعظيم شعائر نيز به خود امت اسلام برمي گردد و از اين رهگذر، عُلقه هاي ديني و پيوندهاي عاطفي با اولياي دين استوارتر مي شود و دينداري و تعهّد و پاك زيستي شيعيان اهل بيت ـ عليهم السلام ـ تقويت مي شود.

با اين حساب، مناسب است كه هم فلسفه و انگيزه اين شعائر ديني بيشتر شناخته شود، هم به سابقه و پيشينه آن اشاره گردد و هم به زمينه هاي بهره وري از اين سنّت ديرپاي مذهبي در عصر حاضر اشاره شود.

1. خطّ احياگري در عزاداري

پيش از آنكه به نقش احياگرانه عزادرري اشاره شود، بايد به زمينه هاي تاريخي اين برنامه ديني اشاره كرد.

با شكل گيري اسلام و قدرت يافتن آيين نبوي ـ صلّي اللّه عليه وآله ـ ، دشمنان دين و پيامبر، به شكلهاي مختلف در صدد برآمدندند تا اين نهضت را خاموش و اين حركت را نابود كنند. برنامه «برخورد فيزيكي» با عترت پيامبر و مقابله صريح و روياروي با خاندان رسول و به انزوا كشاندن اهل بيت پيامبر، يكي از اين برنامه ها بود. اين حركت تا آنجا پيش رفت كه امامان شيعه، كه مي بايست پس از پيامبر خدا عهده دار تداوم خطّ رسالت به صورت امامت و حاكميّت سياسي «ولايت» باشند، با دشمنيهاي دشمنان يا كشته يا مسموم شدند. مظلوميّت شديد خاندان عصمت، از سوي ديگر بر محبوبيّت قلبي آنان مي افزود و پيوسته در مدار جاذبه الهي آنان، دلهاي مشتاق فراواني مي تپيد و مي چرخيد.

دشمنان اهل بيت سعي داشتند كه با فراموشاندن نام و ياد اين خاندان و ايجاد فاصله ميان مردم و خاندان پيامبر، خط و مرام آنان را هم به انزوا بكشانند. براي پيروان و وفاداران هم پيوسته محدوديّت ها و سختگيري هاي بسيار اِعمال مي داشتند. ارتباط و رفت و آمد به خانه امامان و حتّي زيارت قبور آنان در بُرهه هايي از تاريخ بويژه در عصر متوكل عبّاسي، ممنوع و يك جرم سياسي تلقّي مي شد.

در چنين شرايطي، نوشتن و گفتن و سرودن و نشر تفكّر و راه آنان و ترويج خط فكري و تعاليمشان، از اسلوبهاي مؤثر شيعه در دفاع از حق و مبارزه با باطل به شمار مي آمد و حتّي گريستن و سوگواري در عزاي آنان و به زيارت مزار آنان رفتن، يك عملي سياسي و مبارزاتي و افشاگرانه و محوري براي تجمّع و تشكّل شيعه محسوب مي شد و از اين رو نوعي عبادت و حركت در خطّ امامان نيز به شمار مي رفت. اين گونه مجالس حسيني و اهل بيتي مورد تشويق و حمايت ائمّه بود. امام صادق ـ عليه السلام ـ از فُضيل پرسيد: آيا دور هم مي نشينيد وحديث و سخن مي گوييد؟ گفت: آري. حضرت فرمود:

«اِنّ تِلكَ المجالسَ اُحِبُّها، فَاَحْيُوا اَمْرَنا، فَرَحِمَ اللّه ُ مَنْ اَحْيي اَمْرَنا.»

«اين گونه مجالس را دوست مي دارم، پس امرِ (امامتِ) ما را زنده بداريد، خدا رحمت كند كسي را كه امر (و راه و مرام) مارا احيا مي كند.»

به مقتضاي اين حديث، برپايي مجالس به ياد خاندان رسالت (چه در غمها و شادي ها، در تولّدها و شهادتهايشان) احياگري نسبت به ياد آنان و مطرح ساختن فضايل آنان است و اين گونه محافل، محبوب آنان است.

در حديث ديگري حضرت رضا ـ عليه السلام ـ فرموده است:

«مَنْ جَلَسَ مَجْلِساً يُحيي فيه اَمرُنا لَم يَمُتْ قَلْبُهُ يَومَ تَمُوتُ الْقُلُوبُ.»

«هركس در مجلسي بنشنيد كه در آن، امر (و خط و مكتب) ما احيا مي شود، دلش در روزي كه دلها مي ميرند، نمي ميرد.»

پيروان ائمّه، با زبان و قلم و شعر و مرثيه و اشك و عزاداري در «احياي امر ائمّه» و زنده نگهداشتن حماسه ها و مظلوميّتها و بيان فضايل آنان تلاش مي كردند. در آن عصر خفقان، طرح «خطّ ائمّه»، خطرهايي را هم در پي داشت، چون آن گونه ذكرها و يادها، جهاد بود. جلسات انس و ديدار شيعيان وسيله اي براي الهام گيري و يافتن محورهاي «وحدت مكتبي» به حساب مي آمد و شعر و مرثيه و مدح و سوگواري بر شهيدان كربلا و سيّد الشهدا و مظلوميّت خاندان رسول خدا ـ صلّي اللّه عليه وآله ـ در آن عصرِ «نتوانستن»ها، ابعادي از مسأله زنده نگهداشتن مشعل حق و دعوت به نور و ايمان بود. سروده هاي موضعدار شاعران شيعي، در دو محور «مدايح» و «مراثي» كه درباره ائمّه و فضايلشان بود، همواره به عنوان اهرمي در دفاع از حق و مبارزه با حكومتهاي جور، مورد استفاده قرار مي گرفت و به همين خاطر، برپايي مراسم سوگواري براي ائمّه و احياي خاطره شهادتشان، الهام بخش و حركت آفرين و بيدارگر بود.

سنّت شعر گفتن و مرثيه سرودن براي خاندان پيامبر نيز، از همين رهگذر مورد تأكيد اولياي دين بود و مرثيه سرايان، مورد تقدير و حمايت و تشويق امامان شيعه قرار مي گرفتند و در دلِ شيعيان هم جاي داشتند و در جامعه شيعي نيز از مكانت والايي به عنوانِ «ذاكر» ويادآور برخوردار بودند.

ابو هارون مكفوف گويد: خدمت حضرت صادق ـ عليه السلام ـ رسيدم. امام به من فرمود: «برايم شعر بخوان». شعر و مرثيه خواندم. فرمود: اين طور نه، همانطوري كه (براي خودتان) شعر خواني مي كنيد و همان گونه كه نزد قبر سيد الشهدا ـ عليه السلام ـ براي آن حضرت مرثيه مي خواني.

اين سخن، تأكيدي بر شيوه «عزاداري سنّتي» و نوحه خواني مردمي است كه ميان مردم رايج بوده و سوز و گداز بيشتري داشته است و هم ريشه در عواطف حاضران مي دوانيده است.

در آن غوغا سالاريهاي وابستگان به خلفا، «عزاداري» نوعي رساندن صداي مظلوميّت «آل علي» به گوش مسلمان بود و رسالتي عظيم داشت. اقامه عزا و بيان رنجهاي جانكاه پيشوايان حق و خون دلهاي ائمّه عدل، در عين حال انتقال فرهنگ مبارزه و شهادت به نسلهاي آينده تلّقي مي شد. در آنگونه مجالس، احساس ها و عواطف به كمك شعور مي آمد و عاشورا زنده مي ماند و اشك، زبان گوياي احساسهاي عميق كساني مي شد كه به خطّ حسيني و عاشورايي، پاي بند بودند. اشك، دليل عشق مي شد و زبان دل و شاهد شوق.

2. تأكيد و تشويق به عزاداري

سوگواري در فقدان يك عزيز، هم يك امر طبيعي و عاطفي است و نشانه فعّال بودن احساسها و عواطف بشري در يك انسان و جامعه است، هم در مورد اهل بيت پيامبر يك «دستور ديني» است. هر چند برخي از كج فهمان، در اذهان مردم شبهه مي آفرينند و اين اصل را زير سؤال مي برند، امّا عمل پيامبر اسلام، و امامان شيعه و توصيه هاي مكرّر آنان نسبت به گريستن بر سيد الشهدا و يادكردن مصائب خاندان پيامبر و عزاداري براي آنان و مرثيه سرودن برايشان، زداينده هر شبهه در اين زمينه است. رسول خدا ـ صلّي اللّه عليه وآله ـ كه داراي عواطفي سرشار بود، وقتي پسر كوچكش ابراهيم در حال جان دادن بود، حالت گريه يافت و چشمانش پر از اشك شد، آنگاه فرمود: چشم، اشكبار مي شود و دل اندوهگين مي گردد، ولي سخني نمي گويم مگر آنچه موجب رضاي خدا باشد و ما به خاطر تو، اي ابراهيم، محزونيم.

به فرموده امام صادق ـ عليه السلام ـ : وقتي خبر شهادت جعفر بن ابي طالب و زيد بن حارثه (در جنگ موته) به پيامبر خدا ـ صلّي اللّه عليه وآله ـ رسيد، از آن پس هرگاه وارد خانه مي شد، بر آن دو شهيد بسيار و بشدّت مي گريست و مي فرمود: اين دو با من هم سخن و همدم و انيس بودند و هر دو رفتند.

پس گريه بر شهيد و غم براي فقدان يك عزيز، كاري انساني و مقدس و ارزشمند است كه در سيره پيامبر اكرم نيز وجود داشته است. گريه بر سالار شهيدان، حضرت ابا عبداللّه ـ عليه السلام ـ در اين ميان نقش ويژه تري داشته و ائمّه معصومين، بر آن تأكيد بسيار مي كردند.

به نقل امام باقر ـ عليه السلام ـ : امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ با دو تن از يارانش از «كربلا» گذر كرد. هنگام عبور از اين سرزمين، چشمانش اشك آلود و گريان شد، سپس فرمود: اينجا مركب هايشان بر زمين مي خوابد، اينجا محلّ بار افكندن آنان است و اينجا خونهايشان ريخته مي شود، خوشا به حال تو اي خاكي كه خون دوستان بر روي تو ريخته مي شود.

اين در حالي بود كه بيش از بيست سال به واقعه كربلا مانده بود و امام از شهداي سرزمين نينوا ياد كرد و براي آنان اشك ريخت.

حضرت فاطمه زهرا ـ عليها السّلام ـ نيز قبر حضرت حمزه سيد الشهدا را زيارت مي كرد، اصلاح مي نمود، علامت مي گذاشت و هر دو سه روز يك بار، قبور شهداي اُحد را زيارت مي كرد، كنار مزار، نماز مي خواند، مي گريست و دعا مي كرد وهر جمعه قبر حضرت حمزه را ديدار كرده و نزد آن مي گريست.

امام باقر ـ عليه السلام ـ به كساني كه نمي توانند روز عاشورا به زيارت سيدالشهدا در كربلا بروند، دستور مي دهد كه در خانه ها براي امام حسين ـ عليه السلام ـ گريه و ندبه كنند و اهل خانه را هم به گريستن و اقامه سوگواري براي آن حضرت سفارش كنند و چون به يكديگر مي رسند، به هم تسليت و تعزيت در اين مصيبت بگويند.

سابقه عزاداري و سوگواري بر مظلوميّت خاندان پيامبر، بسيار ديرينه است. خود پيامبر و حضرت علي و فاطمه زهرا و فرشتگان و كرّوبيان و جنّ و انس بر مظلوميّت «آل اللّه » گريسته و مجلس عزا برپا كرده اند. انبياي گذشته هم كه پيش از به وقوع پيوستن حادثه عاشورا و مصائب خاندان پيامبر مي زيستند، چون از اين ماجراها آگاه شدند، اشك ريختند.

در شيوه و سيره امام كاظم ـ عليه السلام ـ به نقل از حضرت رضا ـ عليه السلام ـ چنين آمده است:

«كانَ ابي اِذا دَخَلَ شهرُ المُحرّم لايُري ضاحِكاً وكانَتِ الكِآبةُ تغلبُ عليه حتّي يَمْضيَ مِنْهُ عشرةُ ايّامٍ، فإذا كانَ اليَومُ العاشرُ كانَ ذلكَ اليومُ يَوْمَ مُصيبَتِهِ وبكائِهِ...»

«چون ماه محرّم وارد مي شد، حضرت موسي بن جعفر ـ عليه السلام ـ ديگر خندان ديده نمي شد و غم و افسردگي بر آن حضرت غلبه مي يافت، تا آن كه ده روز از محرّم مي گذشت. روز دهم (عاشورا) كه مي شد، آن روز، روز مصيبت و اندوه و گريه وي بود.»

رسول خدا ـ صلّي اللّه عليه وآله ـ خطاب به دخترش حضرت فاطمه فرمود:

«يا فاطِمةُ! كُلُّ عَينٍ باكيةٌ يوم َالقيامةِ الاّ عَيْنٌ بَكَتْ عَلي مُصابِ الحُسينِ، فانّها ضاحِكَةٌ مُستْبشِرةٌ بِنَعيمِ الجَنّةِ.»

«دخترم فاطمه جان! روز قيامت، هر چشمي گريان است، مگر ديده اي كه در مصيبت و عزاي حسين ـ عليه السلام ـ گريسته باشد، كه آن چشم در روز قيامت خندان است و به نعمتهاي بهشتي مژده داده مي شود.

امام صادق ـ عليه السلام ـ نيز در به كارگيري شعر و مرثيه در برپايي سوگواري به ياد ابا عبداللّه الحسين ـ عليه السلام ـ فرموده است:

«ما مِن اَحَدٍ قالَ في الحسينِ شِعراً فَبكي واَبْكي بِهِ اِلاّ اَوْجَبَ اللّه ُ لَهُ الجَنَّةَ وغَفَرَ لَهُ.»

هيچ كس نيست كه درباره حسين بن علي ـ عليه السلام ـ شعري بسرايد و بگريد و با آن ديگران را بگرياند، مگر آنكه خداوند، بهشت را بر او واجب مي كند و اورا مي آمرزد.»

مرثيه سرايي و مديحه گويي در قلمرو احياي نام و ياد اين خاندان است و هر دو امري ستوده و مورد تشويق ائمّه است و نوعي نصرت و ياري جبهه حق به شمار مي آيد. امام صادق ـ عليه السلام ـ در اين زمينه فرموده است:

«الحمدُ للّه الّذي جَعَلَ في النّاسِ مَنْ يَفِدُ اِلَيْنا ويَمْدَحُنا وَيَرثي لَنا.»

«خداوند را سپاس، كه در ميان مردم، كساني را قرار داد كه به سوي ما مي آيند و بر ما وارد مي شوند و مارا مدح و مرثيه مي گويند.

امام صادق ـ عليه السلام ـ اين سخن را به عبدالرحمن حمّاد فرمود، پس از آنكه وي به امام خبر داد كه جمعي از اطراف كوفه و جاهاي ديگر از زن و مرد به كوفه مي آيند و در نيمه شعبان امام حسين ـ عليه السلام ـ را زيارت مي كنند و ندبه ها و سوگواريها و مرثيه خواني ها دارند.

حضرت رضا ـ عليه السلام ـ به «دِعبل» كه از شاعران برجسته و متعهّد شيعه بود، در زمينه بهره گيري از شعر براي مرثيه اين خاندان چنين توصيه مي فرمايد:

«يا دِعبِلُ! اِرْثِ الحسينَ ـ عليه السلام ـ فَاَنْتَ ناصِرُنا و مادِحُنا مادُمْتَ حَيّاً فَلاتُقَصِّرْ عن نَصْرِنا مَا استَطَعْتَ.»

اي دعبل! براي حسين بن علي ـ عليه السلام ـ مرثيه بگو، تو تا زنده اي، ياور و ستايشگر مايي، پس تا مي تواني از ياري ما كوتاهي نكن.»

حضرت علي ـ عليه السلام ـ در سخني فرموده است:

«انّ اللّه ... اِختارَ لنا شيعةً يَنْصُروننا ويَفْرَحُونَ بِفَرحِنا ويَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا.»

«خداوند متعال، براي ما پيرواني را برگزيده است كه مارا نصرت و ياري مي كنند. در شادي ما خوشحال مي شوند و در اندوه و غم ما، محزون مي گردند.»

امام صادق ـ عليه السلام ـ به «مسمع» كه از سوگواران و گريه كنندگان بر عزاي حسيني بود، فرمود:

«خداوند، اشك تورا مورد رحمت قرار دهد، آگاه باش، تو از آناني كه از دلسوختگانِ ما به شمار مي آيند و از آناني كه با شادي ما شاد مي شوند و با اندوه ما غمگين مي شوند. آگاه باش! تو هنگام مرگ، شاهد حضور پدرانم بر بالين خويش خواهي بود.»

در روايت ديگري چنين آمده است:

امام صادق ـ عليه السلام ـ بر سجّاده خود نشسته و براي زائران و سوگواران اهل بيت ـ عليهم السلام ـ چنين دعا مي كرد:

«خدايا! آن ديدگان را كه اشكهاي آنها در راه ترحّم و عاطفه بر ما جاري شده و دلهايي را كه به خاطر ما سوخته و نالان گشته و آن فريادها و ناله هايي را كه در راه ما بوده است، مورد رحمت قرار بده.»

امام صادق ـ عليه السلام ـ نيز فرمود:

«فَعَلي مثلِ الحسينِ فَلْيَبْكِ الباكُونَ، فانّ البكاءَ عليهِ يَحُطُّ الذُّنُوب العِظامَ.»

«گريه كنندگان، بايد بر كسي همچون حسين ـ عليه السلام ـ گريه كنند، چرا كه گريستن براي او، گناهان بزرگ را فرو مي ريزد.»

از اين گونه احاديث، در منابع حديثي بسيار است، كه همه تشويق به عزاداري و گريه و مرثيه گويي، احياي ياد، رفتن به زيارت و غمگيني در راه مصيبتهاي آن مظلومان است و بيان ثوابهاي بي شمار اين سنّت ديني، كه نقش مهمّي در زنده نگهداشتن فكر و فرهنگ آن خاندان داشته و دارد و عامل استواري در پيوند نسل امروز، بويژه جوانان، با آن الگوهاي پاكي و پارسايي و جهاد و شهادت و فداكاري در راه حق است، چرا كه اشك، خون مي سازد و مجاهد و مبارز و شهيد مي پرورد.

دلي كه به حسين بن علي و اهل بيت پيامبر، عشق ورزد، بي شك در سوگ آنان هم مي گويد و با اين گريه، مهر و علاقه دروني خود را نشان مي دهد و با عزاداري در سوگ آنان، تجديد بيعت با كربلا و فرهنگ شهادت و امضاي راه خونين شهيدان را ابراز مي دارد.

به تعبير شهيد مطهري: «گريه بر شهيد، شركت در حماسه او و هماهنگي با روح او و موافقت با نشاط او و حركت اوست... امام حسين ـ عليه السلام ـ به واسطه شخصيت عالي قدرش، به واسطه شهادت قهرمانه اش، مالك قلبها و احساسات صدها ميليون انسان است. اگر كساني كه بر اين مخزن عظيم و گرانقدر احساسي و روحي گمارده شدند، يعني سخنرانان مذهبي، بتوانند از اين مخزن عظيم در جهت هم شكل كردن و همرنگ كردن و هم احساس كردن روحها با روح عظيم حسيني بهره برداري صحيح كنند، جهاني اصلاح خواهد شد.»

3. آثار و نتايج اجتماعي و سياسي

همچنان كه اشاره شد، عزاداري براي شهيدان، بخصوص سيد الشهدا ـ عليه السلام ـ ، هم مايه بقاي نام و خاطره و آثار آن حماسه جاويد است، هم تأثير عاطفي و پيوند دروني ميان عزاداران و پيشوايان حق ايجاد مي كند، و هم نوعي روح مبارزه با ستم را در مردم احيا مي كند.

عنصر شعر و ادبيّات، در مرثيه خواني به آن غنا بخشيده و موجب گسترش اين موج، ميان توده هاي وفادار به خاندان پيامبر ـ عليه السلام ـ شده است. «تأثير عاطفي» و «گسترش سريع»، دو ويژگي مهمّ در اشعار مرثيه است. مردم نيز اشعار مدح و مرثيه را مي خواندند و حفظ مي كردند و مجالس خود را با آنها رونق مي بخشيدند. تعاليم عاشورا از خلال همين مجالس به نسلهاي بعدي منتقل مي شد.

امام خميني ـ قدّس سرّه ـ فرمود:

«با اين گريه، با اين نوحه خواني، با اين شعرخواني، با اين نثر خواني، ما مي خواهيم اين مكتب را حفظ كنيم، چنانچه تا حالا هم حفظ شده.»

پس مي توان گفت: عزاداري براي سيد الشهدا، محور برنامه هاي حفظ كننده مكتب است.

«اين مجالسي كه در طول تاريخ برپا بوده است و با دستور ائمّه اين مجالس بوده است... ائمّه اين قدر اصرار كردند به اينكه مجمع داشته باشيد، گريه بكنيد، چه بكنيد، براي اينكه اين حفظ مي كند كيان مذهب مارا.»

حفظ مكتب و دستاوردهاي تعاليم پيامبر، در سايه زنده نگهداشتن «فرهنگ اهل بيت» بوده است و از آنجا كه حكّام جور، پيوسته تلاش براي محو اين فرهنگ داشتند، عزاداري خود به خود رنگ سياسي و مبارزاتي پيدا مي كند. «بُعد سياسي» در گريه و عزاداري، همان زنده نگهداشتن روحيه مبارزه با ستم و تشكّل انقلابيون شيعه با محوريت كربلاو شهداي عاشورا است. آن همه ثواب و اجر هم، علاوه بر جهات تربيتي و اخروي، به لحاظ آثار و بركات اجتماعي نيز مي باشد.

امام خميني ـ قدّس سرّه ـ در اين باره فرموده است:

«اين كه براي عزاداري، براي مجالس عزا، براي نوحه خواني، براي اينها اين همه ثواب داده شده است، علاوه بر آن امور عبادي اش و روحاني اش، يك مسأله مهمّ سياسي در كار بوده است. آن روز كه اين روايات، صادر شده است، روزي بوده است كه اين فرقه ناجيه، مبتلا بودند به حكومت اموي و بيشتر عباسي و يك جمعيّت بسيار كمي، يك اقليّت كمي در مقابل قدرتهاي بزرگ. در آن وقت، براي سازمان دادن به فعاليت سياسي اين اقليّت، يك راهي درست كردند كه اين راه، خودش سازمان ده است... شيعيان با اقليّت آن وقت، اجتماع مي كردند و شايد بسياري از آنها هم نمي دانستند مطلب چه هست. ولي مطلب، سازماندهي يك گروه اقليّت در مقابل آن اكثريت ها و در طول تاريخ اين مجالس عزا كه يك سازماندهي سرتاسري كشورها هست، كشورهاي اسلامي هست، و در ايران كه مهد تشيّع و اسلام و شيعه هست، در مقابل حكومتهايي كه پيش مي آمدند و بناي بر اين داشتند كه اساس اسلام را از بين ببرند، اساس روحانيت را از بيت ببرند، آن چيزي كه در مقابل آنها، آنها را مي ترساند، اين مجالس عزا و اين دستجات بود.»

البته اين هدف و نتيجه و اين بعد حساس و مهمّ، وقتي است كه امت مسلمان و انبوه عزاداران از جنبه «شكلي» آن بگذرند و به «محتوا» و «جهت» و حقيقت عزاداري برسند. و گرنه، اگر شعور، پشتوانه شور و احساس و عاطفه نباشد، اين گونه مجالس و شعائر و سنّتها از محتوا تهي مي شوند و به تشريفاتي كم اثر، يا بي اثر تبديل شده، عاشوراو اربعين بي خاصيت مي گردند.

به ياد كربلا دلها غمين است دلا! خون گريه كن چون اربعين است
مرام شيعه در خون ريشه دارد نگهباني زخط خون چنين است

امامان شيعه، از اهرم گريه و سوگواري و برپايي مجالس عزا استفاده مي كردند، تا مظلوميّت حق و راه عاشورا فراموش نشود.

باز هم سخني از امام راحل ـ قدّس سرّه ـ :

«گريه كردن بر عزاي امام حسين، زنده نگهداشتن نهضت و زنده نگهداشتن همين معناست كه يك جمعيّت كمي در مقابل يك امپراطور بزرگ ايستاد. امام حسين با عدّه كم همه چيزش را فداي اسلام كرد، مقابل يك امپراطوري بزرگ ايستاد و «نه» گفت. هر روز بايد در هر جا اين «نه» محفوظ بماند و اين مجالس كه هست، مجالسي است كه دنبال همين است كه اين «نه» را محفوظ بدارد. آنها از همين گريه ها مي ترسند، براي اينكه گريه اي است كه گريه بر مظلوم است، فرياد مقابل ظالم است».

هر تجمّعي بهانه و محور مي خواهد. هر چه محور گردهمايي مقدس تر و ژرف تر و فراگيرتر باشد، آن تجمّعات هم دير پاتر و پر بارتر خواهد بود. پيروان اهل بيت، با عشق و محبّتي كه به آنان داشتند و باسوز و گدازي كه در شهادشتان داشتند، بهترين زمينه را براي جمع شدن، ديدار و گفتگو كردن، متشكّل و منسجم شدن پيرامون خطر فكري و سياسي عاشورا و عترت داشتند. اين برنامه ها به توصيه خود امامان بود و آثار خود را نيز در طول تاريخ نشان داد.

كربلا محور انقلابيون ضد ستم گشت. ستمگران حاكم، براي زيارت كربلا و زائران حسيني و تجمّع بر سر تربت آن شهيد بزرگ، محدوديّتهايي اِعمال مي كردند. اين برخورد، بويژه در عصر متوكّل عباسي به اوج خود رسيد. پس از او هم خلفاي ديگري مثل «مسترشد» و «راشد» اين سختگيري ها را روا مي داشتند. در زمان هارون الرشيد، زيارت حسين ـ عليه السلام ـ و تجمع بر محور مرقد او چنان مورد استقبال مردم، از شيعه و سنّي، زن و مرد، دور و نزديك قرار گرفت و ازدحام عجيبي شد كه هارون وحشت كرد و به والي كوفه نامه نوشت كه قبر حسين ـ عليه السلام ـ را خراب كند. او اطراف آن را عمارت ساخت و زمين هاي آن را زير كشت و زراعت برد و قبر را هم تخريب كرد. ولي علاقه مردم هرگز گسسته نشد و نام و ياد مرقد حسيني از محوريّت و مركزيّت نيفتاد.

امروز اگر راه و فرهنگ و تعاليم اهل بيت، زنده و باقي است، در سايه همين برنامه هاي احياگر و زنده ساز است. توصيه هاي ائمّه، زمينه و بستر مناسبي براي تشكيل مجالس و محافلي شد كه عدّه اي با عنوانِ «خطيب»، «واعظ» و جمعي با عنوانِ «مدّاح»، «مرثيه خوان» و «ذاكر»، به خطابه، وعظ، ذكر مصيبت، نقل سخنان، بيان فضايل ائمه و شهدا بپردازند، بركات اينگونه مجالس همواره شامل حال امّت شده است و در ايام و مناسبتهاي ويژه، دلها و انديشه ها و تجمّع ها و تن ها را به هم پيوند داده است. كدام تشكّل سياسي با اين گستردگي و عمق و پايداري مي توان يافت؟

به قول شهيد پاك نژاد: «با نيم متر چوب و نيم متر پارچه سياه، مي توان موجي از احساسات بي دريغ درباره بزرگ سالار شهيدان مشاهده كرد كه در هيچ جا نمونه اي از آن ديده نمي شود. در حالي كه براي تشكيل اجتماع حتّي كوچكي بايد متحمل زحمات زيادي گرديد. صرف نظر از املاك موقوفه حسيني، ساختمان حسينيّه ها، اطعام و اكرامها، نذرها و زيارت رفتن ها و اجتماعات مذهبي و كليّه خارجي كه طيّ ده ماه سال به عناوين مختلف در راه اين سرباز فداكار به مصرف مي رسد.»

منابر حسيني و جلسات وعظ ديني، در همه شهرها و بخشها و روستاها و خانه ها، همه به ذكر مصيبت و يادي از عاشورا ختم مي شود و با گريستن چشمها و سوختن دلها، تعاليم مكتب در دلها بيشتر نفوذ و رسوخ مي يابد و اين سبب ريشه دواندن حماسه كربلا در عمق جانها و ژرفاي تاريخ است.

يارب چه چشمه اي است محبّت كه من از آن يك قطره آب خوردم و دريا گريستم

همچنان كه عزاداري، نشان پيوند است، پيوندها را نيز استوار و ريشه دار مي سازد.

تا نسوزد دل، نريزد اشك و خون از ديده ها آتشي بايد كه خوناب كباب آيد برون
رشته الفت بود در بين ما، كز قعر چاه كي بدون رشته آب بي حساب آيد برون؟

شهيد مطهري در تبيين اين بعد سياسي و حماسي در عزاداري چنين مي نويسد:

«در شرايط خشن يزيدي، در حزب حسيني ها شركت كردن و تظاهر به گريه كردن بر شهدا، نوعي اعلام وابسته بودن به گروه اهل حق و اعلان جنگ با گروه باطل و در حقيقت، نوعي از خودگذشتگي است. اينجاست كه عزاداري حسين بن علي ـ عليه السلام ـ يك حركت است، يك موج است، يك مبارزه اجتماعي است.»

روضه هاي خانگي و دسته هاي عزاداري و هيئتهاي زنجيرزني، پوشيدن لباس مشكي و پرچم به دست گرفتن و شربت و آب دادن و تلاش در برپايي مجالس و نوحه خواني و سينه زني و مراسم ديگر به هر شكلي كه بود، هر يك به نوعي سربازگيري جبهه حسيني است و اين حركت و موج، در طول زمان ادامه داشته و دارد.

4. عزاداري سنّتي

گاهي برخي اصرار بر عوض كردن شيوه عزاداري و به هم زدن قالبها و در افكندن طرحي نو در احياي حادثه عاشورا دارند. امّا اگر نتوانيم شيوه اي جديد را رواج دهيم و آن روش سنّتي را هم از دست بدهيم، سرمايه عظيمي را از كف داده ايم. اقشار عظيمي از مردم، ارتباطشان با تشكيلات ابا عبداللّه الحسين ـ عليه السلام ـ همين دسته ها، مجالس و هيئت هاست.

اين است كه ائمّه دين و بزرگان اسلام و بويژه حضرت امام خميني ـ قدّس سرّه ـ بر حفظ شيوه ها و قالبها (البته با تحوّل بخشيدن به محتوا و غني ساختن شعارها و شعرها و پيامها) اصرار ورزيده اند و از مسأله اي به نام «عزاداري سنّتي» ياد كرده اند. اين شيوه ها در ميان مردم نفوذ دارد و تأثير گذاري عاطفي آن هم بيشتر است. مجلس عزاگرفتن، روضه و مرثيه خواندن، اشك ريختن، بر سينه زدن، عَلَم و پرجم سياه برافراشتن، تشكيل هيئت هاي سوگواري و مجالس خانگي و سخنرانيهاي مذهبي و نوحه خوانيهاي مرسوم، همه از نمودهاي «عزاداري سنّتي» است.

ابو هارون مكفوف گويد: روزي خدمت امام صادق ـ عليه السلام ـ رسيدم. حضرت فرمود: برايم شعر (در سوگ سيد الشهدا) بخوان. من نيز خواندم. حضرت فرمود: نه، اينطور نه، بلكه همان گونه اي كه براي خودتان شعر خواني مي كنيد و همان گونه كه نزد قبر سيد الشهدا مرثيه مي خواني: «لا، كما تُنشِدونَ وكما تَرثيه عندَ قبرِهِ».

امام خميني ـ قدّس سرّه ـ نيز در زمينه حفظ سنن و شيوه هاي مردمي در عزاداري چنين فرموده است:

«ما بايد حافظ اين سنّتهاي اسلامي، حافظ اين دستجات مبارك اسلامي كه در عاشورا، در محرّم و صفر در مواقع مقتضي به راه مي افتد، تأكيد كنيم كه بيشتر دنبالش باشند، زنده نگهداشتن عاشورا با همان وضع سنّتي خودش، از طرف روحانيون، از طرف خطبا، با همان وضع سابق و از طرف توده هاي مردم با همان ترتيب سابق كه دستجات مُعظم و منظّم، دستجات عزاداري به عنوان عزاداري راه مي افتاد. بايد بدانيد كه اگر بخواهيد نهضت شما محفوظ بماند، بايد اين سنّتها را حفظ كنيد.»

راه انداختن هيئت ها و دسته ها، نمودي از همان شيوه سنّتي در عزاداري است و اقشار عظيمتري را به اين كاروان وصل مي كند و شيفتگان اهل بيت، از اين رهگذر خود را به نوعي وابسته به «تشكيلات حسيني» مي دانند و از اين عشق، الهام مي گيرند. آنچه در محلّه هاي مختلف و شهرهاي كوچك و بزرگ و مساجد و تكايا و حسينيه ها، تجمع هايي بصورت «هيئت» پديد آمده و هنوز هم ادامه دارد، به نوعي همبستگي فكري و روحي و جناحي مردم وفادار را به شبكه عاشورايي امام حسين ـ عليه السلام ـ نشان مي دهد و همين دسته ها و موكب ها، چه آثار و بركات فراواني داشته است.

مرحوم كاشف الغطاء، در تأثير اين گونه شيوه ها در بقاي فرهنگ عاشورا و حفظ اهداف قيام حسيني، چنين مي نويسد:

«... آغاز بيرون آمدن دسته هاي عزاداري براي سيدالشهدا بيش از هزار سال، در زمان معزّالدوله و ركن الدوله بود، كه دسته هاي عزاداران، در حالي كه براي حسين ـ عليه السلام ـ ندبه مي كردند و شب، مشعلهايي به دست داشتند بغداد و راه هايش يكباره پر از شيون مي شد. اين به نقل ابن اثير در تاريخ خودش، اواخر قرن چهارم بود... و اگر بيرون آمدن اين موكبها در راه ها نبود، هدف و غرض از يادآوري حسين بن علي ـ عليهما السلام ـ از بين مي رفت و ثمره فاسد مي شد و راز شهادت حسين بن علي ـ عليهما السلام ـ منتفي مي گشت.»

شكوه دسته هاي عزاداري و جاذبه معنوي آنها، بسيار تأثير گذار است و موجي از احساسات دامنه دار را در دل توده هاي علاقه مندان به اهل بيت برمي انگيزد و نتيجه اش رسوخ بيشتر اين معتقدات و عواطف ديني در ذهنها و دلهاست.

باز هم به نقلي از شهيد قاضي طباطبايي اشاره مي شود كه ترسيم جالبي از تأثير گذاري اين شيوه سنّتي در عزاداري است:

«... در ايّام اربعين در عراق، بيشتر از يك ميليون نفوس (البته در حال حاضر به ميليون ها نفر مي رسد)، با مواكب حسيني براي زيارت قبر مطهّر وارد كربلا مي شوند و اجتماع عظيم محبّت آميز، مشتمل بر تعارفات مهرانگيز و اتّحادآور و مودّت خيز فراهم مي آيد و آن شهر مقدّس يكپارچه عزا و ناله و ضجّه و نوحه و ندبه بر سيّد مظلومان مي گردد و مواكب، از حرم حضرت سيدالشهدا خارج شده، به حرم حضرت ابو الفضل قمر بني هاشم هجوم آور مي شوند. در آن روز اثرات نهضت حسيني در جلوي چشم انسان مجسّم مي شود.»

اين شيوه، همان گونه كه ياد شد، در جذب توده هاي وسيعتري به گرامي داشت حادثه كربلا و درس آموختن از آن موثر است و نقش هماهنگ كننده شيعيان را در سراسر جهان دارد. حضرت امام خميني ـ قدّس سرّه ـ در بيانات خويش، مكرّر به تأثير آن هم در حفظ و بقاي نهضت عاشورا، هم در تأثير مثبت در انقلاب اسلامي اشاره كرده است. از جمله به اين دو نقل توجه كنيد:

«اگر مي خواهيد نهضت شما محفوظ بماند، بايد اين سنّتها را حفظ كنيد.»

«شما گمان نكنيد كه اگر اين مجالس عزا نبود، و اگر اين دستجات سينه زني و نوحه سرايي نبود، 15 خرداد پيش مي آمد! هيچ قدرتي نمي توانست 15 خرداد را آن طور كند، مگر قدرت خون سيد الشهدا....»

نمودهاي ديگري هم از شاخصه هاي «عزاداري سنّتي» است، همچون: «تكيه و حسينيّه»، «نذر و وقف»، «تعزيه و شبيه خواني»، «مقتل نويسي و واقعه نگاري» و... كه هر يك به نوعي با بافتهاي اعتقادي شيعيان عجين شده و مايه و رمز دوام اين حركت است. جمع بسياري از نويسندگان و گويندگان (و در دوره هاي اخير، هنرمندان و فيلمسازان) با رويكردي كه به احياي شعاير عاشورايي و تبيين فلسفه نهضت حسيني داشته اند، از اين شيوه هاي سنّتي، هم الهام گرفته اند و هم آنها را در قالبهاي هنري جديد عرضه كرده اند.

در همين جا نيز، بايد از كساني كه هوشيارانه به «تحريف زدايي» از فرهنگ عاشورا پرداخته اند، چه در تبيين موارد نادرست از آنچه به نام عاشورا مطرح مي شود، و چه زدودن خطوط انحرافي و خرافي از چهره اين حماسه مقدس، ياد كرد و تلاششان را ارج نهاد، كه كوشيده اند عزاداري براي امام حسين ـ عليه السلام ـ و پيشوايان معصوم را از آنچه مايه وهن و بدنامي و دستمايه اعتراض و جوّ سازي دشمنان است، پيراسته سازند.

در يكي دو دهه اخير، محققان ارجمندي هم با نگارش كتابهاي سومندي در اين موضوع، اقدامهاي شياسته اي داشته اند كه كارشان ستودني است. حتي كساني همچون «محدّث نوري» با نگاشتن كتاب «لؤلؤ و مرجان»، در فصلي به لزوم پرهيز از دروغ و رعايت صدق در سخن، به واعظان و اهل منبر توصيه هاي سودمندي كرده اند.

5. نقش عزاداري در عصر حاضر

قيام كربلا درسي براي هميشه تاريخ و همه تاريخ و همه انسانها بود. بزرگداشت آن حماسه و همدلي و همراهي با آن نيز تضمين كننده سعادتِ شيعه و مسلمانان متعهّد در همه زمانهاست.

امروز در عصر حاكميت اسلام و ولايت در كشور امام زمان ـ عليه السلام ـ با آنكه تلاش حكومت و نظام اسلامي براي پياده كردن احكام دين در سطح جامعه است، ولي تكليف گراميداشت عاشورا و برگزاري پرشور مراسم سوگواري و تعظيم شعائر ديني و حفظ هرچه شكوهمندتر آيين هاي سنّتي درباره سيد الشهدا ـ عليه السلام ـ همچنان پابرجاست. اين مراسم و شعائر، تربيت كننده نسل با ايمان و شستشو دهنده روح و جان و بارور كننده ذهن و انديشه ها نسبت به تعاليم مكتبي است.

پيوند زدن دل و جان و عواطف و احساسات نسل امروز و كودكان و نوجوانان با اهل بيت پيامبر ـ صلّي اللّه عليه وآله ـ و شهداي كربلا نقش بازدارنده آنان را نسبت به مفاسد دارد و «چراغ ياد» و «مشعل عزا»، آنان را در كوره راه هاي زندگي، به حسين ـ عليه السلام ـ و كربلا مي رساند.

پيام عاشورا در مقوله «ياد» و در بسترِ «عزاداري» براي عصر حاضر نيز همين است كه حماسه هاي خونين و اميدبخش و انگيزه آفرين شهدا را زنده نگاه داريم و به هر شكلي با برنامه ريزي هاي حساب شده، موضوع شهادت، رزمندگان، جبهه هاي نبرد، تظاهرات و راهپيمايي ها، مبارزات پش از انقلاب، شهداي عزيز، شرح حال و زندگي نامه آنان، فيلمهاي دفاع مقدّس و آثار هنري، نقاشي و طراحي و پوستر و امثال اين گونه مظاهر مربوط به جهاد و شهادت و ايثار را كه همه الهام از «عاشورا» گرفته اند، به «ياد» آوريم و جزو فرهنگ عمومي مردم سازيم و درسهاي نهضت كربلا را به مثابه يك درس عميق، فراگير سازيم.

عزاداري، يكي از گامها و اقدامهاي جاودانه ساختن درسهاي «قيام عاشورا» است.

باز هم كلامي از امام راحل ـ قدّس سرّه ـ بياوريم، كه بيش از همه به احياي شعائر عاشورايي و ترويج عزاداري سنّتي اهتمام ورزيد و از اين اهرم مهم، در بسيج عمومي براي قيام و انقلاب در برابر طاغوت و حماسه آفريني در جبهه ها بر ضدّ متجاوزان، بهره گرفت. وي مي فرمايد:

«مسأله، مسأله گريه نيست، مسأله، مسأله تباكي نيست. مسأله، مسأله سياسي است كه ائمّه با همان ديد الهي كه داشتند، مي خواستند كه اين ملّتها را با هم بسيج كنند و يكپارچه كنند، از راههاي مختلف اينها را يكپارچه كنند، تا آسيب پذير نباشد.»

حسينيّه دل

پايان بخش اين نوشته را قطعه «حسينيّه دل» قرار مي دهم، كه چند سال پيش به عنوان يك قطعه ادبي عاشورايي نگاشته و عرضه شد:

عاشورا، سقّاي تشنه كامان عزّت بود،

با مشكي پر از اشك، بر دوش آزادگي.

و كربلا، «تكيه» گاه سينه زنان حق و «حسينيّه» ذاكران عدل بود.

روز عاشورا، امام حسين ـ عليه السلام ـ پشت خيمه هاي شهادت. خندقي كند، تا امويان نتوانند به حريم امامت نزديك شوند.

آن روز، تيري كه از كمان «حرمله» رها شد، نازك ترين حنجره «اصغرِ» تاريخ را دريد و تيغي كه از پشت ديوار كمين فرود آمد، عَلَمِ دستهاي عبّاس را قلم كرد و اشك مشك را جاري ساخت.

آن روز، «حبيب»، محبوب دلها شد، «زهير»، چون زهره اي درخشيد و جانِ «جَون» فداي امام گشت و سهمي از شهد شهادت نيز قسمت «قاسم» شد و كام تشنه «شبه پيغمبر» از دست جدّش سيراب شد.

آن روز در كوفه بي وفايي، كمي آن سوتر از «فرات بيداري»، كساني نمك گير آل اميّه شدند و بر صاحبان اصلي «ولايت»، تهمت خروج زدند و صاحبخانه را «خارجي» گفتند و نعش حريّت را زير سُم اسبهاي قدرت و رياست، لگدكوب كردند.

و امّا... ما كه شيفته و دلباخته و سوخته و گداخته «اهل بيت» بوديم، از روزي كه در نهرِ جانمان فراتِ سوز و علقمه عطش جاري شد، از شبي كه در پياله دلمان شربت گواراي ولايت ريختند، از وقتي كه حسين بن علي، در «دسته» دينداران، شور انداخت و شريعت را با «شريعه» جاري ساخت،

آري... از آن روز، دل ما يك حسينيّه پر شور است.

در حسينيّه دلمان، مرغهاي محبّت سينه مي زنند و اشكهاي يتيم در خرابه چشم، بيقراري مي كنند.

سينه ما تكيه اي قديمي است، سياهپوش با كتيبه هاي درد و داغ، كه در آن با كليد «ياحسين» باز مي شود و زمين آن با اشك و مژگان، آب و جارو مي شود.

ما دلهاي شكسته خود را وقف ابا عبداللّه ـ عليه السلام ـ كرده ايم و اشك خود را نذر كربلا. و اين «وقفنامه» به امضاي حسين ـ عليه السلام ـ رسيده است.

صبح ها، وقتي كه سفره دعا و عزا گشوده مي شود، دل روحمان گرسنه عاطفه و تشنه عشق مي شود. ابتدا چند مشت «آب بيداري» به صورت جان مي زنيم، تا «خواب غفلت» را بشكنيم. زيارتنامه را كه مي بينيم، چشممان آب مي افتد... و «السلام عليك» را كه مي شنويم، بوي خوش كربلا به مشاممان مي رسد. توده هاي بُغض، در گلويمان متراكم مي گردد و هواي دلمان ابري مي شود و آسمان ديدگانمان باراني!

ما، سر سفره ذكر مصيبت، قندان دلمان را پر از حبّه قندهاي «ياحسين» مي كنيم و نمكدان چشممان، دانه دانه اشك بر صورتِ ما مي پاشد. و ما نمك گير سفره حسين ـ عليه السلام ـ مي شويم.

آنگاه، جرعه جرعه زيارت عاشورا مي نوشيم و سر سفره توسّل، «ولايت» را لقمه لقمه در دهان كودكانمان مي گذاريم.

غذاي ما از عطاي حسين ـ عليه السلام ـ است.

الحمد للّه . در اين خشكسالي دل و قحطي عشق، نم نمِ بارانِ اشك، غنيمتي است كه رواق آينه كاري شده چشمان مارا شستشو مي دهد.

امروز، بر سرْ درِ دلهاي ما پرچمي نصب شده است كه بر آن نوشته است:

«السلام عليك يا ابا عبداللّه !»

برچسب ها :
نهضت سيدالشهدا عليه السلام

از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

منابع مقاله:

فصلنامه حكومت اسلامي، شماره 25، عبدالله اميني؛

 

اهداف و انگيزه هاي قيام حسيني موضوعي است كه تحليل گران، تفسير و بيان گوناگوني درباره آن ارائه داده اند. برخي كه بيشتر از سوي حاكمان جور و مستشرقان بيان شده است، نادرست و با مباني اعتقادي امام حسين (ع) سازگار نمي باشد و دسته اي ديگر درست و با عقايد شيعه سازگار است اما ميزان درستي و انطباق آن با انگيزه امام حسين (ع)، بسته به تحقيق و ارزيابي علمي است.

نويسنده در اين مقاله بر اساس دسته بندي فوق، قيام با انگيزه «اختلاف قبيله و عشيره » و «شخصي » را نقد و بررسي كرده آنها را به عنوان تحليل هاي نادرست، مردود مي شمارد. وي در بخش ديگر، قيام با انگيزه «غيبي » و «سياسي » را قابل قبول دانسته، معتقد است نمي توان آنها را به عنوان تنها انگيزه قيام حسيني مورد پذيرش قرار داد.

نويسنده در نهايت قيام به انگيزه «رسالت ديني » را جامع اهداف و انگيزه هاي قيام امام حسين (ع) دانسته و آن را بر اساس شواهد تاريخي تحليل و بررسي كرده است.

نهضت امام حسين (ع) مكتبي است كه ابعاد و جوانب گوناگوني دارد و در بردارنده تمامي معاني دلاوري، فداكاري و ارزشهاست. با مطالعه و بررسي اين نهضت مي توان در حد توانايي به آموزه هاي والاي انساني و آسماني رسيد. در اين باره صاحب نظران، تفسير و بيان گوناگوني دارند كه امري شگفت نيست، زيرا از شخصيت هاي برجسته و والا و اقدامات آنان، تعبير و تفسيرهاي مختلف مي شود، چنان كه در باره بزرگمردان تاريخ اسلام و كارهاي سترگي كه انجام داده اند، نقطه نظرهاي مختلفي وجود دارد. از شمار شخصيت هاي ماناي جهان اسلام، امام حسين (ع) و نهضت وي است كه انگيزه و اهداف قيام ايشان، چند گونه بيان شده است.

يكي از مطالب مهم قيام حسيني، شناخت انگيزه و عوامل است. هر پژوهشگر مسائل اجتماعي و تاريخي از خود مي پرسد: هدف امام از جنبش و حركت خود چه بود؟ كدام دگرگوني اجتماعي مورد هدف بود؟ و به اصطلاح فلاسفه، علل غايي كه امام را واداشت دست به چنين انقلاب بزرگ و مانايي بزند، چه بود؟

انقلاب حسيني، داراي برخي ويژگي هاي منحصر به فرد است كه مانند آن را در تاريخ انقلاب ها و جنبش هاي اجتماعي سراغ نداريم، حتي پيامبران و اوصيا اقدامي مشابه امام حسين (ع) ننموده اند، چنان كه به ظاهر عملياتي انتحاري و شهادت طلبانه است! امام از آن رو كه معصوم، عقل كل و داراي بالاترين بينش و خرد است، چگونه به چنين عملياتي دست زد؟ !

تحليل هاي نادرست

اغلب دو گونه تفسير در مورد انقلاب حسيني مطرح مي شود: نخست، آنچه مستشرقان و برخي مسلمانان گفته اند، چنان كه برخي حاكمان معاصر امام بدين راي معتقدند، اما تحليل و تفسير باطلي است، از آن رو كه با اعتقاد و هدف امام حسين (ع) همخوان نيست.

اين گونه تفسيرها برخاسته از غرض و مرض است و توسط حاكمان براي مردم فريبي و انحراف اذهان طرح شد تا سلطه و حكومت آنان ادامه يابد و تاثير قيام حسيني از محدوده مورد نظر و خواست حاكمان فراتر نرود. اين تفسيرها از زمان حاكمان اموي آغاز شده، در ادامه، در سخنان و نگاشته هاي برخي مورخان ديده مي شود، نيز مستشرقاني كه با مكتب امام و اهل بيت آشنا نيستند و معناي حقيقي امامت را درك نكرده اند.

1. انگيزه اختلاف قبيله و عشيره

در برخي كتابهاي تاريخ و گفته هاي شرق شناسان بدين نكته بر مي خوريم كه انقلاب حسيني، اوج مبارزه ميان بني هاشم و بني اميه و ادامه اختلاف هاشم و اميه بود. هر يك از اين دو تيره مي كوشيد بيشترين بهره از وجاهت و زعامت مكه و حجاز و بيت الله الحرام، و ديگر امتيازات را از آن خود كند. پس از پيدايش اسلام سلطه، زعامت و نفوذ اجتماعي به بني هاشم منتقل شد - از آن رو كه رسول الله از اين تيره بود - و بني اميه شكست خوردند و در حاشيه قرار گرفتند ولي همواره تلاش داشتند امتيازات از دست رفته را، بازگردانند; از اين رو منافقانه و با كراهت و ناخوشايندي ايمان و اسلام آورده، مترصد فرصتي بودند كه بر تخت و عرش چنگ زنند. چنين فرصتي در زمان معاويه به دست آمد و وي نفوذ و چيرگي امويان بر جامعه عربي را بنيان نهاد.

كساني كه معتقدند قيام حسيني به سبب اختلاف قبيله اي است، درگيري هاي امام علي (ع) و امام حسن (ع) با معاويه و درگيري امام حسين (ع) با معاويه و يزيد را ادامه همان درگيري هاي هاشمي - اموي مي دانند و به شعرها و قصايدي از جمله اشعار «اخطل » و نيز اشعار يزيد مانند «لعبت هاشم بالملك...» . استناد مي كنند.

از نظر جامعه شناسي چه بسا چنين تحليلي مي تواند درست باشد، زيرا به رغم پيدايش اسلام، هنوز نظام قبيله اي - نه امت - حاكم بود و شيوخ عرب و قبايل، طبقه حاكم بر جامعه عربي بودند. به رغم آن كه دين اسلام، بر ارزشهاي عقيدتي تاكيد داشت و مؤمنان را برادر و همگان را امت واحد مي خواند، اما نظام، يا بهتر است بگوييم سلطه قبيله و عشيره حاكم بود. سنت ها، باورها و طبع و مزاج قبيله، اقدامات و فعاليت هاي اجتماعي و سياسي را جهت مي داد و حكام و شيوخ، به هر سمت و سويي كه مي خواستند، جامعه را مي كشاندند، مثلا معاويه به عشاير مضر و يمن گرايش داشت و مي كوشيد براي تثبيت حكومت و رسيدن به اهداف و اغراض خود، از اين قبايل استفاده كند، از اين رو عطا و بخشش وي متفاوت بود و برخي عشيره ها را به خود نزديك مي كرد و بعضي را مي راند.

نقد تحليل

اين تفسير قبيله اي را نمي توان پذيرفت، زيرا منكر وجود عنصر ايمان و باور مذهبي در قيام حسيني بوده، اقدامات نبوي و علوي را برخاسته از گرايش هاي قومي مي داند. برآيند اين نظريه، عدم ايمان به نبوت پيامبر و ولايت امامان است. تحليل عشيره اي با عقيده اسلامي ناهمخوان و با حقانيت اهل بيت ناهمگون است. اگر واقعيت هاي تاريخي را بررسي كنيم، مي فهميم اين نظر مؤيد و پشتيباني ندارد.

پژوهشگري كه غير جانبدارانه به تاريخ اسلامي بنگرد، درمي يابد انگيزه قيام حسيني، احساسات قبيله اي به جا مانده از جاهليت نبود، زيرا پيامبر نخستين كسي است كه با قبيله گرايي مبارزه نمود و خود در عمل، هر پيوند قبيله اي را بريد و معيار و ارزش را تقوا و پارسايي قرار داد. سلمان فارسي را محمدي خواند و صهيب رومي را از خود دانست اما عموي خود ابولهب را كافر شمرد! آيا دليلي روشن تر از اين يافت مي شود كه كردار و انديشه رسول خدا، وابسته به گرايش هاي عشيره اي نبود؟ ! افزون بر كردار شخصي پيامبر، وحي الهي و ارزشهاي ديني، چنين اعتقادي را بر نمي تابد.

اگر امام حسين (ع) در صدد قيام قبيله اي بود مي بايست در ميان عشيره و منطقه خود يعني حجاز برخيزد، نه آن كه با گروهي اندك، در غربت و دور از وطن بخروشد. كوفه و بصره زادگاه عشيره اي امام نبود و امام احساسات و عواطف عشيره و قبيله خود را بر نيانگيخت و از آن ياري نگرفت.

نه آغاز حركت از زادگاه امام بود و نه قيام كنندگان و انقلابيون، حجازي و هاشمي بودند. بيشتر ياران امام از بني هاشم نبودند، چنان كه دعوت كنندگان و كساني كه نامه نوشتند و در آغاز با فرستاده امام پيمان بستند، هاشمي نبودند. عقيده و غيرت ديني دوستداران امام، اينان را وا داشت امام را به كوفه فرا خوانند و دست ياري به سوي امام دراز كنند.

پس انگيزه، عقيده و ايدئولوژي بود، نه قبيله و عشيره! چنان كه در سخنان امام در طول قيام، به مطلبي در باره اختلافات قومي بر نمي خوريم، بلكه امام تصريح دارد براي اصلاح امت شوريده است، نه به سبب اختلافات عشيره و اقارب.

خاستگاه تحليل

چرا چنين تحليل نادرستي شنيده مي شود؟

از جمله پيامدهاي نهضت حسين (ع)، به مخاطره افتادن پايه و اساس حكومت ناحق وقت و سلطه و حكومت ستمگرانه ديگر سلاطين بود. اين رژيم ها مي ديدند امام، ضمير و وجدان بيدار امت و خروشنده عليه كيان قدرتمندان فاسد و ظالم است. از اين رو مي بايست تحليل و تفسيري از نهضت عرضه مي كردند تا بدان توجيه، هدف اصلي قيام را بپوشانند، تا امت نگويد: امام حسين (ع) بدان سبب قيام كرد كه اينان را شايسته و سزاوار خلافت و حكومت نمي دانست. براي تحريف قيام حسيني، چنين تحليل نادرستي ارائه دادند و آن را اختلاف پسر عموها (هاشمي و اموي) بر سر آب و خاك و امتيازات معرفي كردند.

2. انگيزه شخصي

دومين تحليل و ارزيابي نادرست از قيام امام، وجود انگيزه هاي شخصي است. امام جوانمرد بود و دلاوري و شجاعت پدر را به ارث برده بود و نمي توانست بپذيرد ظلم و ستمي در جهان رخ دهد. امام روحيه انقلابي داشت، و به سبب وجود همين ويژگي هاي شخصي و شخصيتي، دست به قيام بر ضد يزيد زد.

اين نگرش مي كوشد بگويد: چنان كه امام علي (ع) براي يك لحظه هم با معاويه سازش نكرد و مصلحت انديشي ننمود، حسين (ع) هم مانند پدر، تن به تغافل و ناديده گرفتن ناجوانمردي هاي يزيد نداد.

طلحه و زبير به امام علي (ع) - پس از آن كه به خلافت رسيد - پيشنهاد كردند: معاويه را همچنان حاكم بر شامات بدارد و وقتي وي خلافت امام را پذيرفت و بيعت نمود، آنگاه وي را عزل كند. اينان مي گفتند: مصلحت نيست در آغاز خلافت امام، تمامي واليان عثمان بر كنار شوند و ابقاي موقت آنان ضرري ندارد و بهتر از نصب حاكمان جديد است. بگذاريم وضع چنان كه بوده، باشد و از اينان بيعت بستانيم تا نتوانند بيعت شكني كنند يا پيراهن عثمان را بر افرازند و بدين بهانه مردم را فريب دهند و گمراه كنند و با امام - چنان كه در صفين ديديم - بجنگند. اما امام علي (ع) نپذيرفت مصلحت انديشي كند و حتي يك لحظه سازش نمايد و از آغاز، كار انقلابي كرد و تمامي فاسدان و گمراهان را كنار زد. امام حسين (ع) روحيه انقلابي پدر را به ارث برده بود، از اين روي نيز تن به سازش و تسليم نداد، اما امام حسن (ع) تن به صلح داد، چون روحيه پدر را نداشت!

نقد تحليل

نگرش مزبور - چون ديدگاه پيشين - قابل پذيرش نيست، زيرا منافي اعتقاد ماست. شيعه معتقد است امامان در فعاليت اجتماعي خود فرقي ندارند و عملكردشان يكي است:

«الحسن و الحسين سبطان من هذه الامة امامان ان قاما او قعدا.» (2)

امامان با هم تفاوت جسمي دارند، اما در جنبه رهبري و اجتماعي تفاوتي ميانشان نيست و همگي نور واحدند.

افزون بر اين، اگر به تاريخ مراجعه كنيم، شواهدي خواهيم يافت كه برداشت «انگيزه شخصي » را رد مي كند. مي دانيم امام حسين (ع) با امام حسن (ع)، به مدت ده سال در زمان معاويه بود و اقدامي ننمود، با اين كه كساني وي را به شورش و انقلاب دعوت كردند و بدين منظور نامه هايي از عراق دريافت داشت و كساني مانند سليمان بن صرد خزاعي، از آن سامان نزد وي آمدند و درخواست كردند رهبري شورشيان را بر عهده گيرد، اما امام (ع) نپذيرفت و راه و روش برادر را پيمود. چنان كه پس از صلح برادرش، انقلابيوني كه از قيام امام حسن (ع) نوميد بودند و نمي دانستند صلح ايشان كم اهميت تر از قيام حسيني نخواهد بود، از امام حسين (ع) خواستند دست به قيام زند و به عراق آيد، اما امام اينان را از خود راند و بر كار برادر صحه گذاشت، و اين نشان مي دهد مورد مشورت برادر بزرگتر بود و تشخيص هر دو در آن زمان، صلح و كوتاه آمدن بود.

پس گرچه انگيزه و روحيه ظلم ستيزي در قيام مؤثر بود ولي اين انگيزه و روحيه مختص امام حسين (ع) نبود و امام حسن (ع) نيز در اين زمينه مانند برادر ظلم ستيز بود ولي به لحاظ شرايط محيط بود با وجود روحيه ظلم ستيزي به خاطر مصالح مهم تر با معاويه مصالحه كند.

تحليل هاي قابل قبول

در برابر دو نظر گذشته، نظريات قابل پذيرشي هست كه با عقيده ما برخوردي نداشته، چندان مورد ترديد نيست. گرچه ميزان درستي يا برتري نسبي نظرياتي كه از اين پس خواهيم گفت، بسته به تحقيق و ارزيابي است، زيرا ممكن است براي نهضتي اسلامي، نظريه و نگرشي درست باشد، اما قيام حسيني در پي اين هدف نبود: يا اين هدف علت اصلي قيام نبوده است.

نظريات قابل قبول سه گونه است كه در آثار شيعي باز گو شده و برخي مشهورتر است، اما هر سه نظريه با انديشه مذهبي همخوان است: نظريه غيبي، نظريه سياسي و نظريه رسالت ديني.

1. انگيزه غيبي

اين نظريه مي كوشد ثابت كند انگيزه قيام الهي امام، بر اساس اوامر عالم غيب بوده است. امام از آن رو كه معصوم و مرتبط با عالم غيب بود، توسط خداي سبحان مكلف به اين قيام شد. بنابراين، نهضت حسيني، تكليفي خاص براي معصومي خاص بود كه با ماورا مرتبط بود و در اين تكليف احدي با ايشان شريك، نبود از اين رو وظيفه اي شاق و بزرگ بود.

بنا بر اين نگرش، انگيزه نهضت، امتثال امر عالم غيب است، نه انگيزه سياسي، اجتماعي يا ديني چنان كه بايد گفت: تكليف الهي خاصي براي امام، در آن برهه زماني است.

طرفداران اين نظريه معتقدند تكليفي كه بر دوش امام بود و آن را به انجام رساند، آثار و دستاوردهاي بسياري در تاريخ اسلامي دارد، اما اين آثار، انگيزه قيام نبوده، و شايد مورد نظر امام نيز نبوده است، بلكه امام به انجام تكليف غيبي خاص خود مي انديشيد.

مستندات و شواهد اين نگرش، برخي نصوص موجود از امام است كه در ظاهر مشعر اين معناست. مانند گزارشي كه مي گويد: وقتي حاكم اموي مدينه از امام خواست با يزيد بيعت كند امام يك يا دو شب مهلت خواست، آن گاه به زيارت مرقد پيامبر رفت و در آن جا خواب او را در ربود. در رؤيا رسول خدا (ص) را ديد; امام از وي خواست او را نزد خود ببرد، اما پيامبر فرمود:

«خدا خواسته است تو را كشته راه خود ببيند و چنين تقدير كرده كه در سرزمين كربلا كشته شوي.» (3)

در گزارش ديگري گفت و گوي محمد بن حنفيه با امام را شاهديم كه سيد بن طاووس آن را چنين بازگو مي كند:

«در شبي كه امام مي خواست به كوفه رود، محمد بن حنفيه به او عرض كرد: برادر! مكر و فريب كوفيان را مي شناسي و مي داني با پدر و برادرت چه كردند. مي ترسم همان گونه با تو برخورد كنند! اگر صلاح مي داني بمان كه محترم ترين و عزيزترين كس در حرم خواهي بود. امام فرمود: خوف آن دارم كه در حرم، يزيد مرا بكشد و من نخستين كسي باشم كه حرمت بيت الله الحرام را پايمال كنم. ابن حنفيه گفت: اگر چنين دغدغه اي داري، به يمن يا نواحي ديگر برو. امام فرمود: در اين باره خواهم انديشيد. سپيده دم امام عزم رفتن كرد. خبر به ابن حنفيه رسيد و در پس امام افتاد و زمام ناقه اي را كه امام سوار بود گرفت و گفت: مگر وعده ندادي در آنچه توصيه كردم بينديشي؟ پس چرا با تعجيل، آهنگ كوچ داري؟ ! فرمود: پس از آن كه از تو جدا شدم، رسول خدا را در رؤيا ديدم كه فرمود: بيرون شو كه خدا خواسته تو را كشته در راه خود بيند! ابن حنفيه گفت: انا لله و انا اليه راجعون! اما چرا اهل بيتت را در اين حال همراهت مي بري؟ ! امام فرمود: نيز پيامبر فرمود: خدا خواسته اسيرشان بيند» ! (4)

اين گزارش بر آن دلالت دارد كه قيام حسيني، مشيت غيبي و الهي بود و امام ناگزير از پذيرش اين تكليف بود.

از ديگر شواهد، نامه امام به محمد بن حنفيه است. ابن بابويه در كامل الزيارات، متن نامه را چنين مي نويسد:

«...هر كه به من بپيوندد، شهيد مي شود و هر كه به من نپيوندد، به فتح و رستگاري كامل نمي رسد.» (5)

تمامي اينها نمايانگر آن است كه هدف امام، شهادت و اسارت بود، زيرا خدا و رسول به او چنين فرمودند، چنان كه مستندات و شواهد ديگري بر انگيزه غيبي و تكليف شاق و ويژه امام معصوم هست.

منطق امام با محمد حنفيه و نزديكانش انگيزه قيام را از طرح و برنامه ريزي براي اقدامي ديني يا اجتماعي و يا سياسي دور مي كند، و گرنه چرا امام نفرمود: من نقشه ريخته ام و هدف معيني از اين عمليات دارم و با وجود شرايط، به آن خواهم رسيد؟ !

نقد نگرش

اين نگرش كه برخي سخنوران و نويسندگان آن را مطرح كرده اند، ظاهرا درست و تمام نيست، به چند دليل:

الف. كردار اوصيا به مقتضاي حال بشر است;

اگر اين گونه باشد، قيام حسيني، منافي طبع و طبيعت بشري است و از عهده آدمي بيرون است كه دست به چنين جنبشي زند. گرچه شيعه معتقد است پيامبران و امامان ثقل امانت هاي گرانقدر عالم غيب بر روي زمينند; رشته پيوند عالم عرش به فرشند; يكي از دو ثقل اكبرند و واسطه ميان خدا و بندگانند; اما در همان حال بشرند و در اعمال خويش، به ويژه فعاليت هاي اجتماعي، خاستگاه بشري دارند.

سزاوار نيست پيامبران و امامان را موجوداتي چون فرشتگان و از عالم غيب دانست كه طبيعت و احكام ويژه اي دارند، بلكه اينان نيز بشر و مانند ساير انسانها بوده، عمل و اقداماتشان - به ويژه فعاليت هاي اجتماعي شان - بشري است و انگيزه انساني دارد:

«قل انما انا بشر مثلكم...» (6)

اگر اعمال و فعاليت هاي امامان و پيامبران، بشري و از روي طبع آدمي نبود، نمي توانستند بشر را دگرگون كنند، زيرا دگرگون كردن آدمي، جز با راه و روش انسان خاكي ممكن نيست، گر چه منبع و مصادر آن، غيبي و از سوي خدا باشد، اما راه و مسير دگرگوني، به مقتضاي حال بشر است، از اين رو آيه تاكيد دارد:

«و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون.» (7)

جز بشر نمي تواند الگوي تربيت رباني و الهي باشد، حتي اگر موجودي غيبي و فرشته اي بخواهد بر زمين فرود آيد و راهنماي بشر گردد، مي بايد در راه و روش خاكي بگنجد، تا بتواند در مردم تاثير نهاده، بشر را اصلاح كند.

اگر بپذيريم امام حسين (ع) از آن رو كه معصوم بوده، تكليف خاصي داشته و انگيزه قيام وي، قابل فهم و درك عقل بشر نيست، با نظريه طبيعي و بشري بودن اعمال و رفتار پيامبران و امامان همخواني ندارد. گذشته از اين امام در قيام، به خود بسنده نكرده، هر كه را آمادگي داشت، فراخواند:

«هر كه به من نپيوندد، به رستگاري كامل نمي رسد.»

امام با سخن خود در پي تحريك مردم و همت گماشتن براي انجام امري فقط غيبي نبود، زيرا اگر چنين بود، تنها خود ي توانست بدان اقدام ورزد اما اگر به دنبال آن بود كه هر مقدار مي تواند - حتي چند نفر - بسيج كند، معلوم مي شود انگيزه اي جز امر غيبي در كار بود. امام مي خواست مردم با او همراهي كنند و چنين شد و 72 نفر همره او شدند كه همگي بشر و غير معصوم بودند. اينان آدميان خاكي بودند كه از منطق و جنبش و موضع گيري امام تاثير پذيرفتند. اگر انگيزه امام غيبي و غير قابل فهم براي انسان عادي بود، چگونه امام توانست اينان را تحريك نمايد؟

انگيزه غيبي، قابل فهم براي مردم نبوده، چون به حكمت و علت آن پي نمي برند، نامعقولش مي خوانند و آن را عمليات انتحاري و افكندن خود به هلاكت مي دانند، از اين رو نمي توانند با آن همراهي كنند و در اين راه جانفشاني نمايند. كمتر كسي پيدا مي شود به خاطر امري نامفهوم كه حكمت و فلسفه آن را نمي داند، از جان و مال خود در گذرد، بلكه بدان ايمان حقيقي نخواهد داشت و دل و دينش با آن نخواهد بود، اما ياران امام داوطلبانه همراه ايشان رفته، فوق تصور و انديشه، از جان گذشتگي كردند! اگر بپنداريم قيام، انگيزه و علل غيبي داشت و جز معصوم آن را نمي دانست، چگونه ياران امام به آن تن داده، به چنين سطحي از فداكاري رسيدند؟ !

ب. امام قيام خود را وظيفه همگاني مي دانست;

نگرش غيبي با سخنان امام متضاد است. به گفت و گوها، خطبه ها و فرمايش هايي از امام، در عاشورا و پيش از آن، در مكه و جاهاي ديگر بر مي خوريم كه تصريح دارد جنبش حسيني، انگيزه هاي عقلاني و قابل فهم بشري داشته، جامعه مي تواند آن را درك كرده و بپذيرد، چنان كه اين انگيزه ها را مي توان برابر مردمان مطرح كرد، كه امام اين كار را نمود.

امام سخنان بسيار دارد كه در آن انگيزه هاي نهضت و سبب قيام خود را بيان كرده، مي كوشد انگيزه هاي قابل فهمي را ارائه دهد (كه خواهد آمد) .

در نامه هايي كه امام براي كوفيان نوشت، به روشني از برپايي عدل و داد سخن گفته است:

«پيشواي عادل، كسي نيست جز آن كه سنت را برپا دارد. امامت و خلافت حق ما بود كه ديگران گرفتند و ما سكوت كرديم مبادا امت دچار تفرقه گردد، اما ما به خلافت سزاواريم.»

اين فرمايش انگيزه ديگري براي قيام بازگو مي كند كه: ولايت و امامت و خلافت مي بايست در دست صاحبان و شايستگان شرعي آن باشد كه امامان معصوم اند، نه امثال يزيد و پيشينيان وي! سخن امام روشن و قابل طرح براي همگان است و مردم مي توانند پي به ماهيت قيام ببرند، و اين دليلي ديگر بر ضد نگرش غيبي است.

ج. قيام عاشورا قابل پيروي است;

اگر نگرش غيبي را بپذيريم، ديگر قيام حسيني نمي تواند تاثيرگذار و سازنده براي بشريت و انسانيت باشد، زيرا آن چه غيبي و ويژه امامت امام است، نمي تواند آموزنده براي مردم و نسلها باشد و حتي در ضمير و وجدان معاصران امام تاثير بنهد، چه رسد به آن كه اثر آن تا به حال باقي بماند!

اگر مردم، فهم عقلاني و بشري از قضيه اي نداشته باشند (چه رسد به آن كه بگوييم حكمي خاص بوده) خود را مورد خطاب و مشمول آن ندانسته، از خود مي پرسند: چه دليلي دارد با آن همصدا و همنوا شوند يا چگونه آن جريان مي تواند بر مردمان عادي تاثير بنهد و ايشان را برانگيزاند؟ ! تاثير گذاري منوط بر حفظ جنبه بشري قضيه است.

آري، انسان متاثر مي شود و بر امام حسين (ع) مي گريد، اما از قيام او درس و عبرت نمي گيرد و آن را الگوي رفتاري به شمار نمي آورد و نمي فهمد خود نيز داراي مسئوليت ديني - اجتماعي است، زيرا مي پندارد آنچه امام انجام داد، جرياني خاص و موضوعي ويژه بود، چنان كه پيامبر احكام و تكاليف ويژه اي داشت، كه حكمي خاص است و احدي نمي تواند طبق آن عمل كند، حال آن كه نهضت حسيني از بزرگترين عوامل تاثيرگذار و سازنده بر جوامع اسلامي، و نسلي پس از نسل ديگر بوده، هنوز اثر خود را نهاده، الگو و سازنده است، به خصوص در جنبه سياسي، كه هرگونه سلطه ظالمانه را رد كرده، ذلت و خواري را بر نمي تابد. همان خواري و ذلتي كه حاكمان ستمگر براي مردم و جامعه مي خواستند.

اگر قيام حسيني، تكليفي غيبي و خاص ايشان بود، ديگران دليلي نداشتند از آن تاثير پذيرفته، بدان تاسي كنند، اما آنان چون خود را مكلف مي دانستند احكام الهي و شريعت اسلامي را اجرا كنند، از نهضت عاشورا پيروي كردند و خود را سزاوارتر از هر كس براي از جان گذشتگي و فداكاري دانستند.

وقتي انساني چنان با عظمت، در راه اجراي احكام الهي و زدودن خطر انحراف و گمراهي امت، جان و مال، خاندان و عيال خود را فدا كند، چرا ديگران، به كمتر از اين، فداكاري و ايثار ننمايند؟ ! از اين رو جنبش حسيني، الگو و سرمشق ديگران بوده، همه نهضتهاي رهايي بخش، از اين قيام درس گرفته و هيچ كدام انگيزه آن را غيبي و ويژه امام نمي دانستند.

نقد روايات نگرش غيبي

روايات مورد استشهاد اين نگرش، از لحاظ سند مخدوش است. روايت سيد بن طاووس در لهوف، در مصادر نخستين و پيش از سيد يافت نمي شود. لهوف در پايان قرن هفتم نوشته شده، در سند روايت، شخصي است كه حتي نزد سنيان متهم است و اشكال هايي بر رجال روايت ديگر هم وارد است. حتي اگر اين روايات، مشكلي در سند نداشته باشد، مؤيد نظريه غيبي نيست، زيرا نهايت آن است كه بگوييم امام مي دانست پايان نهضت، شهادت وي و يارانش است و (بر حسب روايت كامل الزيارات) مي خواست به مردم بفهماند شهيد خواهد شد و اينان نيز اگر مي خواهند همراهي كنند، بدانند به شهادت خواهند رسيد، اما اعلام اين مطلب، با اعتقاد به نگرش غيبي متفاوت است. چه بسا كسي بداند پايان قيامش كشته شدن است، اما انگيزه اش اهدافي باشد كه توسط هر مسلماني قابل اجراست، گرچه دست يابي به آن، بسته به شهادت باشد، كه مفهومي عقلاني و قابل درك است. بسيارند كساني كه دست به انقلاب و قيام مي زنند با اين كه مي دانند سرانجامشان مرگ و شهادت است.

روايات مورد استدلال نگرش غيبي، بر آنچه ادعا مي شود، دلالت ندارد زيرا، انگيزه قيام براي همگان قابل درك و فهم است كه عبارت است از: حفظ اسلام از هر خطر تهديد كننده، و اين نيز منوط به اقدامي دشوار و سنگين بوده، جز آنان كه قلبشان مالامال از ايمان است، قادر به انجام آن نيستند زيرا اقدامات مشكلي از جمله از جان گذشتگي و ايثار دار و ندار را مي طلبد.

روايات مزبور دلالت دارد امام مي دانست يا آماده بود فرجامش شهادت باشد، چنان كه به همگان - حتي آنان كه به او نپيوستند - مي فرمود: پايان اين راه، شهادت است. اگر مي توانيد و آمادگي شهادت در راه خدا را داريد، بسم الله، و گرنه، دشمنان فقط مرا مي خواهند. اين مطلب را حتي شب دهم محرم به يارانش فرمود و دستور داد چراغ را خاموش كنند تا هر كه مي خواهد، برود، اما اين بدان معنا نيست كه امام حق انتخاب راه و مقصد نداشت و سرنوشتي ويژه و محتوم و جبري داشت. امام آگاهانه و به انتخاب خويش و به سبب اهداف ديني كه داشت، دست به قيام زد و شهادت را پذيرفت.

معناي صحيح تفسير غيبي

قيام حسيني، بسيار عظيم بود، گرچه انگيزه و علل آن قابل فهم بود و همگان مي دانستند اين قيام در پي تربيت ديني و رشد بينش بشر براي رسيدن به مرحله اي است كه بتواند بار سنگين مسئوليت را بر عهده گيرد و چون امام و يارانش، از جان گذشتگي كند. پس مسئله، قابل فهم براي بشر و در ارتباط با تكليف حفظ اسلام و دفع خطرهايي بود كه دين را تهديد مي كرد. در اين صورت نمي توان به بهانه آيه «و لا تلقوا بايديكم الي التهلكة » بر امام ايراد گرفت، زيرا اين اصول در برابر اموري اهم (حفظ دين) رنگ مي بازد.

حفظ دين وظيفه اي همگاني بوده، مختص امام معصوم نيست و هر كه قدرت و امكانات بيشتري داشته باشد، بيشتر تكليف دارد كه دين را پاس بدارد حتي اگر خون خود و يارانش در اين راه ريخته شده، موقعيت اجتماعي اش در خطر قرار گيرد. ياران پيامبر و ائمه در اين راه، خون خود را در جنگ ها و غزوات از كف داده، در مقام تثبيت و تاسيس دين و رسالت، جان فشاني كردند، چنان كه امام حسين (ع) براي ابقاي آن و دفع تهديدها و خطرها كوشيده، امت را از گمراهي و كجروي بازداشت. از اين رو گفته اند: اسلام را محمد (ص) به وجود آورد و حسين (ع) ماندگار كرد. كاري چنين سترگ و باز دارنده از كژروي، جز از امام بر نمي آمد. از اين رو در عالم غيب مقدر بود امام بدان دست يازد و اين چنين شد كه اين قيام، بر تمامي اقدامات اصلاحگرايانه پيامبران و صالحان، برتري يافت، چون بالاترين ميزان از خود گذشتگي و ايثار را به نمايش گذاشت و مورد عنايت خاص در عالم غيب بود.

نقش غيب در قيام حسيني بدين حد كه بر شمرديم، محذوري نداشته، انگيزه ها و علل آن را از دايره بشري بيرون نبرده، قابل فهم بوده، از نظر بشر معقول به شمار مي آيد.

در اين باره و به عنوان نمونه زنده، وضع كنوني برخي كشورها را مي توان مثال زد كه ظلم و ستم چنان فراگير شده كه امكان هر گونه قيام و اعتراض گسترده يا حتي محدود را گرفته است و هيچ كس نمي تواند در برابر اين وضع، شوريده و خيزش كند مگر آن كه تربيت شده يا الهام گرفته از مكتب حسيني باشد.

بنابراين، مقصود، انسان هاي استثنايي هستند كه از عالم غيب بدانان الهام شود دست به قيام زنند. امام حسين (ع) در راه كربلاگاه دچار حالتي شگفت شده، مي شنيد منادي مي گويد: اين گروه مي روند و مرگ پشت سر آن هاست! (8)

ارتباط امام با عالم غيب، ثابت مي كند او انساني كامل و معصوم بود و مورد عنايت خاص عالم غيب و ماورا بود، حتي پيش از قيام، چنان كه در نصوص ديني است: حضرت آدم و ديگر پيامبران، بر حسين (ع) گريسته اند، نيز فرشتگان آسماني گريه كرده اند. اين احاديث مي فهماند قيام حسيني، بيشتر از آن كه ريشه و اثر در حيات بشري داشته باشد، در آسمان و ملكوت جا دارد. فداكاري و از جان گذشتگي او در راه خدا، ارزشمندترين عمل انساني، در پيشگاه خدا به شمار مي آيد كه هيچ پيامبر و وصي بدان توفيق نيافته است و لذا در عالم غيب مورد عنايت خاص قرار گرفته است.

2. تفسير سياسي

دومين نظريه و تحليل قابل پذيرش، انگيزه هاي سياسي است. بنابرآن قيام حسيني، اقدامي بشري است و اهدافي اجتماعي - سياسي دارد، كه عبارت است از: دست يابي به خلافت و بر پايي حكومت الهي و اسلامي.

هدف امام، زعامت و رهبري الهي و برگرداندن حقي كه غصب شده بود مي باشد.

مدافعان اين نگرش مي گويند: امام براي دست يابي به هدف خويش، برنامه ريزي كرده بود، چنان كه انديشوران و خردمندان براي هر اقدام و فعاليت اجتماعي نقشه مي كشند. امام در پي حكومت بود و مقدماتي كه تدارك ديده بود، او را بدين هدف مي رساند. از اين رو انقلاب حسيني بر ضد ستم و طغيان و باطل و به منظور سرنگون كردن حكومت بود. امام از آغاز و به هنگام خروج از مدينه به سمت مكه و عراق، در اين انديشه بود و با حساب عادي مي دانست بر حكومت دست خواهد يافت، چنان كه پيامبر (ص) مي دانست در جنگ احد - با نقشه اي كه كشيده وتداركاتي كه آماده كرده پيروز خواهد شد، اما به سبب پيشامد سوء، مسلمانان شكست خوردند. امام حسين (ع) هنگامي كه به سوي عراق به راه افتاد، مانند پيامبر (ص) بود كه براي جنگ احد مي رفت ياچون امام علي (ع) بود كه براي جنگ با امويان و معاويه به صفين مي رفت. همان انگيزه و هدفي كه امام علي (ع) داشت، امام حسين (ع) را وادشت به عراق برود.

از زمان امام حسن (ع) و پس از آن، شيعياني در عراق بودند كه امام را دوست مي داشتند و تربيت شدگان مكتب امام علي (ع) بودند. اينان امام را به انقلاب و سرنگون كردن رژيم حاكم فرا مي خواندند و آماده بودند در ركاب امام بجنگند. از اين رو امام انگيزه اي معقول داشت و چون جد و پدر براي براندازي نظام كفر و دست يابي به حكومت، به راه افتاد، اما مشيت الهي و پيشامدها و دگرگوني هايي كه رخ داد، امام را از رسيدن به اهدافش باز داشت، چنان كه امام علي (ع) بر اهدافش در جنگ صفين دست نيافت، بلكه نتيجه جنگ برخلاف انديشه و نقشه امام بود و به پيروزي معاويه، و پيدايش خوارج و پس از آن، جنگ نهروان انجاميد.

نقد نگرش سياسي

اين نظريه آن گونه كه مطرح شد، درست نبوده و نيازمند تصحيح و پاك سازي است.

معتقدان اين نظريه نمي گويند كه امام، سلطه طلب و در پي حكومت و امارت بود، زيرا چنين ادعايي خلاف منطق امام بوده، متناسب مقام و شان والاي ايشان نيست، بلكه مقصودشان اين است كه امام در صدد تصدي حكومت بود تا احكام خدا را اجرا كند، زيرا اجراي احكام الهي جز با تصدي خلافت و حكومت ممكن نبود. از اين رو هدف سياسي امام، انگيزه اي شرعي داشت و براساس تكليف ديني بود. او مي خواست به مسئوليت رهبري خود عمل كند، چنان كه پيامبر، حكومت مدينه و مكه را براي اقامه حكومت اسلامي مي خواست نه اين كه مي خواست سلطان و حاكم باشد.

امام مي خواست حكم خدا را برپا كند كه مستلزم آن بود ولي امر مردم باشد، چنان كه ولي امر تشريع و قانونگذاري بود. چنين ولي تشريعي مي بايست والي بوده، زمام امور را به دست گيرد و مبسوط اليد (صاحب اختيار) باشد تا بتواند كارهاي لازم را به فعليت رسانده، به مسئوليت رهبري عمل كند. بنابراين به انگيزه انجام تكليف شرعي و بر دوش گرفتن مسئوليت امامت، در پي حكومت بود.

معتقدان به نگرش سياسي مي افزايند: امام از آغاز حركت، وصول به اين هدف (به دست گيري حكومت و برگرداندن آن به صاحبان شرعي اش) را دنبال مي كرد و مانند هر انساني براي دست يابي بر هدف خود نقشه كشيده بود اما در راه وقتي به عراق رسيد و در نتيجه برخي اتفاقات، امر بر عكس شد و امام فهميد به هدفش نمي رسد و كوفيان تغيير عقيده داده اند، سرنوشت امام بدان وضع فاجعه آميز دچار شد كه شاهد بوديم. امام علي (ع) مي فرمايد:

«عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم و حل العقود.» (9)

چون امام نقشه كشيد، مستلزم آن نيست كه حتما به هدف برسد، چنان كه امام براي نابودي تخت و تاج معاويه و شكست وي در صفين نقشه كشيد، اما نتيجه به نفع معاويه بود، زيرا بازي قرآن بر سر نيزه كردن را اجرا كرد.

امامان در فعاليت اجتماعي خود، بشر بودند (مگر در برخي حالات كه مرتبط به عالم غيب مي شدند) از اين رو گاه در رسيدن به هدف خود، موفق و گاه ناموفق بودند. شكست ايشان بدان معنا نيست كه فكر و انديشه اي در سر نداشتند و برنامه ريزي نكرده، شرايط و مقدمات را فراهم نياورده بودند، بلكه پيشامدهاي سوء آنان را از وصول به هدف و نتيجه باز مي داشت.

امتياز نگرش سياسي بر غيبي

الف. تفسير سياسي، نهضت را مسئله اي اجتماعي و قابل فهم براي عموم قرار مي دهد، نه قضيه اي غيبي و مبهم و خاص معصوم.

ب. ثابت مي كند نهضت، مذهبي و ديني بود و به سبب مسئوليت اسلامي و تكليف سياسي (كه متوجه هر مسلمان است) انجام شد، و هدفي مشخص داشت كه به دست گيري حكومت باشد، چنان كه معلوم مي گردد تصدي حكومت از احكام اصولي است. دين فقط مجموعه تكاليف و احكام فردي مثل نماز و روزه نيست، بلكه مسئوليت ها و تكاليف ديگري هم دارد، از جمله مسئوليت هاي سياسي. بنابر اين مسلمان چنان كه روزه مي گيرد و نماز مي گزارد، مكلف است در تحقق حاكميت الهي هم بكوشد.

امام در پي انجام اين تكليف بود. امام مي توانست مانند بقيه فقط به انجام تكاليف شرعي فردي بسنده كند و زنده بماند و جنبه هاي سياسي و اجتماعي را وا نهد، اما از آن رو كه فعاليت اجتماعي سياسي از واجبات مهم و اساسي شرعي است، جان و مال و اهل و عيالش را در اين راه فداكرد. كار امام در مقابل سعي سلاطين بود كه مي كوشيدند مردم را از فعاليت سياسي باز دارند و بباورانند كه دين از سياست جدا است. اين شگرد از زمان امويان به كار گرفته شد، نه آن كه چيز تازه اي باشد. حاكمان جور مي خواستند حكومت ملك طلق خودشان باشد و هيچ مزاحمي نداشته باشند كه به انگيزه ديني و انجام تكليف شرعي، اينان را زير نظر گرفته، تيغ نقد و انتقاد را برگردنشان نهد.

دليل هاي نگرش سياسي

1. فرستادن مسلم به كوفه. اگر امام در پي شهادت بود و مي دانست فرجامش مرگ است، چرا مسلم را به كوفه فرستاد؟ ! امام مي خواست پي به وضع و حال مردم ببرد. مسلم گزارش داد:

«وارد بر لشكري آماده خواهي شد.» (10)

فرستادن مسلم بدان معناست كه امام گمان بسيار داشت دعوت كوفيان، واقعي و جدي باشد و زمينه نبرد براي نابودي نظام حاكم فراهم باشد.

2. سخنان امام كه مي نماياند هدف سياسي داشت.

طبري مي گويد كه امام فرمود:

«اهل بيت و اوصياي پيامبر، سزاوارترين مردم براي جانشيني پيامبر بودند، اما مردمان حسادت ورزيده، حقشان را غصب كردند و ما به خاطر جلوگيري از تفرقه، دم فرو بستيم اما مي دانستيم خود به خلافت سزاواريم...من فرستاده خود را با اين نامه به سوي شما [كوفيان] مي فرستم و به كتاب خدا و سنت نبي مي خوانم. سنت مرده و بدعت زنده شده است. فرمانم را بشنويد و به گفته ام عمل كنيد تا به راه درست هدايتتان كنم.» (11)

اين نوشته مي فهماند امام در پي رسيدن به حكومت بود و مي خواست رژيم ظالم را سرنگون كند و حق از دست رفته را بازستاند، زيرا پياده كردن احكام الهي و شريعت، راهي جز به دست گرفتن حكومت نداشت.

3. در نامه اي ديگر نوشت:

«مسلم در نامه اش به من خبر داده كه شما [كوفيان] بر راي و نظرتان استواريد و براي ياري ما گرد آمده ايد، تاحقمان را بستانيم...» . (12) «به زودي رو به سوي شما خواهم نهاد. به جانم سوگند كه پيشوا كسي نيست جز آن كسي كه به قرآن عمل كند و عدل را به پا دارد و دين حق را بپذيرد و اصلاح ورزي كند.» (13)

مقصود امام آن است كه پيشواي كنوني (يزيد) شخصي صالح و برپادارنده عدالت نيست و من كه چنين هدفي دارم، سزاوار حكومت و رهبري ام تا قرآن و سنت را به پادارم و عدالت را برقرار كنم.

4. در خطبه روز عاشورا كوفيان پيمان شكن را سرزنش نمود و فرمود:

«از ما ياري خواستيد و ما به شتاب آمديم اما بر ما شمشير كشيديد و آتشي را كه براي دشمنان ما افروخته بوديد بر سر ما ريختيد و همراه دشمنان شديد. ديگر اميدي به شما نيست » .

سخن امام مي رساند هجرت وي از مدينه با هدف برپايي حكومت عدل، به درخواست مردم بود. تمامي شواهد بر شمرده، نگرش سياسي را تاييد مي كند. علامه مجلسي در جلد 45 بحار به نقل از تنزيه الانبياي سيد مرتضي، مطالبي را نقل مي كند كه بر اين نگرش تاكيد دارد:

«عذر امام براي خروج از مكه با اهل و عيال و حركت به طرف كوفه چه بود; در حالي كه دشمنان بر آن جا چيره بودند و امير مبسوط اليد يزيد در آن جا بود علاوه كه امام برخورد خائنانه كوفيان با پدر و برادرش را ديده بود، نيز كساني امام را از رفتن باز مي داشتند و امام از كشته شدن مسلم خبر دار شد، اما باز با گروهي اندك در مقابل لشكري عظيم، دست به قيام زد و بيعت و امام ن را نپذيرفت... عذر امام آن بود كه گمان بسيار داشت به حق خود خواهد رسيد و تكليف شرعي وي بود چنين قيام سخت و سفتي كند. امام به سبب پيمان و عهد كوفيان عازم آن ديار شد... اما گمان نمي برد كوفيان عهد شكنند و دست از ياري اهل حق بكشند و آن امور باور نكردني پيش آيد...» (14)

نقد نگرش سياسي

به رغم امتيازات اين نگرش و شواهدي كه در دست است، نمي توان بدين نگرش معتقد بود، به دليل:

1. برخي از شواهد ذكر شده، مي تواند مطابق نظريه سوم (نگرش رسالت ديني) هم تفسير شود. مدلول اين نصوص اين است كه امام پيوسته مي فرمود: حق بايد به دست اهلش برگردد و حاكميت و خلافت از آن شايستگان است و حاكمان كنوني، ظالماني اند كه كتاب خدا و عدالت را به پا نمي دارند و مي بايد سرنگون شوند; اما سخن امام بدان معنا نيست كه انگيزه واقعي ايشان منحصرا آن بود كه بر حكومت دست يابد و نمي دانست يا گمان نمي برد شهيد خواهد شد; بلكه امام مي خواست امت را در طول تاريخ، در مسير صحيح قرار دهد و به حركت خويش معناي معقولي بدهد و محتوا و انگيزه اسلامي اش را در قالب انگيزه سياسي بيان كند.

مشكل جامعه آن روز جنبه سياسي و اجتماعي داشت، نه اين كه مردم در اجراي احكام شرعي فردي مشكل داشته باشند، زيرا روزه و نماز و حج و...به جا مي آورند و معاويه بر فراز منبر مسجد كوفه گفت: اي مردم! براي روزه و نماز و حج و...با شما نجنگيدم. (15) بلكه حكومت و رهبري منحرف، مشكل مردم بود كه در درازمدت به مسخ رسالت و دين، حتي در احكام فردي، مي انجاميد. امام پي به اين مشكل برده، مي دانست تمامي شريعت را دستخوش تحريف و بدعت خواهد كرد، از اين رو براي آن كه از اين وضع جلوگيري كند و راه اصلاح را نشان دهد، دم از حكومت و زعامت زد.

امام براي بيان و حل مشكل حقيقي مردم راه حل تغيير حكومت را پيشنهاد مي كرد و بيان مي نمود قيامي كه بدان دست خواهد زد، در پي سرنگون كردن حكومت جائر است، اما به خاطر پياده كردن احكامي كه روح اسلام به شمار مي آيد و جز قيام و برپايي حكومت، راهي نيست كه بتوان رسالت را به سرانجام رساند.

بنابراين، مطرح كردن حاكميت و اين كه حاكم مي بايد به كتاب خدا عمل كند و عدالت را به پا دارد، راه و عنواني براي انقلاب ديني است (گرچه بداند به حكومت نمي رسد و شهيد مي شود) . امام مي خواست امت آگاه شود كه ريشه خطر كجاست و اگر وضع كنوني ادامه يابد، كار به كجا خواهد كشيد. وظيفه امام آگاه كردن مردم و مطرح كردن حق خلافت براي معصومان بود هر چند در راه انجام اين وظيفه به شهادت برسد. بنابراين سخنان امام نمي فهماند وي فقط براي رسيدن به حكومت نقشه مي كشيد و هدفي ديگر نداشت.

2. نگرش سياسي با سخناني ديگر امام همخواني ندارد (مانند: شاء الله ان يراك قتيلا و..). گرچه معتقدان نگرش سياسي كوشيده اند در سند اين روايات ترديد ايجاد كنند، اما بايد گفت باز شواهد ديگري بر شهادت هست، چنان كه هر ناظر آگاهي، فرجام وضع موجود را چنان مي ديد.

اگر امام فقط به حكومت مي انديشيد و گمان يا علم به پيروزي داشت، نقش زنان و كودكاني كه همراه برد چه بود؟ بلكه چنان كه در آخرين و سومين نگرش خواهيم گفت به همراه بردن اهل و عيال براي آن بود كه امام احتمال مي داد يا علم داشت به شهادت مي رسد (و به حكومت نمي رسد و اصلا در پي حكومت نبود) و مي خواست افكار عمومي را تحت تاثير قرار دهد و اعتبار حاكمان را ساقط كند، تا مظلوميت امام آشكار شده، همگان پي به ماهيت پليد و غير انساني دشمن ببرند.

چنان كه بايد گفت اگر هدف امام (ع) فقط سياسي بود، وقتي دانست مسلم كشته شده و همگي دست از حمايت وي برداشته اند مي بايست از راه برگردد، اما به حركت خود ادامه داد، چنان كه اگر از آغاز مي دانست قيام وي نتيجه بخش نبوده، وي را به حكومت نمي رساند، دست از قيام مي شست، به ويژه كساني مانند فرزدق به امام اطلاع دادند كه مردم در دل ايشان را دوست دارند، اما در عمل بر ضد وي اند، و امام گفته وي را تكذيب نكرد.

چون امام باز نگشت، معلوم مي شود هدفي بزرگتر از دست يابي بر تخت و عرش داشت. وي فقط به آن مقطع زماني نمي انديشيد بلكه مي خواست كاري كند كه در تمامي زمانها و تاريخ امت ماندگار باشد (كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا) .

در برخي فرمايش ها، امام علت خروجش را، قصد كشتن وي توسط امويان مي داند و مي فرمايد حتي اگر بر پرده كعبه آويزان شود، او را خواهند كشت; (16) يعني امام براي حفظ جان خويش و حمايت از اهل بيتش، مدينه را ترك مي كند. پس ابتداء در صدد ست يابي بر حكومت نيست و علت خروج را چنين نمي گويد، بلكه فشار به خود را جهت بيعت بازگو مي كند.

اگر چنان باشد كه معتقدان به نگرش سياسي مي گويند، امام مي بايست قيام مي كرد، چه امويان مي خواستند او را بكشند يا نمي خواستند; يعني امام دو گزينه بيش نداشت: به دعوت نامه هاي كوفيان لبيك نمي گفت و امت را به حال خود مي گذاشت و به هند يا يمن و يا هر جاي ديگر مي رفت (كه بر خلاف شرع و مسئوليت شرعي و ترجيح سلامت فرد بر سلامت جمع بود) يا به شهادت مي رسيد و از اين راه هدف تاريخي اش را محقق مي ساخت، چنان كه شواهدي ديگر - جز آنچه بر شمرديم - هست كه امام شهادت را نصب العين خود قرار داده، تمام هدفش - يا دست كم يكي از دو هدفش - شهادت بود (اگر تقدير الهي بر پيروز نشدن وي بود) .

3. تفسير رسالت ديني

نظريه دوم، رسالتي سياسي را براي امام بر شمرد; يعني برپايي حكومت الهي، اما گفتيم اين نگرش - به رغم نقاط مثبتي كه دارد - تمام واقعيت نهضت حسيني نيست، بلكه تفسيري جزئي و مرحله اي است كه انگيزه قيام را محدود مي كند، گرچه انگيزه اي شرعي و درست است و مي توان براي آن جانفشاني كرد، اما معتقديم امام هدفي برتر و فراتر داشت كه پس از ذكر مقدماتي، بدان اشاره مي كنيم.

الف. تبديل مفاهيم ذهني به ايمان قلبي

انديشه ها و ارزشهاي ديني و انساني اگر فقط مفهوم و نظريه و در چارچوب ذهن و عقل و ادراك باشد، نمي تواند حركت آفرين باشد. بنابراين مي بايست از عالم ادراك ذهني به قلب و عاطفه و وجدان آيد، زيرا قلب است كه حركت زا است، نه عقل مجرد. آن چه روان شناسان «حب ذات » و خويشتن دوستي مي نامند و محرك اساسي هر چيزي است، شوق و دوستي و عاطفه است، نه فقط انديشه.

هر چقدر هم كه فكر و انديشه، درست و سالم و قوي باشد، نمي تواند تاثيرگذار و باعث دگرگوني جامعه شود مگر آن كه بتواند در سراي وجدان فردي جا كند. از اين رو پيامبران توانستند تاريخ بشريت را تغيير دهند، اما فلاسفه نتوانستند، زيرا فقط انديشه و استدلال و اصطلاح دارند، كه گرچه گاه كمتر از سخنان پيامبر نيست، اما چون فقط با عقل سخن مي گويند و نمي توانند از عالم عقل به عالم قلب آيند، نمي توانند احساسات و وجدان و فطرت آدميان را برانگيزند.

ب. الگوهاي تربيتي محسوس

آدمي از آن رو كه حسي است، بيشتر از محسوس اثر مي پذيرد (تا معقول) و از الگويي محسوس كه برابر خود دارد، بيشتر درس مي گيرد تا مفهومي عقلي. اگر مي خواهيد مفهومي مثل امانت داري، برابري يا فداكاري را به كسي بياموزيد، گاه مفهوم آن را توضيح مي دهيد و مي گوييد جزء صفات پسنديده است، يا ضد آن چه پيامدهاي سوئي دارد، و گاه براي وي انساني را نمونه مي آوريد كه اين صفات پسنديده را داشته است و ثمرات آن را - هم خود و هم ديگران - ديده اند. در اين صورت، تاثير بيشتري بر شنونده گذاشته، در تربيت وي موفق تريد، زيرا برابر خويش الگويي انساني مي يابد (شنيدن كي بود مانند ديدن) اين حالت بدان سبب است كه آدمي، گرايش حسي دارد. از اين رو امامان بر تربيت عملي و عيني تاكيد دارند:

«كونوا للناس دعاة بغير السنتكم.» (17)

اگر پيامبران و امامان به ميزان بسياري در دعوت خود موفق بوده اند، از آن رو است كه نمونه عيني انسانهاي شايسته بوده اند.

پ. بيماري خمود و فسردگي

پيشتر گفتيم اگر دين بخواهد دگرگوني اجتماعي به وجود آورد، مطابق طبع و راه بشر و ابزار انساني است نه راه هاي غيبي:

«ولو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون.» (18)

از طرف هر انقلابي در آغاز، در دل دوست داران و هواداران خود جا و جاذبه دارد و اين شوق و اشتياق آنان را به جانبازي براي تحقق آرمان هاي انقلاب فرا مي خواند اما با پيروز شدن انقلاب نقاط ضعف روحي بشري ظهور مي كند و باعث خمود و ايستايي مي شود.

علت وجود نقاط ضعف، تركيب ساختاري آدمي، از گرايش هاي فرشي و عرشي است، چنان كه وي نفس مطمئنه و اماره را با هم دارد كه گاه گرايش هاي فرشي بر وي چيره شده، فترت و رخوت بر وي دست مي دهد، در نتيجه اراده وي ضعيف شده، از پس حل مشكلات بر نمي آيد، چنان كه ممكن است دل و دينش بر باد رود. گاهي اين رخوت ها در افراد است ولي گاهي اين رخوت امت را فرا مي گيرد.

نگرش شهيد صدر

از مجموع آنچه گذشت، مي توان به نگرش سومي در باره اهداف و انگيزه هاي قيام حسيني دست يافت كه شهيد سيد محمد باقر صدر بدان معتقد بود. وي گفته است:

«امام حسين با خطر خمود و ايستايي جامعه اسلامي رو در رو شده بود كه خاستگاه آن سقيفه بود، و براي رفع چنين رخوتي، اقدامي سترگ و ماندگار لازم بود كه امام بدان دست زد.» (19)

اگر پيامدهاي سقيفه بررسي شود، معلوم مي گردد عامل بروز هوا و هوس هاي بسياري چون آن سلطه طلبي و حب رياست و امارت بود. مسلمانان گرچه پيشتر همراه پيامبر در جنگ و جهاد شركت مي كردند و رسالت اسلامي را بنيان نهادند، اما پس از وفات ايشان، شور و اشتياق خود را كم كم از دست دادند و تبديل به كساني شدند كه به دنبال مال و منال، قدرت و حكومت بودند، در نتيجه از مسير اسلامي - ديني منحرف شدند. اين انحراف، تا رهبري اسلامي كشانده شده، حق اهل بيت غصب گرديد. اما مردم مي پنداشتند وضع موجود اسلامي است، چون در دستگاه رهبري و حكومت، برخي صحابه بودند كه از رسول خدا (ص) نقل روايت و حديث مي كردند، مردم مي گفتند ما از طريق اينان به گفته و كرده رسول خدا دست مي يابيم، پس آنچه مي كنند، برابر با فرمايش و خواسته پيامبر است. از اين رو فعل اينان مانند قولشان معتبر و قابل پذيرش است.

پس از اين در مبادي امامت و ولايت و ساختار حكومت اسلامي، انحراف پيش آمده، به طور مثال، اعمال عثمان كه به روشني ضد اسلامي بود، به عنوان اجتهاد خليفه (كه گاهي هم خطا مي كند) اما معذوراست، تلقي شد! گرچه امام علي (ع) كوشيد تا آن جا كه توان دارد رسالت اسلامي را از انحراف باز دارد و بيماري عمومي را درمان كند. امام ارزشهاي والاي اسلامي را همچون عدالت بار ديگر يادآور شد و در عمل چنان بر اجراي آن اصرار كرد كه برخي پنداشتند امام تند روي مي نمايد و مصلحت انديشي نمي كند! امام با اين كار مي خواست چهره مخدوش شده دين را بپيرايد و اسلام واقعي رابنماياند. امام حسين (ع) نيز با حاكمي رو در رو بود كه ظاهري ديني داشت و استفاده ابزاري از دين كرده، مردم را فريب داده، احكام اسلامي را تحريف مي نمود.

نزد مردم هم امام (ع) و هم معاويه، صحابي پيامبر بودند و نمي دانستند گفته و كرده كدام درست و اسلامي است اما معاويه با حيله و فريب توانسته بود چنين جلوه دهد كه اختلاف وي با امام، درگيري و اختلاف قرائت و نظر دو صحابي يا درگيري دو قبيله است كه تفاوتي ندارد كدام حكومت كنند. از اين رو حتي برخي كسان كه همراه امام با معاويه مي جنگيدند، مي پنداشتند امام به خاطر دست يابي بر حكومت، با معاويه مي جنگد! و جنبه هاي حقيقي نبرد براي عموم مردم روشن نبود، چنان كه خيلي ها نفهميدند امام حسن (ع) با صلحش در پي رسوا و افشا كردن ماهيت پنهان معاويه بود. پس از اقدامات امام علي (ع) و امام حسن (ع) بود كه چالش حاكمان و حكومت ها با دين آشكار شد، چنان كه معاويه خودگفت:

«ما حاربتكم لتصوموا او تصلوا انما حاربتكم لاتامر عليكم و كل شرط شرطته للحسن تحت قدمي هذين.» (20)

آنچه معاويه پس از صلح انجام داد و شيعيان علي (ع) را كشت و خونها ريخت و جنگها كرد و فتنه ها نمود، چهره پوشيده وي را نماياند.

تا اينجا مردم ديگر حاكمان ناحق خود را شناخته، حق را از باطل تشخيص مي دادند، اما مساله اي ديگر رخ نمود.

پس از آن كه ماهيت معاويه معلوم گشت، كوشيد شگرد و ترفندي ديگر به كار گيرد كه به فساد كشاندن وجدان و سركوب اراده مردم با تطميع ياتهديد بود; يعني پس از آن كه تزوير به كار نيامد، متوسل به زر و زور شد. مثلا «زياد» كه از ياران امام علي و والي فارس بود، در دامن دشمن افتاد نه بدان خاطر كه معتقدات و باورهاي مذهبي اش را از دست داد، بلكه هدايا و وعده هاي معاويه او را فريفت. وي هنگامي كه توسط امام، والي شد، شخص عادل و درستكاري بود، اما بعدا عواطف و خواهش هاي نفساني اش، بر فكر و منطق و خردش چيره شد و با اين كه حق را مي شناخت، اما از آن سر برتافت.

تاريخ نشان مي دهد معاويه در بيست سال حكومت خود، بيشتر افراد امت را چنين فاسد كرد و به فكر زراندوزي و جاه و مقام پرستي انداخت به طوري كه جز عده اي شيعه خالص بقيه گرفتار شدند.

امام حسين (ع) در برابر امتي بي اراده قرار گرفته بود كه با اين كه حق را تشخيص مي داد، اما در پي مصلحت انديشي و مقام و عطا بود، چنان كه عمربن سعد در عاشورا به امام كه از سبب جنگ با ايشان پرسيد گفت: به خاطر ملك ري و باغ و بوستان هاي آن جا با تو مي جنگم! عمر سعد مي دانست حسين (ع)، زاده پيامبر (ص) و سزاوار و شايسته خلافت است، اما خواهش هاي نفساني اش وي را از همراهي با امام باز مي داشت. ديگر قاتلان و كساني كه به جنگ با امام آمده بودند، نيز چنين وضعي داشتند (قلوبهم معك و سيوفهم عليك) . اين حال و روز، يعني آن كه وجدانها توسط دستگاه حاكمه، فاسد شده، بدين وسيله توانسته بود بر گرده مردم سوار شود و ايمان و اراده شان را بربايد. در چنين وضع و حالي نمي شد به كلام و نظريه بسنده كرد و رفع خطر و بيماري فرا گير امت، جز با اسوه و مقتدايي عيني، ممكن نبود. امت به چنان ايستايي و عقب گردي گرفتار آمده بود كه هيچ فاجعه و سقوطي بدان پايه نمي رسيد. انحطاط و رذالت اخلاقي و سياسي به وجود آمده، عمليات نجات بخشي را نياز داشت، تا از گسترش بيماري جلوگيري كرده، آن را درمان كند و اثر شفا بخش آن تا دراز مدت و نسلهاي آينده باقي بماند.

شايان ذكر است كه خليفه و اطرافيانش سعي در جذب امام نيز داشتند زيرا از قريش و بني هاشم به شمار مي آمد، شخصيتي با نفوذ و وجيه الملة بود لذا عطاهاي فراواني را به سوي امام ارسال مي كردند، اما امام دست از تمامي اين امتيازات مادي و اجتماعي شست و نبرد خونيني را آغاز كرد، به خاطر آن كه ديگر مردمان برخوردار و بهره مند، وقتي مي ديدند امام به خاطر آنان، از هر چه داشته، چشم پوشيده و در راه مبارزه با ستم، از خون خود و اهل و عيالش گذشته، دچار شگفتي مي شدند و جذب منش و كنش امام مي گرديدند و از خود تعجب مي كردند كه چگونه تن به ذلت و پستي داده اند؟ !

اينان امام حسين (ع) را به عنوان انساني استثنايي و الگو، در برابر يزيد ستمگر و فاسد قرار مي دادند، و حتي اگر كم ترين حد مراتب انساني را دارا بودند، پي به حق و ناحق مي بردند و از راه و روش امام پيروي مي كردند.

امام براي نماياندن شدت و حدت رذالت و پستي حاكمان، و براي آگاهي و ارتقاي بينش مردم، نيز زدودن غبار از چهره دين، حتي طفل شيرخوارش را با خود به ميدان جنگ برد، چنان كه به هنگام نبرد، عمامه رسول خدا را بر سر نهاد و به شكل و شمايل ايشان بود، تا عينا نشان دهد پيرو خط رسول خداست.

بنابراين، امام در پي دست يابي بر حكومت و شكست و سرنگوني يزيد نبود (كه بگوييم بعدا برا ثر پيشامدهاي سوء، به هدفش نرسيد) بلكه امام وضع اسف بار موجود را در نظر داشت و براي درمان آن، قيامي خونين نمود، تا وجدانهاي خفته و تن به خفت داده را بيدار كند و بر جمود و خمود امت فائق آيد. از اين رو مي بينيم آنان كه به هنگام قيام امام، خود را پنهان كردند و از كوفه رفتند، حتي كساني كه با امام جنگيدند، پس از عاشورا، آگاه و متنبه شده، دست به قيام توابين زدند و ديگر ترسي از قدرت حاكمه نداشته، در پي عطا و بخشش نبودند.

اثر انقلاب كبير امام حسين (ع)، محدود بدان زمان نشد، زيرا امام از آن رو كه رسالتي جاويد داشت، نظر به آينده داشت و مي خواست راه او باقي و مانا باشد و همگي در هر زمان كه به چنين وضعي گرفتار آمدند، از وي پيروي و تاسي كنند، چنان كه شاخص اصلي انتفاضه و جهاد كنوني امت، قيام و نهضت حسيني است، نيز انقلاب اسلامي و دفاع مقدس، از قيام حسيني سرمشق گرفت.

نتيجه

با توجه به مقدمات سه گانه اي كه گفتيم (الف و ب و پ) مي توان به نگرش سومي درباره اهداف و انگيزه قيام حسيني رسيد: انگيزه امام حسين (ع) از بين بردن حالت دنياطلبي، ظلم پذيري، فساد، رخوت و سكوت حاكم بر جامعه اسلامي آن روز و آينده بود تا هميشه به امام تاسي كنند و در قبال ظلم و ستم و فساد حساسيت نشان دهند و براي مبارزه با آنان و از بين بردن آن اقدام نمايند. حتي اگر به قيمت جانشان تمام بشود.

پي نوشت ها:

1) اين مقاله، عمدتا با اقتباس از دو مقاله اي است كه با عنوان «الثورة الحسينية » و «آية المودة » با شرح و بسط بيشتر، سالها پيش توسط آية الله سيد محمود هاشمي شاهرودي نگاشته شده است.

2) كفاية الاثر في النص علي الائمة، خرازي قمي، ص 117، چ بيداري قم، 1401.

3) امالي صدوق، ص 217، چ مؤسسة البعثة، 1417.

4) اللهوف في قتلي الطفوف، علي بن موسي بن طاووس الحسيني، ص 40، چ مهر 1417ه .

5) كامل الزيارات، ص 157، چ مؤسسه نشر الفقاهة، 1417ه.

6) سوره كهف، آيه 110.

7) سوره انعام، آيه 9.

8) ارشاد مفيد، ج 2، ص 82، چ دارالمفيد.

9) نهج البلاغه صبحي صالح، ص 511، حكمت 250.

10) مقتل ابي مخنف، ص 118، چ كتابخانه آية الله مرعشي نجفي، 1398ه .

11) تاريخ الامم و الملوك، ابن جرير طبري، ج 4، ص 266، چ مؤسسة الاعملي.

12) همان، ص 297.

13) ارشاد مفيد، ج 2، ص 39.

14) تنزيه الانبياء، سيد مرتضي، ص 227 - 231، چ دارالاضواء، 1409.

15) الغدير، ج 1، ص 326.

16) ارشاد، ج 2، ص 76.

17) مستدرك الوسائل، محقق نوري، ج 1، ص 116، چ آل البيت.

18) انعام، 9.

19) نقل به مضمون از آن شهيد در جلسه سخنراني.

20) مستدرك الوسائل، ج 1، ص 116.

 

برچسب ها :
برداشت دنياگرايانه از قيام عاشورا

از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

منابع مقاله:

مجله معرفت، شماره 65، محسن رنجبر؛

درآمد

از زماني كه واقعه جانگذار عاشورا روي داده است تا به امروز، انديشمندان بسياري از جهان اسلام، درباره انگيزه ها و چرايي اين قيام، سخن ها گفته اند و نوشته ها نوشته اند. اما در اين ميان، برخي با توجه به گرايش ها و وابستگي هايي كه به حاكمان معاصر خويش داشته اند، به برداشت هاي تحريف آلود و وارونه از قيام كربلا، دست يازيده اند كه يكي از آن ها «نگاه دنياگرايانه به نهضت عاشورا» است. اين نوشتار در ابتدا به معرفي و نقد اين ديدگاه پرداخته و در ادامه به اهداف قيام عاشورا از ديدگاه رهبر قيام پرداخته است.

يكي از ديدگاه هاي مهم اهل سنّت درباره فلسفه قيام عاشورا، برداشت دنياگرايانه از نهضت اباعبداللّه عليه السلام است. اين برداشت حتي از همان آغاز نهضت در برخوردهايي كه امام عليه السلام با برخي از بزرگان و افراد سرشناس در مدينه و مكه داشتند، به روشني نمايان است. آنان به اين گمان كه حسين بن علي عليه السلام براي دست يابي به رياست و حكومت دنيوي قيام كرده، اما در ارزيابي خود براي دست يافتن به چنين هدفي، دچار اشتباه شده است، حركت حضرت را تخطئه كرده و در لباس خيرخواهي، كوشش مي كردند امام عليه السلام را به هرشكل ممكن، از اين سفر بازدارند؛ چرا كه مي دانستند اين حركت به شكست نظامي منجر خواهد شد و دست يابي به حكومت، خيالي بيش نيست. عبدالله بن عمر با چنين نگاهي چندين بار كوشيد تا حضرت را از هدف خود منصرف سازد.(1) چنين انديشه اي، محدود به عصر امام حسين عليه السلام نبود، بلكه در قرون بعدي نيز، برخي ازمورّخان وانديشمندان اهل سنّت ضمن تأييد و پذيرش و ترويج تفكر يادشده، به ارائه تفسير سطحي و دنياگرايانه از انگيزه قيام اباعبدالله عليه السلام و در نتيجه، ارائه چهره اي منحرف و دگرگون از نهضت كربلا پرداختند. اين گروه در اثر چنين نگاهي، كه برخاسته از محاسبات بشري است، بر اين باورند كه نهضت امام عليه السلام يك حركت ابتدايي و نسنجيده در شرايط نامناسب زماني صورت گرفته است؛ چون حسين عليه السلام آن چنان كه بايد در ارزيابي قدرت حكومت و سنجش توان و جايگاه خويش دقت لازم نكرد. ازاين رو، بر اقدام امام عليه السلام خرده گرفته، آن را موجب تفرقه بين مسلمانان و خلاف مصالح جامعه اسلامي پنداشتند. در اين زمينه، برخي از آنان تا آن جا پيش رفته اند كه حركت امام را براي خود و اسلام و مسلمانان تا روز قيامت زيان بار دانسته اند.اين نوشتار در ابتدا، به معرفي و نقد نمونه هايي از اين اظهارنظرها مي پردازد و در ادامه، با استناد به خطبه ها، نامه ها، وصيت نامه و ديگر بيانات امام حسين عليه السلام ، كه در مقاطع و مكان هاي مختلف اين واقعه نوشته يا ايراد فرموده اند، به فلسفه و اهداف قيام كربلا، از ديدگاه آن حضرت، اشاره مي نمايد.

الف) قاضي ابوبكربن عربي اندلسي مالكي (م 543 ه.) مؤلف كتاب العواصم من القواصم ضمن آن كه معتقد است امام حسين عليه السلام با قيام خود وحدت امت اسلامي را به هم زد و مردم به حكم فرمايش پيامبر صلي الله عليه و آله كه فرمود: «هركس بخواهد امت متحد اسلام را به تفرقه بكشاند، بايد كشته شود، هركس كه مي خواهد باشد» او را كشتند، هرچند او فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله بود. بنابراين، حسين موافق شريعت جدش كشته شد! در اين باره مي گويد:

«اگر حسين بن علي، كه بزرگ اين امت و پسر بزرگ اين امت و شريف ترين شخص و پسر شريف ترين شخص امت بود، در خانه خود مي نشست يا به زراعت يا دامداري مي پرداخت، مقرون به صلاح و صرفه بود. و اگر مردم از او درخواست قيام به حق مي كردند، از آنان نمي پذيرفت و توجه به هشدار رسول خدا صلي الله عليه و آله مي كرد، كه از انگيزش فتنه بيم داده بود، و به خاطر مي آورد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از صلح حسن بن علي عليه السلام ستايش كرده و اگر او تنها به اين نكته توجه مي كرد كه حسن بن علي عليه السلام با آن همه نيروي نظامي خود حكومت و خلافت را از دست داد، چگونه او مي تواند به كمك اوباش و اراذل كوفه خلافت را به چنگ آورد؛ چنين حادثه تأسف باري هرگز رخ نمي داد.»(2)

(3)

«بي ترديد اجر و ثواب عثمان نزد خدا بيش تر و گناه قتلش بيش تر از گناه كشتن كسي است كه حاكم و زمامدار مسلمانان نبوده، اما براي دستيابي به حكومت خروج كرده است؛ چرا كه عثمان از خود صبر پيشه كرد و براي حفظ جان خويش با قاتلانش نجنگيد!...»(4)

(5)

د) ابن خلدون (م 808 ه.) ديدگاه خويش را درباره قيام امام حسين عليه السلام چنين بيان مي كند:

«... حسين ديد كه قيام بر ضد يزيد به سبب فسق وي واجب و ضروري است، به ويژه بر كسي كه توانايي چنين قيامي را داشته باشد. او گمان كرد خود به سبب شايستگي و داشتن شوكت و نيرومندي، بر اين امر تواناست. اما درباره شايستگي، هم چنان كه گمان كرد درست بود و بلكه بيش از آن هم لياقت داشت، اما درباره شوكت اشتباه كرد!»(6)

«حسين بن علي عليه السلام از روي خوش گماني به كساني كه گرد او جمع شده بودند و شديدا او را براي قيام و قبضه كردن خلافت تحريك مي كردند، اطمينان پيدا كرد. از اين رو، قيام كرد، اما از طرفي قدرت و شوكت بني اميه و شدت عمل دستگاه حاكم را به حساب نياورد و از طرف ديگر، فريب كاري مردم عراق را كه در گذشته پدر و برادرش را فريب داده بودند، از نظر دور داشت!»(7)

(8)

«اين همه كوششي كه افراد خيرخواه براي ممانعت از سفر حسين بن علي به كوفه كردند، بي نتيجه ماند. سفري كه براي خود و اسلام و امت اسلامي تا امروز و تا روز قيامت ناميمون و زيان آور بوده و تمام اين زيان ها به سبب جنايتي بود كه شيعيانش مرتكب شدند؛ زيرا آنان بودند كه از روي ناداني و غرور و حس فتنه انگيزي و ايجاد شر و اختلاف، حسين بن علي را براي قيام و سفر به عراق برانگيختند!»(9)

نقد و بررسي

اين ها نمونه هايي از نگاه دنياگرايانه برخي از مورّخان و انديشمندان اهل سنت درباره فلسفه قيام عاشوراست. اين نگرش از چند جهت قابل خدشه و نقد است:

اول اين كه، اين گروه مسأله تجاوز حاكمان يزيدي و بيعت خواهي اجباري آنان از حضرت را از نظر دور داشته و توجه نداشته اند كه عاملان يزيد در هر فرصتي كه پيش مي آمد در پي قتل آن بزرگوار بودند؛ چه زماني كه حضرت در مدينه بودند و به سبب عدم پذيرش بيعت اجباري، مجبور به كوچ شبانه و مخفيانه از مدينه شدند و چه در ايام اقامت در مكه كه به سبب احتمال ترور شدن، نتوانستند اعمال حج را به پايان برسانند و به سرعت از مكه خارج شدند. و اين تهديد جاني هنگام خروج حضرت از مكه كه مورد تعقيب نظاميان مسلح حكومت قرار گرفتند و نيز زماني كه سپاهيان عبيدالله بن زياد تحت فرماندهي حُرّ براي محاصره و جلب امام عليه السلام آمدند و از حركت ايشان به سوي كوفه يا بازگشت حضرت به حجاز ممانعت به عمل آوردند، همچنان ادامه داشت. سرانجام نيز علي رغم ميل باطني امام عليه السلام وي را در بياباني خشك و بي پناهگاه فرود آوردند. چنان كه روز عاشورا هم هر چه حضرت براي جلوگيري از برخورد نظامي تلاش كردند، سودي نبخشيد و سرانجام با آن تهاجم وحشيانه به امام عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام و اصحاب حضرتش، آن فاجعه و تراژدي تاريخ را آفريدند.

بنابراين، اين دسته از مورّخان و صاحب نظران اهل سنت چون تهاجم حاكمان يزيدي را به حساب نياورده اند يا نخواسته اند به حساب بياورند، در درك و تحليل انگيزه و ماهيت قيام آن حضرت دچار اشتباه شده و نتوانسته يا نخواسته اند تشخيص دهند كه عامل اصلي اين فاجعه، حكومت متجاوز و زياده خواه يزيد بوده است، نه حسين بن علي عليه السلام .

دوم اين كه، از نگاه اين نويسندگان، اساس قيام حسين بن علي عليه السلام براي به دست گرفتن حكومت بود و شكست آن هم مستند به سه چيز:

1. اشتباه در ارزيابي نيروي كوفيان و ميزان مساعدت آنان؛ 2. عدم توجه به عمق دشمني بني اميه با بني هاشم؛ 3. غفلت از توان نظامي و قدرت تشكيلاتي سپاه يزيد.

روشن است چنين برداشتي از نهضت عاشورا، ريشه در نگاه دنياگرايانه به قيام عاشورا دارد. اين گروه با چنين نگاهي، چون به بررسي گزاره هاي تاريخي درباره اين نهضت پرداخته و به اين نتيجه رسيده اند كه اوضاع و شرايط براي قيام حسين بن علي عليه السلام مناسب نبوده است، زبان به اعتراض گشوده، گاهي مردم كوفه را مقصر قلمداد نموده اند كه به امام عليه السلام وعده هاي فريبنده دادند و به آن عمل نكردند و زماني حركت حسين عليه السلام را اشتباه پنداشته اند كه از يك سو، به وعده هاي پوچ كوفيان، با آن سوابق خيانت پيشگي و بي وفايي كه داشتند، اعتماد كرد و از سوي ديگر، توان بالا و قدرت سهمگين سپاه يزيد را ناديده گرفت.

روح اين منطق و چنين انديشه اي آن است كه قدرت مادي، كه تجسم امكانات و قواي زميني است و با جسم انسان سروكار دارد، اصل به حساب آورده شده، اما احساس وظيفه و تكليف و دغدغه مصلحت دين، فرع و حتي ناديده انگاشته شده است. از اين رو، در مقوله نهضت كربلا چون امكانات و قواي مادي امام عليه السلام را اندك مي بينند و هدف حضرت را نيز دستيابي به قدرت و حكومت مي پندارند، حركت حضرت را، حركتي نسنجيده و عجولانه قلمداد نموده و بر اين باورند كه در صورتي قيام حضرت معقول بود كه وي نيروي نظامي كافي و امكانات مادي فراوان در اختيار داشت! غافل از آن كه، امام عليه السلام از قدرت مادي و نظامي بني اميه كاملاً آگاه بود و قساوت قلب و سوابق دشمني اين خاندان را با دودمان رسالت از ياد نبرده بود و سابقه بي وفايي مردم كوفه هم زبان زد همه بود. هم چنان كه حضرت نه تنها آرا و نظريات بزرگان و ناصحان را نيز رد نمي كرد، بلكه گاهي حتي به صراحت نظر آنان را تأييد مي نمود؛ چون مي دانست آنان به خاطر علاقه و محبتي كه نسبت به وي دارند، او را از سفر به عراق كه زندگي و مصالح دنيوي وي را به خطر مي انداخت، بازمي دارند. اما حسين بن علي عليه السلام مصلحت دين و جامعه اسلامي را بر مصالح دنيوي خويش ترجيح داد و مسؤوليت حفظ دين نزد وي بسيار خطير بود، از اين رو، نمي توانست براي حفظ مصالح دنيوي خود، اهل بيت عليهم السلام و يارانش، از مصالح ديني و اخروي چشم پوشي كند. به همين سبب بود كه نهضت حضرت از اين بُعد مورد تحسين همگان قرار گرفت.(10) بنابراين، برداشت دنيايي از نهضت عاشورا، با تفكر حسيني، كه اصل را حتي با وجود خطر جاني انجام تكليف مي داند، ناسازگاري و تفاوت ماهوي دارد.

سوم اين كه، چگونه مي توان پذيرفت كه امام حسين عليه السلام براي طلب دنيا و رياست طلبي قيام كرد، در حالي كه آن بزرگوار طبق آيه شريفه «اِنّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرا» (احزاب: 33)؛ همانا خداوند مي خواهد از شما خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله پليدي را ببرد و به شما پاكي كامل ارزاني دارد؛ مانند جد، پدر، مادر و برادرش، مبرّا از هرگونه پليدي است. آيه ياد شده، كه بنا به اعتقاد شيعه و روايات بسيار متعدد اهل سنت درباره پيامبر صلي الله عليه و آله ، علي عليه السلام ، فاطمه عليهاالسلام ، حسن و حسين عليهماالسلام نازل شده است، بهترين دليل بر عصمت اين پنج تن از هرگونه پليدي است كه از مهم ترين آن ها دنيادوستي و رياست طلبي است. افزون بر اين، اگر انگيزه حضرت از قيام مسلحانه، دستيابي به حكومت چند روزه اين دنيا بود، رسول خدا صلي الله عليه و آله امر به ياري او نمي كردند، در حالي كه رواياتي حتي از طرق اهل سنت وارد شده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمان به ياري حضرت داده است. از جمله انس بن حارث نقل مي كند كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «اِنَّ ابْنِي هذا يَعنِي الحُسَيْنَ يُقْتَلُ بِاَرْضٍ مِنَ الْعِراقِ فَمَنْ اَدْرَكَهُ مِنْكُمْ فَلْيَنْصُرْهُ»(11)؛ همانا فرزند من حسين عليه السلام در زميني از عراق كشته مي شود. پس هركس از شما او را درك كرد، بايد او را ياري كند.

چهارم اين كه، خطبه ها، نامه ها و سخنان امام عليه السلام در زمان نهضت و حتي پيش از آغاز آن در اواخر عمر معاويه، درباره انگيزه قيام و فعاليت هاي حضرت، چنين ديدگاهي را به روشني مردود دانسته است. گويا امام حسين عليه السلام فضاي تبليغاتي پس از شهادتِ خويش را مي ديد كه چگونه جنايت كاران اموي و قلم به مزدهاي آنان و حتي نسل هاي بعد، كه تأمين و تضمين نان و آبشان در گرو تأييد و ترويج چنين افكار و برداشت هايي وارونه از نهضت عاشورا بوده است، اين حادثه و اهداف آن را تحريف مي كنند. از اين رو، امام عليه السلام در سخنراني هشداردهنده و نصيحت آميز خود در سال هاي آخر حكومت معاويه در مكه و در جمع نخبگان و دانشمندان ساير شهرهاي اسلامي، انگيزه هاي رياست طلبانه و دنياخواهانه از اقدامات و فعاليت هاي خويش عليه نظام حاكم اموي را اين گونه رد مي كنند:

«خدايا! تو مي داني آنچه از طرف ما انجام گرفته (از اقدامات و مبارزات بر ضد دستگاه حاكم) به سبب سبقت جويي در فرمانروايي و افزون خواهي در دستيابي به متاع ناچيز دنيا نبوده است.»(12)

(13)

فلسفه و اهداف قيام عاشورا از ديدگاه امام حسين عليه السلام

از آنچه درباره ديدگاه و نگرش دنياگرايانه به قيام امام حسين عليه السلام و نقد و بررسي آن گفته شد، روشن مي شود كه اين نظريه نه تنها در ارائه تفسيري روشن و جامع از انگيزه قيام امام حسين عليه السلام توفيقي نداشته است، بلكه تصويري وارونه و نامناسب با شأن رهبر قيام از نهضت كربلا ارائه داده است.

يكي از عوامل مهم و شاخص اين عدم توفيق را بايد در عدم شناخت كافي نسبت به شخصيت رهبر اين قيام و ماهيت پيچيده حركت وي دانست. بنابراين، پژوهشگر تاريخ عاشورا اگر بخواهد به ماهيت و جوهره قيام عاشورا تا حد زيادي پي ببرد، مي بايست در گام نخست به شخصيت و مقام امام حسين عليه السلام شناخت كافي پيدا كند و سپس با مطالعه و تعمق لازم در بيانات و گفتار حضرت، كه در مقاطع مختلف قيام و حتي پيش از آغاز آن درباره انگيزه حركت خويش بيان كرده است، به فلسفه و ماهيت قيام آن حضرت پي ببرد.

اكنون با اين مقدمه، سخنان، خطبه ها، نامه ها و وصيت نامه امام عليه السلام ، كه درباره انگيزه قيام خويش به ترتيب زماني ايراد نموده يا نوشته اند، مورد مطالعه و بررسي قرار مي دهيم و سپس، با استخراج فهرست وار اهداف قيام، به تفسير و تحليل آن ها خواهيم پرداخت:

1. امام حسين عليه السلام در سال هاي آخر عمر معاويه، براي زيارت خانه خدا، عازم مكه شدند. حضرت در مكه در جمع گروهي از علما و نخبگان ساير مناطق اسلامي با ايراد خطبه اي شورانگيز و كوبنده ضمن يادآوري وظيفه سنگين و تكليف خطير علما و بزرگان شهرها در برابر پاسداري از كيان دين و اعتقادات مسلمانان و پيامدهاي سكوت در برابر جنايات امويان، از خاموشي آنان در برابر سياست هاي دين ستيزانه حاكمان اموي انتقاد كرده و هرگونه همراهي و سازش با آنان را گناه نابخشودني دانستند. حضرت در پايان سخنان خود، هدف از اقدامات و فعاليت هاي خود عليه نظام ستمگر حاكم را، كه چند سال بعد در قالب يك نهضت خود را نشان داد، چنين اعلام فرمودند: «اَللّهُمَّ اِنَّكَ تَعْلَمُ انَّهُ لَمْ يَكُنْ ما كان مِنّا تَنافُسا في سُلطان، و لا التماسا من فُضول الحُطام، ولكن لِنُرِيَ (لِنَرُدَّ) المَعالمَ من دينك، و نُظهِر الاصلاحَ في بلادك، ويَأْمَنَ المظلومونَ من عِبادك، و يُعمَلَ بِفَرائِضِكَ و سُنَنِك و اَحكامِكَ»(14)؛ خدايا تو مي داني آنچه از طرف ما انجام گرفته است (از سخنان و اقدامات عليه حاكمان اموي) به خاطر سبقت جويي در فرمان روايي و افزون خواهي در متاع ناچيز دنيا نبوده است، بلكه براي اين است كه نشانه هاي دينت را (به مردم) نشان دهيم (برپاكنيم) و اصلاح در شهرهايت را آشكار كنيم. مي خواهيم بندگان ستمديده ات در امان باشند و به دستورات و سنن و احكامت عمل شود.

از اين جملات مي توان چهار هدف را براي اقدامات و فعاليت هاي امام حسين عليه السلام كه در عصر حاكميت يزيد جزو اهداف قيام حضرت به شمار مي رفت، استخراج كرد:

الف. احياي مظاهر و نشانه هاي اسلام اصيل و ناب محمدي صلي الله عليه و آله ؛

ب. اصلاح و بهبودي در وضع شهروندان؛

ج. مبارزه با ستمگران اموي جهت تأمين امنيت براي مردم ستمديده؛

د. فراهم ساختن بستري مناسب براي عمل به احكام و واجبات الهي.

2. امام حسين عليه السلام در وصيت نامه اي كه هنگام خروج از مدينه و در زمان وداع با برادرش محمدبن حنفيه براي وي نوشت، هدف از اين حركت خود را چنين بازگو كرد: «انِّي لَمْ اَخْرُجْ اَشِرا وَ لا بَطِرا و لا مُفْسِدا وَ لا ظالِما، وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فِي اُمةِ جَدِّي محمد صلي الله عليه و آله اُريدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ و اَنْهي عَنِ المُنْكَرِ و اَسيرَبِسيرةِ جَدِّي محمد صلي الله عليه و آله و اَبي عَليِ بنِ اَبِي طالِبٍ عليه السلام »(15)؛ من از روي سرمستي و گستاخي و تبه كاري و ستم گري از مدينه خارج نشدم، بلكه براي طلب اصلاح در امت جدم خارج شده ام. مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم و به سيره جدم و پدرم علي بن ابي طالب عمل كنم.

و در جاي ديگر مي فرمايد: «اَلّلهُمَّ اِنِّي اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ و اَكْرَهُ (اُنْكِرُ) الْمُنْكَرَ»(16)؛ خدايا من به معروف اشتياق و از منكر تنفر دارم.

الف. طلب اصلاح در امور امت پيامبر صلي الله عليه و آله ؛

ب. امر به معروف؛

ج. نهي از منكر؛

د. عمل به سيره رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام .

3. امام عليه السلام در نامه اي كه در زمان اقامت خويش در مكه در پاسخ به نامه هاي اشراف و بزرگان كوفه، كه از حضرت براي آمدن به كوفه دعوت به عمل آورده بودند، نوشتند، فلسفه قيام را چنين بيان فرمودند: «فَلَعَمْرِي مَا الاِمامُ الاّ الحاكِمُ بِالكِتابِ، القائِمُ بِالقِسْطِ، الدائِنُ بِدينِ الحَقِّ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلَي ذاتِ اللهِ»(17)؛ به جانم سوگند، پيشوا كسي است كه به كتاب خدا حكم كند، عدل و داد را محقق سازد، متدين و ملتزم به دين حق باشد، خود را وقف خدا كند.

امام عليه السلام در اين نامه، هدف از قيام را (مبارزه و جهاد بر ضد حكومت ستمگر بني اميه تا براندازي آن و تلاش در جهت) برپايي حكومتي مي داند كه رهبر و پيشواي آن، صفات و امتيازات ذيل را داشته باشد:

الف. به كتاب خدا حكم كند.

ب. عدالت را در جامعه حاكم كند.

ج. متدين و معتقد به دين خدا باشد.

د. خود را وقف خدا و اهداف الهي كند.

4 حسين بن علي عليه السلام در نامه اي كه ضمن آن از بزرگان بصره دعوت به هم ياري و همراهي كرده است، علت و هدف از نهضت خويش را چنين بيان مي كند: «اَنَا اَدْعُوكُمْ اِلي كِتابِ اللهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ فَاِنَّ الْسُنَّةَ قَدْ اُميتَتْ وَ اِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْيِيَتْ»(18)؛ من شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش مي خوانم. همانا سنت (پيامبر صلي الله عليه و آله ) از بين رفته، و بدعت زنده شده است.

و در جواب عبدالله بن مُطيع مي فرمايد: «اِنَّ اَهْلَ الْكُوفَةِ كَتَبُوا اِلَيَّ يَسْأَلُونَنَي اَنْ اَقدمَ عَلَيْهِمْ لِما رَجَوْا مِنْ اِحْياءِ مَعالِمِ الْحَقِّ وَ اِماتَةِ الْبِدَعِ.»(19)؛ كوفيان به من نامه نوشته و از من خواسته اند به نزدشان بروم، چون اميدوارند (كه با قيام مسلحانه) نشانه هاي حق احيا و بدعت ها نابود شود.

از مجموع نامه و پاسخ حضرت، اين اهداف را مي توان براي نهضت عاشورا استفاده كرد:

الف. دعوت و عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله ؛

ب. احياي سنت پيامبر صلي الله عليه و آله كه از بين رفته است، وبرپايي مظاهر حق و حقيقت؛

ج. از بين بردن بدعت ها (كه جايگزين احكام خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله شده است.)

5. ابا عبدالله عليه السلام در خطبه اي كه پس از برخورد با حرّبن يزيد رياحي در منزل بَيْضَه ايراد فرمودند، انگيزه قيام خود را با استناد به فرمايش رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين بيان كردند: «اَيُّهَا الناس! اِنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله قالَ: مَنْ رَأي سُلْطانا جائِرا مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ الله، ناكِثا لِعَهْدِالله، مُخالِفا لِسُنةِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله ، يَعْمَلُ فِي عِبادِاللهِ بِالِاثْمِ وَ الْعُدْوانِ، فَلَمْ يُغَيِّر عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَ لاقَوْلٍ، كانَ حَقَّا عَلَي اللهِ اَنْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ. اَلا وَ اِنَّ هؤلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الْشَيْطانِ وَ تَرَكُوا طاعَةَ الْرحْمنِ وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأثَرُوا بِالْفَيْ ءِ وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللهِ وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ وَ اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَيَّرَ»(20)؛ اي مردم! رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: كسي كه فرمانرواي ستمگري را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و پيمان الهي را شكسته و با سنت رسول خدا مخالفت ورزيده، در ميان بندگان خدا با گناه و تجاوزگري رفتار مي كند، ولي در برابر او با كردار و گفتار خود برنخيزد، حق خداست كه او را در جايگاه (پست و عذاب آور) آن ستمگر قرار دهد. هان (اي مردم) بدانيد كه اين ها تن به فرمانبري از شيطان داده و اطاعت از فرمان الهي را رها كرده و فساد را نمايان ساخته و حدود خدا را تعطيل نموده اند، درآمدهاي عمومي (بيت المال) مسلمين را به خود اختصاص داده اند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام كرده اند و من شايسته ترين فرد براي تغيير دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم.

از اين خطبه يا نامه، هدف از قيام سيدالشهدا عليه السلام را، مبارزه با افرادي كه ويژگي هاي زير را دارا هستند، مي توان دانست:

الف. فرمانبري از خدا را رها كرده و به اطاعت از شيطان رو آورده اند؛

ب. فساد را (در زمين) آشكار كرده اند؛

ج. حدود الهي را تعطيل كرده اند؛

د. بيت المال را به خود اختصاص داده اند؛

ه. حرام خدا را حلال و حلال الهي را حرام كرده اند.

6. پيشواي سوم در منزل «ذوحُسُم» در توجيه حركت خويش چنين فرمودند: «اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لايُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لايُتَناهي عَنْهُ لِيَرْغَبِ الْمُؤمِنُ فِي لِقاءِ اللهِ مُحِقِّاً فَاِنِّي لاَ اَرَي الْمَوْتَ اِلّا شَهادَة وَ لا الْحَياةَ مَعَ الظالِمينَ اِلاّ بَرَما»(21)؛ آيا نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود و از باطل باز داشته نمي شود؟ (در چنين شرايطي) بايد مؤمن خواهان ديدار خدا باشد. من چنين مرگي را جز شهادت، و زندگي با ظالمان را جز ننگ و خواري نمي بينم.

از اين خطبه اين اهداف را مي توان استفاده كرد:

الف. ترويج حق و عمل به آن؛

ب. نهي از ترويج باطل و بازداشتن از عمل به آن.

نتيجه گيري و تحليلي پيرامون اهداف و فلسفه قيام امام حسين عليه السلام

آنچه آورده شد، مجموع سخنان، خطبه ها و نامه ها و وصيت نامه امام حسين عليه السلام درباره اهداف و انگيزه هاي قيام عاشوراست، كه در مقاطع مختلف اين حادثه نوشته يا ايراد فرموده اند. با اندكي دقت در اهداف استخراج شده از اين بيانات، مي توان تمام اين اهداف را در يك هدف جامع و كلي، يعني «امر به معروف و نهي از منكر» خلاصه كرد. توضيح مطلب آن كه: اگر حضرت علت حركت خويش را مبارزه با اموري همچون شيطان محوري در عبادت و ترك خدامحوري در اطاعت، رواج بدعت ها، مخالفت با حلال و حرام الهي، نابودي سنت پيامبر صلي الله عليه و آله ، ظلم، فساد، بي عدالتي و ناامني در جامعه اسلامي، تعطيلي حدود الهي، در انحصار گرفتن بيت المال مسلمانان و ... مي دانند، تمام اين امور حاكي از شيوع و فراواني امري به نام «مُنْكَر» در جامعه اسلامي است، كه حضرت خود را موظف به نهي از آن مي داند. و نيز اگر اباعبدالله عليه السلام جامعه اسلامي را به اموري از قبيل عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله ، احياي مظاهر حق، اصلاح امور امت و بهبودي وضع آنان و مسائلي از اين قبيل، فرا مي خواند، اين مسأله نشانگر آن است كه امري به نام «معروف» در جامعه از بين رفته يا دست كم در حال نابودي است. بنابراين، در يك كلام مي توان گفت: هدف از قيام امام حسين عليه السلام «امر به معروف و نهي از منكر» و احياي اين فريضه بزرگ الهي است. از اين رو، اگر حضرت از بيعت با حكومت يزيد امتناع مي كند به اين دليل است كه بيعت با چنين حكومتي مساوي با ترويج منكر و مبارزه با معروف است و سرباز زدن از بيعت، نهي از منكر و ترويج معروف است.

··· پي نوشت ها

1 ابومحمد احمد بن اعثم الكوفي، الفتوح، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالاضوا، 1411 ه.، ج 5، ص 2325 / ابوالمؤيد موفق بن احمد المكي (اخطب خوارزم)، مقتل الحسين عليه السلام ، تحقيق: محمد السماوي، قم، دارالانوار الهدي، 1418، ج 1، ص 278279 / ابوالقاسم علي بن الحسين بن هبة اللّه (ابن عساكر)، ترجمة الامام الحسين من تاريخ دمشق، تحقيق: محمدباقر محمودي، بيروت، مؤسسه المحمودي، 1398، ص 201.

2 ابوبكر بن العربي، العواصم من القواصم، تحقيق و تعليق: محب الدين الخطيب، قاهره، المكتبة السلفية، بي تا، ص 232233.

3 ابوالعباس تقي الدين احمد بن عبدالحليم (الشهير بابن تيميه الحراني الدمشقي الحنبلي)، منهاج السنة، قاهره، مكتبة الجمهورية، بي تا، ج 2، ص 241242.

4 همان، ج 2، ص 240.

5 ابوالفداء اسماعيل بن كثير الدمشقي، البداية و النهاية، تحقيق و تعليق: مكتب تحقيق التراث، بيروت، مؤسسة التاريخ العربي، بي تا، ج 8، ص 160.

6 عبدالرحمن بن محمد بن خلدون، تاريخ ابن خلدون (المقدمه)، بيروت، دارالمكتبة، 1413، ج 1، ص 228.

7 مجله رسالة الاسلام، قاهره، س 11، ش 1، ص 85.

8 عزالدين ابوالحسن علي بن ابي الكرم الشيباني، الكامل في التاريخ، تحقيق: ابوالفدا، عبدالله القاضي، چ دوم، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415، ج 3، پاورقي، صفحه446.

9 ابن عربي، همان، پاورقي صفحه 231.

10 ابوالفلاح عبدالحي بن احمد بن محمد الحنبلي الدمشقي، شذرات الذهب، تحقيق: عبدالقادر الارناؤوط و محمود الارناؤوط، دمشق، دار ابن كثير، 1406، ج 1، ص 277.

11 محب الدين احمد بن عبدالله الطبري، ذخائر العقبي في مناقب ذوي القربي، قاهره، مكتبة القدسي، 1356، ص 146.

12 ابومحمد حسن بن علي بن الحسين بن شعبة الحراني، تحف العقول عن آل الرسول صلي الله عليه و آله ، تصحيح: علي اكبر غفاري، تهران، انتشارات اسلاميه، 1384، ص 243.

13 ابن اعثم، همان، ج 5، ص 21 / خوارزمي، همان، ج 1، ص 273 / محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، چ دوم، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1403، ج 44، ص 329.

14 ابن شعبه حراني، تحف العقول، ص 172 / محمدباقر مجلسي، همان، ج 97، ص 79.

15 ابن اعثم كوفي، الفتوح، ج 5، ص 21 / خوارزمي، مقتل الحسين، ج 1، ص 273 / محمدباقر مجلسي، همان، ج 44، ص 329330. و نزديك به اين تعابير: ابوجعفر محمدبن علي بن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، تحقيق: يوسف محمد البقاعي، چ دوم، بيروت، دارالاضواء، 1412، ج 4، ص 97. البته در نقل ياد شده امام عليه السلام اولاً اين جملات را در پاسخ ابن عباس مي فرمايند نه در جواب ابن حنفيه و ثانيا حضرت به صورت پاسخ شفاهي مي فرمايند نه در قالب وصيت نامه. هم چنين در نقل ابن اعثم و به پيروي او خوارزمي، بعد از تعبير «سيرة ابن علي بن ابي طالب» اين عبارت اضافه شده است: «و سيرة الخلفاء الراشدين المهديين» كه به نظر مي رسد بعدها جاعلين تعبير يادشده را به فرمايش امام عليه السلام افزوده اند، چرا كه به اعتقاد برخي از محققان، «راشدين» اصطلاحي است كه استعمال آن بعد از عصر بني اميه رايج شده است و هيچ نصي كه دلالت كند بر وجود چنين اصطلاحي پيش از زمان ياد شده، وارد نشده است. نكته ديگر آن كه مراد از اين واژه، افرادي هستند كه بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله پي در پي و بدون فاصله به خلافت رسيده اند كه از جمله اين افراد امام علي عليه السلام نيز مي باشد. از اين رو، ديگر معنا ندارد كه «راشدين» عطف بر اسم امام عليه السلام شود. بنابراين، چنين قرايني دلالت مي كند كه بعدها اين جمله به فرمايش امام عليه السلام اضافه شده است. در اين باره: ر.ك: سيد مرتضي عسگري، معالم المدرستين، چ دوم، تهران، مؤسسه البعثه، 1408، ج 3، ص 50.

16 ابن اعثم، همان،ج5،ص19/ خوارزمي، همان، ج 1، ص 270.

17 ابوعبدالله محمدبن محمد بن النعمان (شيخ مفيد)، الارشاد، تحقيق مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، 1413، ج 2، ص 39 / طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 262 / محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 44، ابن اعثم، همان، ج 5، ص 31 / خوارزمي، همان، ج 1، ص 284.

18 طبري، همان، ج 4، ص 266.

19 ابوحنيفه احمد بن داود الدينوري، الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عام، قاهره، دار احياء الكتب العربية، 1960، ص 246.

20 طبري، همان، ج 4، ص 304305 / احمدبن يحيي جابرالبلاذري، انساب الاشراف، تحقيق: سهيل زكّار و رياض زركلي، بيروت، دارالفكر، 1417، ج 3، ص 381. وي خطبه يادشده را از عبارت «ان هؤلاء...» نقل كرده است. هم چنين ابن اعثم و خوارزمي اين خطبه را با اندكي تفاوت در عبارات، در قالب نامه اي كه حضرت خطاب به اشراف و بزرگان كوفه نوشته اند، آورده اند: ابن اعثم، همان، ج 5، ص 8182 / خوارزمي، همان، ج 1، ص 335 / محمدباقر مجلسي، همان، ج 44، ص 381.

21 طبري، همان، ج 4، ص 305 / خوارزمي، همان، ج 2، ص 7 (با اندك تفاوتي در عبارات؛ در اين مأخذ به جاي كلمه «شهادة» تعبير «سعادة» آمده است.)

برچسب ها :
امام حسين عليه السلام و عاشورا در كلام مقام معظم رهبري

از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

پديد آورنده : نامشخص ، صفحه 118

عاشورا، حركتي در دو جبهه

... ماجراي عاشورا عبارت از يك حركت عظيم مجاهدت آميزي در دو جبهه است. هم در جبهه مبارزه با دشمن خارجي و بيروني ـ كه همان دستگاه خلافت فاسد و آن دنياطلباني بود كه به اين دستگاه قدرت چسبيده بودند و قدرتي را كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم براي نجات انسان ها آورده بود استخدام و استثمار كرده بودند و عكس مسيري كه اسلام و نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله وسلم خواسته بودند و اراده كرده بودند حركت مي كردند ـ و هم در جبهه دروني كه آن روز كه جامعه به طور عموم به سمت همان فساد دروني حركت كرده بود...

اثر محبّت به امام حسين عليه السلام

... اگر محبّت در تشيع نبود اين دشمني هاي عجيبي كه با شيعه شده بايد او را از بين مي برد. همين محبّت شما مردم به حسين بن علي عليه السلام ضامن حيات و بقاي اسلام است اين كه امام [خميني رحمه الله ] مي فرمود: «عاشورا اسلام را نگه داشت» معنايش همين است...

عاشورا، محرك مسلمانان

ماجراي حسين بن علي عليه السلام حقيقتا موتور حركت قرون اسلامي در جهت تفكرات صحيح اسلامي بوده است. هر آزادي خواه و هر مجاهدِ في سبيل اللّه و هركس كه مي خواسته است در ميدان خطر وارد شود از آن ماجرا مايه گرفته و آن را پشتوانه روحي و معنوي خود قرار داده است. در انقلاب ما اين معني به صورت بينّي واضح بود...

بي نظير بودن واقعه عاشور

از اوّل تا آخر حادثه عاشورا به يك معني نصف روز بوده، به يك معني دو شبانه روز بوده [است]... شما ببينيد اين نصف روز حادثه چه قدر در تاريخ ما بركت كرده و تا امروز هم زنده و الهام بخش است... در تاريخ تشيع، بلكه در تاريخ انقلاب هاي ضدظلم در اسلام ـ ولو از طرف غير شيعيان ـ حادثه كربلا به صورت درخشان و نمايان اثربخش بوده... من هيچ حادثه اي را در تاريخ نمي شناسم كه با فداكاري آن نصف روز قابل مقايسه باشد.

فلسفه قيام امام حسين عليه السلام

در زيارتي از زيارت هاي امام حسين عليه السلام كه در روز اربعين خوانده مي شود جمله اي بسيار پر معني وجود دارد و آن اين است: «و بَذَلَ مُهجَتَهُ فيك لِيَسْتَفيدَ عِبادَكَ مِنْ الجَهالَة». فلسفه فداكاري حسين بن علي عليه السلام در اين جمله گنجانده شده است. زائر [امام حسين عليه السلام ] به خداي متعال عرض مي كند كه اين بنده تو، اين حسين تو، خون خود را نثار كرد تا مردم را از جهالت نجات بدهد و [از] «حيْرةُ الضَّلالَةِ»؛ [هم چنين تلاش كرد] مردم را از سرگرداني و حيرتي كه در گم راهي است نجات بدهد...

نتيجه تفكر در مسئله عاشور

هرچه درباره مسئله عاشورا و قيام حسيني بيشتر فكر كنيم باز هم اين قضيه در ابعاد مختلف داراي كشش و گنجايش انديشيدن و بيان كردن است. هرچه بيشتر درباره اين قيام عظيم فكر كنيم، ممكن است حقايق تازه اي بيابيم...

اثر عزاداري هاي سنتي

اين عزاداري هاي سنتي مردم را به دين نزديك مي كند.

برچسب ها :
يزيد هم توبه كند خدا مي پذيرد

از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

توبه

بنده من! اگر مي‌دانستي چقدر دوستت دارم، توبه مي‌كردي و از اشتياقم مي‌مردي!

 

زمان توبه

از مواقع توبه، ايام‌الله است و يكي از ايام‌الله، شب‌هاي قدر است كه همه دست استغفار به آستان الهي بلند مي‌كنند و مي‌گويند «الهي العفو»

حديث دل‌سپردن، ص 65 (دكتر مرتضي آقا تهراني)

 

رساترين بشارت

از رساترين بشارت‌هايي كه درباره ماه رمضان وارد شده است نفرين پيامبر صلي الله عليه و آله است بر كسي كه در آن آمرزيده نشود.

المراقبات، ص 215 (حاج‌ ميرزا جواد ملكي ‌تبريزي)

يزيد بن معاويه بعد از حادثه كربلا به علي بن الحسين عليه ‌السلام گفت: اگر من توبه كنم، قبول مي‌شود؟ امام فرمود: بله؛ اگر واقعاً توبه كني قبول مي‌شود. ولي او هرگز توبه نكرد.

توبه نصوح

محمدبن احمد مي‌گويد: از امام هادي عليه‌السلام پرسيدم: توبه نصوح (خالص) چيست؟ حضرت در پاسخ من نوشت: اين‌ كه باطن و درون(در مقام توبه) همانند ظاهر باشد؛ بلكه باطن از ظاهر، برتر باشد.

جهاد با نفس، ص 327 (شيخ حر عاملي)

 

توبه؛ باب الامان

استغفار يعني: طلب مغفرت و آمرزش گناهان از درگاه الهي، كه اگر درست و جدي انجام شود، باب بركت الهي را به روي انسان باز مي‌كند و او را به امان و لطف و توفيق ربوبي بهره‌مند مي‌نمايد و در پي آن، فتوح در ميدان‌هاي گوناگون حاصل مي‌شود.

از ملك تا ملكوت، ص 369 (سيدحسين تقوي)

 

شرايط توبه

توبه سه شرط دارد: اول ندامت و پشيماني از عملكرد گذشته. دوم: تصميم جدي بر عدم بازگشت. سوم: جبران كوتاهي‌ها و تقصيرات آن.

 سيري در سلوك عارفان، ص 62 (دكترسيدحسين ابراهيميان)

 

شرط قبولي توبه

يزيد بن معاويه بعد از حادثه كربلا به علي بن الحسين عليه‌ السلام گفت: اگر من توبه كنم، قبول مي‌شود؟ امام فرمود: بله؛ اگر واقعاً توبه كني قبول مي‌شود. ولي او هرگز توبه نكرد.

(و هيچگاه موفق به توبه نشد، و از اينجا نادرستي اين عقيده روشن مي شود كه عده اي مي پندارند وقتي مي توانيم توبه كنيم پس چرا گناه نكنيم؟ غافل از اينكه خداوند اگر چه از روي رحمتش دري به سوي بندگان گشوده به نام توبه؛ اما از روي حكمتش تنها عده اي خاص را موفق به توبه مي كند كساني كه از روي جهالت و استضعاف فكري به گناه آلوده شدند.)

حكايت‌ها و هدايت‌ها، ص 205 (شهيد مرتضي مطهري)

 

توبه براي توبه

بايد در حال استغفار، حالت ظاهري و صورت و قلب و باطن بنده بسان گناه‌كاراني باشد كه از محضر خداوند بزرگ ـ كه به تمام اسرار آگاه است ـ طلب آمرزش و مغفرت مي‌كنند؛ زيرا اگر در حالي كه قلبش به غفلت و عقلش به نسيان و فراموشي مبتلاست و يا با حالت كسالت و سستي از خداوند ـ جل جلاله ـ طلب آمرزش كند، اين‌گونه استغفار، خود از جمله گناهان است.

ادب حضور، ص 350 (سيد بن طاووس)

 

تولدي ديگر

توبه، چرك و آلودگي قلب را مي‌شويد و زنگارهاي آن ‌را مي‌زدايد اين‌جاست كه توبه ‌كننده به درد و درمانش واقف شده، از گناهانش به ‌در مي‌آيد؛ همچون روزي كه از مادرش متولد شده است.

صراط سالك، ص 177 (علي محيطي)

 

توبه؛ يك نياز همگاني

توبه، عبارت از رجوع و بازگشت از حال پست‌تر و پايين‌تر به مرتبه عالي و برتر از آن است و در عالم وجود جز ذات ذوالجلال كه غني بالذات است، موجودي يافت نمي‌شود كه از هرجهت كامل بوده، نيازي به ترقي و تكامل نداشته باشد و اين است كه معناي نياز همگان را به توبه تصحيح مي‌كند.

اسرار الصلوه، ص 76 (ميرزا جواد ملكي ‌تبريزي)

 

تأخير در توبه...

گناهان به منزله سموم قاتله‌اند هم‌چنان‌ كه (آدمي) در سموم بايد مداوا كند پيش از آن ‌كه او را هلاك كند، هم‌چنين واجب است بر كسي‌ كه گناه كند مبادرت نمايد به توبه، پيش از آن ‌كه او را هلاك كند؛ پس تأخير توبه، گناه ديگر خواهد بود.

حق اليقين، ص 620 (علامه مجلسي)

 

راه محو گناهان

كسي كه توبه مي‌كند بايد آثار گناهان گذشته را از دل خود محو كند و محو آن‌ها به طاعات و عبادات مي‌شود.

معراج السعاده (ملااحمد نراقي)

 

شوق برگشت

از وحي خداوند به داوود عليه السلام است كه فرمود: اي داوود! اگر آنان كه از من روي‌گردان شده‌اند، مي‌دانستند كه چه‌گونه در انتظارشان هستم و چه مهري نسبت به آنان دارم و چه‌قدر مشتاقم كه معصيتشان را ترك كنند، از اشتياق من مي‌مردند و در راه محبتم، بند از بندشان جدا مي‌شد.

محمدبن احمد مي‌گويد: از امام هادي عليه‌السلام پرسيدم: توبه نصوح (خالص) چيست؟ حضرت در پاسخ من نوشت: اين‌كه باطن و درون(در مقام توبه) همانند ظاهر باشد؛ بلكه باطن از ظاهر، برتر باشد.

المحجه البيضاء، ج 8، ص 62

 

قرب الي‌الله

همين كه انسان گردن‌كلفتي نمي‌كند و در مقام عذرخواهي و اقرار به گناه برمي‌آيد، يك مرحله به خدا نزديك مي‌شود.

نجواي عاشقانه، ص 91 (علامه مصباح يزدي)

 

دعاي آخر

الهي! اگر پشيماني در پيشگاه حضرتت توبه است پس من از همه پشيمان‌ترم و اگر ترك ‌گناه، توبه محسوب مي‌شود پس نخستين توبه‌كننده منم و اگر استغفار سبب ريختن گناهان است من در برابرت از استغفاركنندگانم.

صحيفة سجاديه (دعا در باب توبه)


به كوشش: رضا خورشيدي

تنظيم: جهرمي زاده_گروه دين و انديشه تبيان

برچسب ها :
عزيز كاروان

از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

حضرت سجاد عليه السلام

روزي بود و روزگاري بود.

شهري بود به نام مدينه. شهر مدينه شهر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بود. پر از باغ هاي زيبا بود.

روزي از روزها گذر كارواني به مدينه افتاد. اين كاروان از جنگ با ايران برگشته بود. شترهايش خسته بودند و افراد كاروانش خسته تر.

آنها از راه خيلي دوري آمده بودند. پدرها و برادرهايشان در جنگ شكست خورده يا اسير شده بودند.

رسم آن زمان اين بود كه هر طرف پيروز مي شد، اسيرهايش را به شهر مي آورد و به عنوان برده و غلام مي فروخت.

در ميان كاروان، زني بود به نام شهربانو. شهربانو دختر شاه ايران بود.

اما حالا اسير سپاه مسلمانان شده بود. شهربانو مي دانست كه وقتي به شهر برسند، فروخته خواهد شد؛ براي همين نگران و ناراحت بود.

وقتي از دور شاخه نخل هاي مدينه پيدا شد، سواران شادي كردند، اما اسيران غمگين تر شدند.

شهربانو، از دور سياهي نخل ها و خانه ها را ديد و ناگهان به ياد خوابي افتاد كه چند شب پيش ديده بود.

او در خواب ديده بود كه بانويي نوراني به او گفته بود: اي شهربانو! چيزي نمي گذرد كه لشكريان خليفه بر سپاه پدرت پيروز مي شوند و تو اسير دست آن ها مي شوي. ترس به دلت راه نده، زيرا كه در مدينه، تو فرزند عزيز من حسين را مي بيني. او تو را به همسري خود انتخاب مي كند. بدان كه خداوند بزرگ تو را براي او حفظ خواهد كرد.

با به ياد آوردن آن خواب، شهربانو آرام گرفت. در دلش آرزو كرد كه اي كاش در بيداري هم آن بانو را ببيند و از او كمك بخواهد.

هرچه بيشتر به مدينه نزديك مي شدند، شهربانو، بيشتر حضور آن بانوي مقدس را احساس مي كرد. انگار بانو در آن دور دست ايستاده و منتظر او بود.

حضرت سجاد عليه السلام

شهربانو به گوشه اي از شهر مدينه خيره ماند، جايي كه حس مي كرد، بانوي نوراني منتظر اوست.

لحظه اي فكر كرد. به ياد حسين افتاد. از خود پرسيد: حسين كيست؟ آيا به راستي او را مي بينم؟

در اين افكار غرق بود كه كاروان به مدينه رسيد. آن ها از داخل كوچه هاي شهر مدينه گذشتند و به مسجد پيامبر رسيدند.

جلوي مسجد غلغله بود، مردم مدينه اجتماع كرده بودند. مخصوصاً زن ها و دخترها آمده بودند تا شهربانو را ببينند.

آن ها شهربانو را به هم نشان مي دادند و از زيبايي و شكوه او حرف مي زدند. وقتي شهربانو و ديگر اسيران را به داخل مسجد بردند، خليفه هم آمد. بعد از خليفه مردي وارد شد كه مردم به احترامش از جا بلند شدند.

بعضي او را « ابوالحسن » صدا مي كردند و بعضي ديگر « علي ».

خليفه جلو آمد. پيش روي شهربانو ايستاد. مي دانست كه او دختر شاه ايران است. مي خواست براي اسيرها تصميمي بگيرد. خليفه به چهره شهربانو نگاه كرد، اما شهربانو رويش را برگرداند و پدر خود را نفرين كرد كه چرا نامه پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) را پاره كرده است.

او را نفرين كرد كه چرا آن روز حرف حق را قبول نكرده و مسلمان نشده است.

خليفه حرف شهربانو را متوجه نشد. شهربانو به فارسي حرف مي زد و خليفه فارسي نمي دانست.

فكر كرد شهربانو، حرف بدي زده است، ناراحت شد و دستور داد تا شهربانو را شلاق بزنند.

شهربانو، از خليفه ترسيد، خليفه خشمگين بود. شهربانو به ياد حرف هاي بانوي نوراني افتاد.

در همين لحظه حضرت علي (عليه السلام) جلو آمد و رو به خليفه گفت: اي خليفه! اين زن حرف بدي نزده است، او فقط پدر بزرگش خسرو را نفرين كرد كه چرا نامه پيامبر را پاره كرده است.

با اين حرف، خليفه آرام شد. بعد پرسيد: اي علي، حالا با اسرا چه كنيم؟

حضرت سجاد عليه السلام

حضرت علي (عليه السلام) فرمودند: بهتر است اين زن، را آزاد بگذاري تا از ميان جواناني كه در مسجد حاضر هستند، يكي را انتخاب كند، بعد آن دو را به عقد يكديگر در آوريم. در آن صورت اين زن، مسلمان مي شود و ...

خليفه قبول كرد. حضرت علي (عليه السلام) به شهربانو گفت: دختر جان، تو اجازه داري از ميان اين جوانان يكي را به عنوان همسر خود انتخاب كني.

شهربانو به ياد حرف هاي بانوي نوراني افتاد، به همه نگاه كرد و ناگهان چشمش به جواني افتاد كه از همه بيشتر به بانوي نوراني شباهت داشت.

انگار قبلاً او را ديده بود و گويي هزار سال او را مي شناخت.

شهر بانو پيش رفت و آن جوان را نشان داد.

آري او كسي نبود جز امام حسين (عليه السلام)، فرزند حضرت علي (عليه السلام) و فاطمه زهرا (عليها السلام).

مردم شادي كردند.

حضرت علي (عليه السلام) جلو آمد و رو به پسرش گفت: حسين جان! با اين زن ازدواج كن و او را عزيز و محترم بدار، زيرا كه اين زن عزيزترين فرزند تو را به دنيا خواهد آورد، فرزندي كه بعد از تو بهترين خلق روي زمين خواهد بود.

شهربانو بازهم به ياد حرف هاي بانوي نوراني افتاد. آن حرف ها همه درست از آب در آمده بود. همه چيز همان شده بود كه او گفته بود.

او در دل گفت: حتماً حرف اين مرد هم درست خواهد بود.

او خوشحال بود كه فرزندش بهترين خلق روي زمين خواهد شد.

امام حسين (عليه السلام) با شهربانو ازدواج كرد. شهربانو زندگي خوبي داشت. حس مي كرد در خانه كوچك امام حسين (عليه السلام) از كاخ بزرگ و زيباي پدرش خوشبخت تر است. حس مي كرد اينجا زندگي بهتري دارد.

او منتظر به دنيا آمدن فرزندش بود؛ فرزندي كه روزي بهترين انسان روي زمين مي شد.

 

برگرفته از كتاب: 14 قصه از 14 معصوم

نوشته: حسين فتاحي

*************************

مطالب مرتبط

 

دوران كودكي حضرت عباس(ع)

راز و رمز تعالي حضرت عباس (ع)

درد و دل با مادر

شش گوشه مهربان

دو گل خوشبوي پيامبر

دانه هاي گردنبند

مرد ناشناس

خدا او را در آغوش گرفت!

اولين امتحان در خانه پيامبر!!!

بيش از پدر مهربان

برچسب ها :
مدفن راس حسين‏«ع‏»

از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

روزى كه شد به نيزه سر آن بزرگوارخورشيد سر برهنه بر آمد به كوهسار (10) پس از شهادت ابا عبد الله‏«ع‏»،سپاه كوفه قساوت و دشمنى را به اوج رساندند و سرمطهر آنحضرت را از پيكر جدا كردند،سپس به دستور عمر سعد،پيكر آن امام را زير سم‏اسبها لهكردند.اين سر مقدس،همراه سرهاى ديگر شهدا بر نيزه‏ها شد و در كوفه و شام وشهرهاىديگر گرداندند تا ديگران را بترسانند.سر مطهر سيد الشهدا«ع‏»ماجراهاى‏مختلفى در حادثهكربلا دارد،اينكه سر آن حضرت را از پشت گردن مى‏برند، (11) بر نيزه‏مى‏كنند،خولى سر را بهخانه خويش برده در اتاقى يا تنورى پنهان مى‏كند،سر امام بر فرازنى در كوچه‏هاى كوفه قرآنتلاوت مى‏كند،نزد ابن زياد،بر طشت طلا نهاده مى‏شود، (12) درراه شام در دير راهب سببمسلمان شدن قنسرين مى‏شود،در كاخ يزيد،بر طشت نهاده‏نزد او مى‏آورند،يزيد با خيزرانبر آن سر و لبها مى‏زند،در خرابه شام نزد رقيه دختر امام‏حسين برده مى‏شود و...هر كدامموضوعى است كه دستمايه بسيارى از مرثيه‏هاى‏سوزناك گشته و در باره اين وقايع،شعرها ونوحه‏هاى بسيار سروده‏اند. اين كه سر مطهر كجا دفن شد،ميان محققان نظر واحدى نيست.برخى بر اين عقيده‏اندكهسر را از شام به كربلا آوردند و به بدن ملحق ساختند(نظر سيد مرتضى)،برخى‏معتقدند دركوفه،نزديك قبر امير المؤمنين‏«ع‏»دفن شد و برخى هم جاهاى ديگر راگفته‏اند.در شام،محلىبه نام جايگاه سر مطهر معروف است كه محل عبادت است. (13) برخى هم مدفن سر را در مصر،مسجد راس الحسين مى‏دانند و براى كيفيت انتقال آن به‏آن منطقه،تاريخچه‏اى را ذكرمى‏كنند. (14) اما مشهور آن است كه سر را به كربلا آوردند و كنارپيكر دفن شد و اين را جمعىاز علما در تاليفاتشان آورده‏اند. (15) اصل اين جنايت بى سابقه،براى امويان مايه ننگ بود.اين كهبه دستور ابن زياد،سر آن‏حضرت را بر نيزه كرده در كوفه چرخاندند،اولين سرى بود كه دردوران اسلام با آن چنين‏كردند. (16) بريدن سر و بر نيزه كردن آن و شهر به شهر گرداندن،حتىدر سروده‏ها ومرثيه‏هاى آن دوره نيز مطرح شده و بعنوان كارى فجيع و زشت از آن ياد شدهاست كه‏نشانه مظلوميت ثار الله است.در شعر بشير هنگام خبر دادنش از ورود اهل بيت بهمدينه‏مى‏خوانيم:«و الراس منه على القناة يدار»و در شعر حضرت زينب در كوفه پس ازديدن‏سر برادر بر فراز نى،آمده است:«يا هلالا لما استتم كمالا...» اين بى‏حرمتى آشكار،بر خلاف آنچه كه يزيديان مى‏خواستند ديگران را مرعوب كنند،موجىاز احساسات خصمانه بر ضد آنان پديد آورد و مردم،عمق خباثت دودمان‏«شجره‏ملعونه‏»راشناختند.چند بيت از سروده‏هاى شاعران را بعنوان نمونه،پيرامون سر مطهر مى‏آوريم: اى رفته سرت بر نى،وى مانده تنت تنهاماندى تو و بنهاديم ما سر به بيابانهااى كرده به كوى دوست،هفتاد و دو قربانىقربان شومت اين رسم،ماند از تو به دورانها (17) سر بى تن كه شنيده است به لب آيه كهفيا كه ديده است به مشكات تنور آيه نور؟ (18) بر نيزه،سرى به نينوا مانده هنوزخورشيد فراز نيزه‏ها مانده هنوزدر باغ سپيده،بوته بوته گل خوناز رونق دشت كربلا مانده هنوز (19) زان فتنه خونين كه به بار آمده بودخورشيد«ولا»بر سر دار آمده بودبا پاى برهنه دشتها را زينبدنبال حسين،سايه‏وار آمده بود (20) روزى كه در جام شفق،مل كرد خورشيدبر خشك چوب نيزه‏ها گل كرد خورشيدشيد و شفق را چون صدف در آب ديدمخورشيد را بر نيزه،گويى خواب ديدمخورشيد را بر نيزه؟آرى اين چنين استخورشيد را بر نيزه ديدن،سهمگين استبر صخره از سيب زنخ،بر مى‏توان ديدخورشيد را بر نيزه كمتر مى‏توان ديد (21)

 

 

 

 

 

برچسب ها :
آفتاب در حجاب 7

از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

دريا

ماجراي عطش

قصه غريبي است اين ماجراي عطش. و‏‎ ‎از آن غريبتر، قصه كسي است كه خود بر اوج منبر عطش ‏نشسته باشد و بخواهد ديگران را‎ ‎در مصيبت تشنگي، التيام و دلداري دهد‏‎.

گفتن درد، تحمل آن را آسانتر مي‌كند اما‎ ‎نهفتنش و به رو نياوردنش، توان از كف مي‌ربايد و نهال طاقت ‏را مي‌سوزاند، چه رسد‎ ‎به اينكه علاوه بر هموار كردن بار اندوه بر پشت خويش، بخواهي به تسلاي ‏ديگران‎ ‎بايستي و به تحمل و صبوري دعوتشان كني.‏‎

باري كه بر پشت توست، ستون فقراتت را‏‎ ‎خم كرده است، صداي استخوانهايت را در آورده است، ‏پيشاني ات را چروك انداخته است،‎ ‎چشمهايت را از حدقه بيرون نشانده است، ميان مفصلهايت، ‏فاصله انداخته است، تنت را‏‎ ‎خيس عرق كرده است و چهره ات را به كبودي كشانده است و... تو در ‏اين حال بايد بخندي‎ ‎و به آرامش و آسايش تظاهر كني تا ديگران اولا سنگيني بار تو را در نيابد و ثانيا‏‎ ‎بار سبكتر خويش را تاب بياورد‎.

اين، حال و روز توست در كربلا‏‎.

در كربلا،‎ ‎شايد هيچ كس به اندازه تو زهر عطش در جانش رسوخ نكرده باشد‎.

بچه‌ها كه فرياد‎ ‎العطش سر داده اند، همگي در سايه سار خيمه بوده اند‏‎.

معجر و مقنعه و عبا و‎ ‎دشداشه و لباس كامل، در زير آفتاب سوزنده نينوا، حتي خون رگهاي تو را تبخير ‏كرده‎ ‎است.‏‎

تو اگر با همين حجاب، در عرصه نينوا مي‌نشستي، عطش تمام وجودت را به آتش مي‌كشيد، چه ‏رسد به اينكه هيچ كس در كربلا به اندازه تو راه نرفته است، ندويده است، هروله نكرده است مگر ‏البته خود حسين‎ 

و تو اكنون با اين حال و روز فرياد العطش‎ ‎بچه‌ها را بشنوي و تاب بياوري. بايد تشنگي را در تار و پود ‏جوانان بني هاشم ببيني‎ ‎و به تسلايشان برخيزي. بايد زبانه‌هاي عطش را در چشمهاي كودكان نظاره ‏كني و زبان‏‎ ‎به كام بگيري و دم برنياوري.‏‎

بايد تصوير كوثر را در آينه نگاهت بخشكاني تا بچه‌ها با ديدن چشمهاي تو به ياد آب نيفتند‏‎.

بايد آوندهاي خشكيده اينهمه نهال را به‏‎ ‎اشك چشم آبياري كني تا تصوير پژمردگي در خيال دشمن ‏بخشكد و گلهاي باغ رسول الله را‏‎ ‎شاداب‌تر از هميشه ببيند‎.

اما از همه اينها مهمتر و در عين حال سختر و شكننده‎ ‎تر، كار ديگري است و آن اين كه نگذاري آتش ‏عطش بچه‌ها از در و ديوار خيمه‌ها سرايت‎ ‎كند و توجه ابوالفضل را برانگيزد، نگذاري طنين تشنگي ‏بچه‌ها به گوش عباس‎ ‎برسد‎.

چرا كه تو عباس را مي‌شناسي و از تردي و نازكي دلش باخبري.‏‎

مي داني كه‏‎ ‎تمام صلابت و استواري و دليري او، در مقابل دشمن است.‏‎

و مي‌داني كه دلش در پيش‏‎ ‎دوست، تاب كمترين لرزش را ندارد‎.

پس او نبايد از تشنگي بچه‌ها باخبر شود، او‎ ‎علمدار لشكر است و پشت و پناه برادر، او اگر دلش ‏بلرزد، طنين زلزله در كائنات مي‌پيچد‎.

او اگر از تشنگي بچه‌هاي حسين باخبر شود، آني طاقت نمي‌آورد، خود را به آب‎ ‎و آتش مي‌زند تا ‏ريشه عطش را در جهان بخشكاند‎.

او تاب ديدن اشك بچه‌ها را ندارد‎. ‎او در مقابل گريه‌هاي رقيه دوام نمي‌آورد. لزومي ندارد كه سكينه از ‏او چيزي بخواهد‏‎. ‎او خواستنش را از نگاه سكينه در مي‌يابد. او كسي نيست كه بتواند در مقابل نگاه‏‎ ‎سكينه بي تفاوت بماند‏‎.

سكينه فقط كافي است كه لب به خواستن آب،‌تر كند؛ او تمام‎ ‎درياهاي عالم را به پايش مي‌ريزد‎.

اما خدا چه صبر و طاقتي به اين سكينه داده است.‏‎ ‎دلش را دوپاره كرده است. نيمش را با پدر به ‏ميدان فرستاده است و نيم ديگر را در‎ ‎زير پاي كودكان، پهن كرده است.‏‎

ولي مگر چقدر مي‌شود به تسلاي كودك نشست. سخن‏‎ ‎هر چقدر هم شيرين، براي كودك تشنه، آب ‏نمي‌شود. اين دل سكينه است كه در سخن گفتن‎ ‎با كودكان، آب مي‌شود‎.

نه، نه، نه، عباس‏‎ ‎نبايد لبهاي به خشكي نشسته سكينه را‏‎ ‎ببيند. نگاه عباس ‍ نبايد با نگاه سكينه ‏تلاقي كند. عباس جانش را بر سر اين نگاه مي‌گذارد و روحش را به پاي اين نگاه مي‌ريزد و بي ‏عباس... نه... نه...، زندگي بدون‏‎ ‎آب ممكن‌تر است تا بدون عباس.‏‎

عباس، دل آرام عرصه زندگي است، آرام جان برادر‏‎ ‎است.‏‎

حيات، بدون عباس بي معناست و زندگي بدون ابوالفضل، ميان تهي است و آسمان‏‎ ‎و زمين، بي قمر ‏بني هاشم، تاريك و ظلماني است.‏‎

نه، نه، عباس نبايد از تشنگي‎ ‎بچه‌ها باخبر شود. اين تنها راز عالم هستي است كه بايد از او مخفي ‏شود. اما مگر او‎ ‎با گفتن و شنيدن، خبردار مي‌شود؟! دل او آينه آفرينش است. و آينه، تصوير خويش را‏‎ ‎انتخاب نمي‌كند‎.

مگر همين ديشب نبود كه تو براي سركشي به خيمه‌هاي خودي از خيمه‏‎ ‎خودت در آمدي و از دور ‏عباس را، استوار و با صلابت در كار محافظت از خيمه‌ها ديدي؟‎!

مگر نه وقتي تو از دلت گذشت كه‏‎ ‎‏“چه علمدار خوبي دارد‏‎ ‎برادرم!”‏‎ ‎از ميان زمزمه‌هاي او با خودش ‏شنيدي كه:‏‎ ‎‏“چه مولاي خوبي دارم من.”‏‎

مگر نه وقتي تو‏‎ ‎از دلت گذشت كه‎ ‎‏“چه برادر خوبي دارد برادرم!”‏‎ ‎شنيدي كه:‏‎ ‎‏“من نه برادر، كه ‏خدمتگزار حسينم‎ ‎و زندگي ام در بندگي حسين معنا مي‌شود‎.‎‏”‏‎

آري، دل عباس به‏‎ ‎آسمان آبي و بي ابر مي‌ماند. پرواز هيچ پرنده خيالي در نظرگاه دلش مخفي ‏نمي‌ماند‎.

چگونه مي‌توان رازي به اين عظمت را از عباس مخفي كرد؟‏‎!

هميشه خدا انگار‎ ‎نبض عباس با عطش حسين مي‌زده است.‏‎

انگار پيش از آنكه لب و دهان حسين، تشنگي را‏‎ ‎احساس كند، قلب عباس، از آن خبر مي‌داده است.‏‎

اكنون كه روز تشنگي است، چگونه‏‎ ‎ممكن است او از عطش حسين و بچه‌هاي جبهه حسين بي خبر ‏بماند؟‎!

بي خبر نمي‌ماند‎. ‎بي خبر نمانده است. همين خبر است كه او را از صبح مثل مرغ سركنده كرده ‏است. همين‏‎ ‎خبر است كه او را ميان خيمه و ميدان، هاجروار به سعي و هروله واداشته است.‏‎

او‎ ‎معدن و سرچشمه ادب است. او كسي نيست كه با سماجت از امام چيزي طلب كند. او كسي ‏است‎ ‎كه به احتمال پاسخ منفي، از اصل مطلب مي‌گذرد‎.

اما اين خواهش، اين مطلب، اين‎ ‎تقاضا، خواسته اي متفاوت بوده است.‏‎

اين خود او بوده است كه در ميان دو سوي دلش، در تعارض مانده بوده است. با خود عجب كلنجار ‏سختي داشته است. عباس؛ ميان دو‏‎ ‎خواسته، ميان دو عشق، ميان دو ايثار‏‎.

هرم عطش بچه ها، او را از كنار خيمه كنده‎ ‎است و به محضر امام كشانده است تا از او رخصت بگيرد ‏و براي آوردن آب، دل به درياي‎ ‎دشمن بزند. اما به آنجا كه رسيده است و تنهايي امام را در مقابل اين ‏سپاه عظيم ديده‎ ‎است، طاقت نياورده است و تقاضاي خويش را فرو خورده و بازگشته است.‏‎

بار ديگر‎ ‎وقتي كودكان را ديده است كه پيراهنهاي خود را بالا زده‌اند و شكم به رطوبت جاي مشك‏‎ ‎پيشين سپرده اند، تا هرم تشنگي را فرو بنشانند، بار ديگر وقتي.‏‎..‎

هر بار از خيمه به قصد طرح تقاضاي خويش با امام گريخته است و‏‎ ‎به آنجا كه رسيده است، فلسفه ‏حيات خويش را به ياد آورده است و به بهانه زيستن خويش‎ ‎نگريسته است و در آينه هستي خويش ‏نگاه كرده است و ديده است كه همه عمرش را براي‎ ‎همين امروز زندگي كرده است؛ براي دفاع از ‏حسين پا به اين جهان گذاشته است و براي‎ ‎علمداري او رنج اين هبوط را پذيرا گشته است. او ‏لحظه‌هاي همه عمر خويش را تا رسيدن‎ ‎امروز شمرده است و امروز چگونه مي‌تواند لحظاتي را بي ‏حسين سپري كند، حتي به قصد‏‎ ‎آوردن آب، براي بچه‌هاي حسين.‏‎

اما در اين سعي آخر ميان خيمه و ميدان، كاري‎ ‎شده است كه دل او را يكدله كرده است.‏‎

سكينه، سكينه، سكينه، اينجا همانجاست‏‎ ‎كه جاده‌هاي محبت به هم مي‌رسد. عشقهاي مختلف به ‏هم گره مي‌خورد و يكي مي‌شود. عشق‎ ‎او به حسين و عشق او به بچه‌ها در سكينه با هم تلاقي ‏مي‌كند‎.

عشق او به حسين و‎ ‎عشق حسين به بچه‌ها در سكينه به هم مي‌رسند‎.

اينجا همان جاست كه او در مقابل‎ ‎حسين و بچه‌ها يكجا زانو مي‌زند‎.

اين سكينه همان طور سينايي است كه حضور حسين در‏‎ ‎آن به تجلي مي‌نشيند‎.

اين سكينه مرز مشترك ميان حسين و بچه هاست.‏‎

و لزومي‎ ‎ندارد كه سكينه به عباس، حرفي زده باشد. لزومي ندارد كه سكينه از عباس آب خواسته‏‎ ‎باشد. چه بسا كه او را از رفتن به دنبال آب منع كرده باشد‎.

لزومي ندارد كه نگاهش‏‎ ‎را به نگاه عباس دوخته باشد تا عباس، خواستن را از چشمهاي او بخواند. ‏همينقدر‎ ‎كافيست كه او پيش روي عباس ‍ ايستاده باشد، مژگان سياهش را حايل چشمهايش كرده ‏باشد‎ ‎و نگاهش را به زمين دوخته باشد‎.

همين براي عباس كافيست تا زمين و زمان را به هم‏‎ ‎بريزد و جهان را آب كند‎.

اگر سكينه بگويد آب، هستي عباس آب مي‌شود پيش پاي‎ ‎سكينه. نه، سكينه لب به گفتن آب،‌تر ‏نكرده است. فقط شايد گفته باشد: عمو!... يا‎ ‎نگفته باشد‎.

چه گذشته است ميان سكينه و عباس كه عباس ادب، عباس معرفت، عباس‏‎ ‎مأموم، عباس خضوع، ‏پيش روي امام ايستاده است و گفته است:‏‎ ‏“آقا! تابم تمام شده است.”‏‎

و آقا رخصت‎ ‎داده است.‏‎

خب اگر آقا رخصت داده است پس چرا نمي‌روي عباس! اينجا، حول و حوش‏‎ ‎خيمه زينب چه مي‌كني؟ ‏عمر من! عباس! تو را به اين جان نيم سوخته چه كار؟ آمده اي‎ ‎كه داغ مرا تازه كني؟ آمده اي كه دلم ‏را بسوزاني؟ جانم را به آتش بكشي؟ تو خود‏‎ ‎جان مني عباس؟ برو و احتضار مرا اينقدر طولاني نكن.‏‎

رخصت از من چه مي‌طلبي‎ ‎عباس! تو كجا ديده اي كه من نه بالاي حرف حسين، كه همطراز حسين، ‏حرفي گفته باشم؟ تو كجا ديده اي كه دلم غير از حسين به امام ديگري اقتدا كند؟‏‎

تو كجا ديده اي‎ ‎كه من به سجاده اي غير خاك پاي حسين نماز بگذارم.‏‎

آمده اي كه معرفت را به تجلي‎ ‎بنشيني؟ ادب را كمال ببخشي؟ عشق را به برترين نقطه ظهور ‏برساني؟‎

چه نيازي‎ ‎عباس من؟‎!

نشان ادب تو از دامان مادرت به ياد من مانده است. وقتي كه مادر‏‎ ‎خطابش ‍ كرديم، پيش پاي ما ‏نشست و زار زار گريه كرد و گفت:‏‎ ‎‏“مرا مادر خطاب نكنيد. مادر شما فاطمه بوده است، اين كلام، از‏‎ ‎دهان شما فقط برازنده مقام زهراست. من خدمتگزار شمايم. كنيز شمايم.”‏‎

عباس من! تو شير ادب از سينه اين مادر خورده اي. وقتي پدر او‏‎ ‎را به همسري برگزيد، او ايستاده بود ‏پشت در و به خانه در نمي‌آمد تا از من، دختر‏‎ ‎بزرگ خانه رخصت بگيرد، و تا من به پيشواز او نرفتم، او ‏قدم به داخل خانه نگذاشت.‏‎

عباس من! تو خود معلم عشقي! امتحان چه را پس مي‌دهي؟‎

جانم فداي ادبت‏‎ ‎عباس! عرفان، شاگرد معرفت توست و عشق، در كلاس ‍ تو درس پس مي‌دهد‎.

بارها‎ ‎گفته ام كه خدا اگر از همه عالم و آدم، همين يك عباس را مي‌آفريد، به مدال‎ ‎فتبارك الله احسن‎ ‎الخالقين‌‎ش مي‌باليد.

اگر آمده اي براي سخن گفتن، پس چيزي بگو. چرا‎ ‎مقابل من بر سكوي سكوت ايستاده اي و نگاهت ‏را به خيمه‌ها دوخته‌اي.‏‎

عباس من!‏‎ ‎اين دل زينب اگر كوه هم باشد، مثل پنبه در مقابل نگاه تو زده مي‌شود‎: ‎و تكون الجبال ‏كالعهن‎ ‎المنفوش.‏‎(1) ‎آخر اين نگاه تو‎ ‎نگاه نيست. قارعه است. قيامت است:‏‎ ‎يكون الناس كالفراش‎  ‎المبثوت.(2)

عالم، شمع‏‎ ‎نگاه تو را پروانه مي‌شود‎.

اما مگر چه مانده است كه نگفته اي؟! شيواتر از‎ ‎چشمهاي تو چيست؟‎

بليغ‌تر از نگاه تو كدام است؟ تو ماه آسمان را با نگاه، راه مي‌بري. سخن گفتن با نگاه كه براي تو ‏مشكل نيست.‏‎

و اصلا نگاه آن زمان به كار مي‌آيد كه از دست و زبان، كار بر نمي‌آيد‎.

برو عباس من كه من پيش از اين تاب‎ ‎نگاه تو را ندارم.‏‎

وقتي نمي‌توانم نرفتنت را بخواهم، ناگزيرم به رفتن ترغيبت‏‎ ‎كنم، تا پيش ‍ خداي عشق روسپيد بمانم؛ ‏خدايي كه قرار است فقط خودش برايم‏‎ ‎بماند‎.

اگر براي وداع هم آمده اي، من با تو يكي دردانه خدا! تاب وداع ندارم.‏‎

مي بينمت كه مشك آب را به دست راست گرفته اي و شمشير را در دست چپ، يعني كه‏‎ ‎قصد جنگ ‏نداري.‏‎

با خودت مي‌انديشي؛ اما دشمن كه الفباي مروت را نمي‌داند، اگر‎ ‎اين دست مشك دار را ببرد؟! و با ‏خودت زمزمه مي‌كني؛ بريده باد اين دست، در مقابل‏‎ ‎جمال يوسف من!‏‎

و اين شعر در ذهنت نقش مي‌بندد كه:‏

و الله قطعتموا يميني‎ ‎    و ‏عن امام صادق اليقين‎ ‎  

اني احامي ابدا عن ديني‎   ‎نجل النبي الطاهر ‏الامين‎ 3

 

چه حال خوشي‎ ‎داري با اين ترنمي كه براي حسينت پيدا مي‌كني... كه ناگهان سايه اي از پشت ‏نخلها مي‌جهد و غفلتا دست راست تو را قطع مي‌كند‎.

اما اين كه تو داري غفلت نيست، عين‏‎ ‎حضور است. تو فقط حسين را قرار است ببيني كه مي‌بيني، ‏ديگران چه جاي ديدن‏‎ ‎دارند؟‎!

تو حتي وقتي در شريعه، به آب نگاه مي‌كني، به جاي خودت، تمثال حسين‏‎ ‎را مي‌بيني و چه خرسند ‏و سبكبال از كناره فرات بر مي‌خيزي. نه فقط از اينكه آب هم‏‎ ‎آينه دار حسين توست، بل از اينكه به ‏مقام فنأ رسيده اي و در خودت هيچ از خودت‏‎ ‎نمانده است و تمامي حسين شده است.‏‎

پس اين كه تو داري غفلت نيست، عين حضور است.‏‎ ‎دلت را پرداخته اي براي همين امروز‏‎.

مشك را به دست چپت مي‌گيري و با خودت مي‌انديشي؛ دست چپ را اگر بگيرند، مشك اين رسالت ‏من چه خواهد شد؟‎

و پيش از آنكه به‎ ‎ياد لب و دندانت بيفتي، شمشير ناجوانمردي، خيال تو را به واقعيت پيوند مي‌زند و‎ ‎تو ‏با خودت زمزمه مي‌كني.‏

يا نفس لا تـخشي من ‏الكفار‎ ‎  مع النبي السيـد ‏المختـار‎ ‎  

و ابــشـري بـرحـمـة الجـبـار‏‎ ‎    قد ‏قطعوا ببغيهم يساري‎ ‎

فاصلهم يا رب حر النار

(4)

مشك را به دندان مي‌گيري و به نگاه‏‎ ‎سكينه فكر مي‌كني.‏‎..

عباس جان! من كه اين صحنه‌هاي نيامده را پيش چشم دارم،‎ ‎توان وداع با تو را ندارم.‏‎

من تماما به لحظه اي فكر مي‌كنم كه تو هر چيز، حتي‎ ‎آب را مي‌دهي تا آبرويت پيش سكينه محفوظ ‏بماند. به لحظه اي كه تو در پرهيز از تلافي‎ ‎نگاه سكينه، چشمهايت را به حسين مي‌بخشي.‏‎

جانم فداي اشكهاي تو‏‎!

گريه نكن‎ ‎عباس من! دشمن نبايد چشمهاي تو را اشكبار ببيند‏‎.

ميان تو و سكينه فراقي نيست.‏‎ ‎سكينه از هم اكنون در آغوش رسول الله است. چشم انتظار تو‎.

اول كسي كه در آنجا‏‎ ‎به پيشواز تو مي‌آيد، سكينه است، سكينه فقط آنچنان در ذات خدا غرق شده ‏است كه تمام‎ ‎وجودش را پيش فرستاده است.‏‎

تو آنجا بي سكينه نمي‌ماني، عموي وفادار‏‎!

من؟‎!

به من نينديش عباس من! انديشه من پاي رفتنت را سست نكند‏‎.

تا وقتي خدا هست، تحمل همه چيز ممكن است. و هميشه خدا هست. خدا همينجاست كه من ‏ايستاده ام.‏‎

برو آرام جانم! برو قرار دلم!‏‎

من از هم اكنون بايد به تسلاي حسين برخيزم!‏‎ ‎غم برادري چون تو، پشت حسين را مي‌شكند‎.

جانم فداي اين دو برادر‏‎!‎


1- ‎به ترتيب آيات 5 و 4 از سوره قارعه.‏‎

2- ‎به ترتيب آيات 5 و 4‏‎ ‎از سوره قارعه.‏‎

3- ‎به خدا سوگند كه اگر دست راستم را قطع كنند / هماره پشتيبان دينم‎ ‎خواهم بود / و حمايتگر ‏امام صادق اليقينم / كه فرزند پيامبر پاكيزه امين است‎.

4- ‎اي نفس! نترس از‏‎ ‎كفار / و بشارت باد بر تو رحمت خداوند جبار / همراهي با پيامبر مختار / آنان ‏به مكر‎ ‎و حيله دست چپت را قطع كردند / پس خداوندا! داغي آتش جهنم را به ايشان بچشان.‏‎

آفتاب در حجاب؛ پرتو هفتم، سيد مهدشجاعي‎ ‎


برچسب ها :
با كاروان عشق

از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

محرم
نامه هاي فتنه
(پس از پنجاه سال، پژوهشي تازه پيرامون قيام امام حسين عليه‌السلام)

(مقالات گذشته را از اينجا مشاهده نماييد)

يقولون بافواههم ما ليس في قلوبهم (1)

(آل عمران: 167)

مسلم با نامه ي امام روانه ي كوفه شد. چنانكه مورخان نوشته اند در آغاز سفر دچار تشنگي و بي آبي گشت و دو راهنماي او مردند، و او اين پيش آمد را به فال بد گرفت، و از حسين عليه السلام استعفا خواست، ولي امام حسين در پاسخ او نوشت كه ما اهل بيت به فال اعتقاد نداريم و تأكيد كرد كه بايد مأموريت خود را انجام دهد. مسلم به كوفه درآمد و در خانه ي مختار ابن ابي عبيده ي ثقفي سكونت كرد. شيعيان دسته دسته به خانه ي مختار مي آمدند و او نامه ي امام حسين را براي آنان مي خواند و آنان مي گريستند و بيعت مي كردند. مورخان شيعي و سني در شمار بيعت كنندگان به اختلاف سخن گفته اند و بعضي به راه مبالغه رفته اند. رقم بيشتر تمام مردم كوفه و كمتر از آن يكصد هزار و هشتاد و كمترين رقم دوازده هزار نفر است.

مسلم به هنگام اين مأموريت بيشت و هشت ساله بود. مسلماني پرهيزگار و پاكدل به حقيقت براي اين نام برازندگي داشت.

مسلماني آن چنان معتقد كه رعايت مقرارت دين و گفته ي پيغمبر را از هر چيز مهم تر مي شمرد. در دين داري او همين بس كه چون پيغمبر قتل ناگهان (ترور) را نهي كرده است – چنانكه خواهم گفت – وي بهترين فرصت را از دست داد، و از نهان خانه ي شريك بيرون نيامد و پسر زياد را كه به آساني مي توانست بكشد نشكت. تا حرمت اين حكم را زير پا ننهاده باشد. از طرفي اين نخستين مأموريت سياسي بود كه به وي داده بودند. مسلم به هنگام درگيريهاي عراق و كشته شدن عمويش علي و خيانت سپاهيان كوفه با پسرعمويش حسن هشت ساله بود. در هيچ يك از اين صحنه هاي پر نيرنگ حضور نداشت و چون هرگز با نفاق و دورنگي زندگي نكرده بود گمان نمي كرد مسلماني پيماني ببندد، سپس به عهدي كه بسته است وفا نكند. درباره ي يك مسلمان چنين گماني نمي برد تا به مسلمانان و دهها هزار مسلمان چه رسد. چون خود هرچه مي گفت همان بود كه در دل داشت و هرچه مي گفت همان را انجام مي داد، باور نمي كرد اين چندين هزار تن كه چنين مشتاقانه و با هيجان به خاطر بيعت با او يكديگر را كنار مي زنند روزي از گرد وي پراكنده شوند. فرستاده اي بود كه بايد آنچه مي ديد به پسرعموي خود گزارش دهد و چنين كرد. وقتي استقبال مردم شهر را ديد به حسين نوشت: «براستي مردم اين شهر گوش به فرمان و در انتظار رسيدن تواند.» و حسين از حجاز روانه ي عراق شد. در حاليكه مي بينيم پسر عباس، حسين را از كوفيان بيم مي داد و به او مي گفت از رفتن به كوفه بپرهيز! چرا؟ چون پسر عباس پيري بود سالخورده و سياست پيشه اي كار آزموده. بارها بر شهرهاي اسلامي حكومت كرده بود و زير و روي كار را بخوبي مي ديد. به خصوص مردم كوفه را نيك مي شناخت و مي دانست چه خوش استقبال و بد بدرقه اند. مي دانست چه خوني در دل علي كردند تا چنان مرد با تقواي خويشتن داري ناچار شد چند بار برفراز منبر از آنان گله كند از خدا مرگ خويش را بخواهد ديده بود چگونه او را تنها گذاشتند و دشمن او را مجال دادند كه از گوشه و كنار بر قلمرو فرماندهي وي بتازد و بر مسلمانان غارت برد. ديده بود چگونه سرانجام بر او تاختند و او را در محراب مسجد به خاك و خون غلتاندند. سپس ديده بود كه چگونه آشكارا گرد فرزندش حسن را گرفتند و در نهان به دشمن او نامه نوشتند كه اگر مي خواهي حسن را دست بسته نزد تو مي فرستيم. او وقتي نظر مي داد گذشته و حال و آينده را مي نگريست و به حسين مي گفت به مردم عراق اعتماد مكن. اين هر دو مشاور در آنچه مي ديدند و نظر مي دادند، از مشاهده هاي خود سخن مي گفتند، با اين تفاوت كه يكي رويدادهاي يك ربع قرن را در نظر مي گرفت و ديگري بدانچه پيش روي او مي گذشت مي نگريست.

ادامه دارد...

پي نوشت:

1- به زبان چيزي مي گويند كه آن را در دل ندارند.

منبع:

پس از پنجاه سال، دكتر سيد جعفر شهيدي

برچسب ها :
غدير خونين كربلا 2

از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

مصالح ساختماني بهشت

نهضت الهي كربلا سرآغاز ادبيات متعهد

 

خداي سبحان به ما زمين داد، امّا گفت: تو بايد آباد كني؛ به ما برزخ داد، گفت: تو بايد آباد كني؛ به ما قيامت داد، به ما گفت: تو بايد آباد كني ! به ما بهشت داد، يعني زمين بهشت را داد؛ گفت: تو بايد غرف مبنيّه بسازي. بنابراين بهشت را انسان مي سازد، قيامت و برزخ ودنيا را انسان مي سازد. امّا اينكه دنيا را انسان مي سازد چون فرمود: هو انشأكم م ن الأرض و استعمركم ف يها1. شما را از زمين رويانيد، يعني ماده اصلي بدني تان از زمين است، گرچه آن جان ملكوتي تان از جهان ديگر مي آيد؛ و نفخت فيه من روحي.

 

طلب نمودن خداي سبحان از بندگان مبني بر آباد نمودن دنيا و آخرت خويش

و خدا « استعمار » كرد، يعني از شما به شدّت و ج د طلب كرد كه زمين را آباد كنيد؛ و استعمركم ف يها.يك موحّد بر اساس قوانين عدل،جهان را آباد مي كند، يك مشرك بر اساس قوانين هوا و هوس، زمين را به ويراني تبديل مي كند. اينكه فرمود: ظهر الفساد ف ي البرّ و البحر ب ما كسبت ايد ي النّاس، از همين قبيل است.

برزخ را هم خود انسان بايد بسازد كه روضأ م ن ر ياض الجنّه؛ صحنه قيامت هم كه روشن است، و اين 50 هزار سال براي مؤمن به اندازه وقت يك نماز ركعتي است وانسان آن رامي سازد.در بهشت هم كه ارض الجنّه ق يعان 2؛ غرف مبنيّه را خود انسان مي سازد.

 

عقائد، افعال و اعمال صالح انسان؛ مصالح ساخت جايگاه بهشتي او

وقتي وجود مبارك پيامبر (ص) در معراج ملاحظه كردند كه فرشته هائي مشغول ساختن ديوارند، ل بنأ من ذهب و لبنأ من فضّه؛ و گاهي دست از كار بر مي دارند، حضرت سئوال كرد: چرا اينها دست از كار بر مي دارند؟ پاسخ دادند: اينها منتظر مصالح ساختماني اند. مصالح ساختماني؛ عقائد صحيح، اقوال صحيح، و افعال صحيح است كه به عنوان تمثيل و نه تعيين مطرح مي كند، آنجا سخن از لا له لا الله و سبحان الله و سائر اذكار به ميان آمده 3

غرض آن است كه: هدف انسانيّت،معرفت و عبادت است، و اگر اين هدف آسيب ببيند؛ انبياء با تعليم كتاب و حكمت، و صديقين و صلحاء و شهداء با بذل خون و تحمّل شهادت و اسارت، اين هدف را احياء مي كنند وخداي سبحان همه علل و عوامل ظاهري و باطني را ارسال و مبعوث مي كند تا جلوي اين انهدام هدف را بگيرد.

خداي سبحان به ما زمين داد، امّا گفت: تو بايد آباد كني؛ به ما برزخ داد، گفت: تو بايد آباد كني؛ به ما قيامت داد، به ما گفت: تو بايد آباد كني ! به ما بهشت داد، يعني زمين بهشت را داد.

رواج جاهليّت در دوران بني اميّه، زمينه ساز قيام حسيني

سالار شهيدان (ع) زماني قيام كردند كه جهان اسلام به جاهليّت قبلي خود برگشته بود؛ يعني معاويه بعد از جريان صلح تحميلي كه حاكم مطلق خاورميانه شد، جاهليّت را زنده كرد.

آنطوري كه جناب ابوريحان بيروني و ابوالحسن عامري كه از بزرگان قبل از هزار سالند، نقل كرده اند: معاويه بعد از اينكه در خاورميانه سلطه مطلق پيدا كرد، بت هائي را كه در غرب حجاز بود و آنها رابه عنوان غنائم جنگي آورده بودند؛ اين بت ها را بازسازي و نوسازي مي كرد، مرصّع و مزيّن مي كرد، و از راه كشتي براي سلاطين هند مي فرستاد كه بت پرست بودند، و از اين راه درآمدي تحصيل مي كرد. اين كسي كه گاهي به عنوان اميرالمؤمنين، گاهي به عنوان خليفه رسول الله، گاهي هم مايل بود اورا به عنوان خليفه الله خطاب كنند؛ بت فروشي را رسماً تجويز كرده بود.

سالار شهيدان، حسين بن علي بن أبيطالب ديد اين همان جاهليّت كهنه است به صورت اسلام ! كه خليفه مسلمين گذشته از آن فجايع و معاصي داخلي و عملي،بت فروشي را رسماً تجويز مي كند. سالار شهيدان (ع) اوضاع را بررسي كرد و سخنراني كرد، گفتمان داشت، گفتگو داشت، حجت الهي را بر مردم تمام كرد، مصاحبه كرد، مناظره كرد. بعد از مرگ معاويه، وقتي خواستند براي يزيد از آن حضرت بيعت بگيرند؛ كاملاً مقاومت كرد، مبارزه كرد. لكن ديد اگر چنانچه در مدينه بماند، اورا هم مثل امام حسن مجتبي (ع) شهيد مي كنند، و در همان مدينه به خاك مي سپارند، و صداي مباركش خاموش مي شود.

كربلا

علّت مهاجرت امام حسين (ع) از حجاز به عراق

يكي از ابتكارات غدير خونين كربلا اين بود كه وجود مبارك حسين بن علي بن أبيطالب (ع) از حجاز به عراق مهاجرت كرده است،. گاهي هجرت از مكه به مدينه است، گاهي از مدينه به كوفه است، گاهي از مدينه به كربلاست؛ تا خواست الهي چه باشد و زمانه چه اقتضاء كند. وجود مبارك پيامبر از مكه به مدينه، وجود مبارك حضرت امير از مدينه به كوفه، وجود مبارك امام حسين از مدينه به كربلا.

و سرّ اينكه عراق را انتخاب كرد ، كوفه هدف بود؛ اين بود كه رجال علمي در كوفه و بصره فراوان بودند. وجود مبارك حضرت امير عدّه زيادي را در كوفه و بصره تربيت كرده بود. و اگر حضرت در همان مدينه قيام مي كرد؛ همانطوري كه الآن بقيع، قبر 4 امام را مظلومانه در بر دارد، قبر امام حسين(ع) را هم مظلومانه در بر مي گرفت، مي شد 5 امام ! ديگر سخن از كربلا و قيام حسيني و آن شور و شعوري كه مردم نسبت به بارگاه ملكوتي حسين بن علي بن أبيطالب (ع) داشتند، نبود.

اين از انتخاب هاي درست و اساسي وجود مبارك آن حضرت بود كه عراق را انتخاب كرد، چون گذشته از اينكه خودشان آمدند، و اوضاع اقليمي عراق را عوض كردند؛ بغداد سابقه درخشاني هم از اين جهت داشت،لذا وضع سرزمين عراق را با نزول ا جلال خودشان عوض كردند. وجود مبارك أبي عبدالله ديد خاورميانه كلّاً در آتش است و هيچ راهي نيست ولذا براي اينكه هم جلوي ظلم اموي را بگيرد، هم مردم را از جهل علمي برهاند؛ از مدينه خارج شدند، به طرف مكه.

يكي از ابتكارات غدير خونين كربلا اين بود كه وجود مبارك حسين بن علي بن أبيطالب (ع) از حجاز به عراق مهاجرت كرده است،. گاهي هجرت از مكه به مدينه است، گاهي از مدينه به كوفه است، گاهي از مدينه به كربلاست؛ تا خواست الهي چه باشد و زمانه چه اقتضاء كند.

انجام عمره مفرده توسط سالار شهيدان (ع) و ايراد سخنراني هاي روشنگرايانه

آن روز در مكه مثل الآن كه يك صبغه بين المللي دارد، كنگره جهاني بود و مردم در آن كنگره جهاني حضور پيدا مي كردند. وجود مبارك أبي عبدالله از همان اوّل، قصد ( عمره مفرده ) داشت. به هيچ وجه قصد حج تمتع نداشت تا حج را به عمره تبديل كند ! گرچه در كتاب هاي مقتل اينچنين آمده است كه حسين بن علي (ع) قصد حج داشت، و حج را به عمره تبديل كرد؛ ولي آنطوري كه در بحث هاي فقهي ما هست، مرحوم كليني و سائر محدّثان نقل كرده اند، روايت معتبر معاويه بن عمار هم هست (7)؛ وجود مبارك أبي عبدالله از همان اوّل به قصد عمره مفرده حركت كرد، نه به قصد حج ! چون مي دانست كه بايد روز ترويه از مكه خارج بشود، و به طرف كوفه حركت كند. نه مسدود بود و نه محصور ! هيچ راهي براي تبديل حج به عمره نبود؛ از همان اوّل به اين قصد بود. فاصله بين مدينه و مكه را با گفتگو، گفتمان، نامه، پيام، سئوال و جواب توجيه كرد؛ در خود مكه هم سخنراني هاي فراوان كرد. قبل از آن سال، سال هاي قبل از مرگ معاويه؛ مكه مشرّف مي شدند با برادرش امام حسن، و پاي پياده حركت مي كردند؛در منا سخنراني مي كردند، افشاگري مي كردند، مردم را روشن مي كردند.

 

تحليل ناب سيدالشهداء (ع) از جريان « مرگ »، در مكه

ولي اين بار كه جريان بيعت گيري براي يزيد مطرح شد؛ شخصاً وارد مكه شد، مردم را روشن كرد؛ و آن سخنراني ناب و نام آور را ايراد كرد كه: خطّ الموت علي ولد آدم مخطّ الق لاده علي ج يد الفتاه (8). مرگ را به عنوان زيور و زينت انتخاب كرد، چون به همه مردم فهماند كه انسان،مرگ را مي ميراند، نه اينكه مرگ انسان را بميراند ! چون انسان ذائ قه الموت است، نه موت ذائ ق النسان ! خداي كريم در قرآن نفرمود: كلّ نفس يذوقها الموت ! هر كسي را مرگ مي چشد؛ فرمود: هر كسي،مرگ را مي چشد، كلّ نفس ذائ قه الموت (9). چون انسان ذائق موت است، و هر ذائقي، مذوق را هضم مي كندو انسان مرگ را هضم مي كند.ودر حقيقت ما مرگ را مي ميرانيم.

 

بيانات آيت الله جوادي آملي (دام ظلّه العالي) در برنامه تلويزيوني

( غدير خونين كربلا ) قم ـ دي 1378

تنظيم براي تبيان: رضا سلطاني


(1) هود / 61 (2) حجر / 29 و ص / 72 (3) روم / 41

(2) برداشت از: مستدرك الوسائل / 5 / 326 (5) وسائل الشيعه / 7 / 188

(3) اشاره به:وسائل الشيعه / 7 / 188 و 189 (7) اشاره به:الكافي / 4 / 535

(4) بحار الأنوار / 44 / 366 (9) آل عمران / 185

 

برچسب ها :
چرا امام در زمان معاويه قيام نكرد؟

از خدا خواهيم توفيق ادب            بي ادب محروم باشد از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد              بلكه آتش در همه آفاق زد

يا حسين

سرّ عدم قيام امام حسين (عليه‌السلام) در دوران حكومت معاويه

معاويه، پس از نبرد با دودمان عصمت و طهارت (عليهم‌السلام)، خلافت را به غنيمت گرفت و آن را غصب كرد. او در ابتدا خود را اميرمؤمنان و جانشين رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌خواند؛ ليكن اندك اندك، خلافت را به سلطنت و پادشاهي مبدّل كرد. زماني كه خلافت را كه درباره‌اش آيه‌ي‌ "اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي"(1) نازل شد، به سلطنت تبديل كردند، وقت قيام نبود؛ زيرا معاويه با شهيد  كردن دين ممثّل، يعني حضرت علي (عليه‌السلام) اصل دين را از بين برد و براي دين دست‌ساخته و كفرپسند توليت قائل شد و خود را متولّي آن دانست؛ حال آن‌كه دين خداپسند، حكومت علي (عليه‌السلام) بود و دين منهاي ولايت و امامت خاندان عصمت و طهارت (عليهم‌السلام) دين خداپسند نيست؛ "اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلام ديناً"(2).

امام حسين (عليه‌السلام) در اين دوران، مانند پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) كه در سيزده سال مكه فرصت را براي قيام مناسب نديدند و نيز مانند اميرمؤمنان (عليه‌السلام) كه مدت‌ها منزوي بودند و زمان را براي قيام مناسب نمي‌دانستند، در ده سال پس از رحلت امام حسن (عليه‌السلام) تا حادثه‌ي‌ كربلا، سعي كرد افكار مردم را كم و بيش روشن كند تا معاويه، اين متولي دروغين دين الهي دفن شود و زمينه براي تفكر جديد اسلامي آماده گردد؛ آنگاه قيامي به قصد احياي تفكر الهي و قرآني آغاز كند.

سالار شهيدان، بيست سال، شاهد اسارت دين الهي در دست امويان بود؛ ولي مجالي براي قيام نمي‌يافت.

معاويه، سياستمداري زيرك و حيله‌گر بود و اگر امام حسين (عليه‌السلام) در برابر او به پا مي‌خاست، معاويه او را مانند حضرت امام علي و امام حسن (عليهماالسلام) در شهر خودش به شهادت مي‌رساند؛ آنگاه خود با پوشيدن جامه‌ي‌ ماتم، مردم را مي‌فريفت و مانع ثمربخشي اين قيام و اثر اين خون مي‌شد. هدف سالار شهيدان، برپايي نهضتي عظيم بود كه تأثيرش به زمان خاص و مكان مخصوص، محدود نماند و در همه‌ي‌ جهان طنين‌اندازد. از اين‌رو، در دوران زمامداري معاويه قيام نكرد تا خونش به هدر نرود.

فريبكاري معاويه به حدّي بود كه در نامه‌هايش به امام علي (عليه‌السلام) چونان پدري پرهيزگار و زاهد كه پسر تبهكارش را اندرز مي‌دهد، چنين مي‌نوشت: "اين نامه‌اي است از معاويه پسر ابو سفيان، جانشين پيامبر خدا، به علي بن أبي طالب. اي علي! بدان كه خدا و قيامت و سؤال قبر و بهشت و دوزخ حقيقت دارد. از آتش دوزخ بترس و دست از ستمكاري بدار و پارسايي پيشه كن". آنگاه اين گونه نامه‌ها را در شام منتشر مي‌كرد و با تبليغ سوء، به شست و شوي مغزي مردم مي‌پرداخت.

در دوران خفقان معاويه، مردم امام حسين (عليه‌السلام) را به عنوان حكيم و متكلّم، فقيه و مفسّر نمي‌شناختند. آنان به گونه‌اي در جهل و بي‌خبري فرو رفته بودند كه مسايل ديني و قرآني را از آن حضرت (عليه‌السلام) كه از دودمان وحي و پرورده‌ي‌ كنار رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بود، نمي‌پرسيدند.

"شيخ صدوق" در كتاب توحيد مي‌نويسد: "نافع ازرق در حضور حسين بن علي (عليه‌السلام) از ابن عبّاس مطلبي پرسيد و سالار شهيدان پاسخ او را داد. نافع با گستاخي و جسارت به امام گفت: من از ابن عبّاس پرسيدم، نه از تو. چرا تو پاسخ دادي؟ ابن عبّاس به ناچار گفت: عيبي ندارد. حسين بن علي (عليه‌السلام) نيز فقيهي دانشمند است"(3).

در آن روزگار، سرگذشت انسان كاملي چون سالار شهيدان كه قرآن ناطق و جانشين رسول خدا بود و به اذن خدا از همه‌ي‌ حقايق عالم امكان آگاه بود به جايي رسيده بود كه بدون معرفي ابن عباس شناخته نمي‌شد.(4)

____________________

 (1) سوره‌ي‌ مائده، آيه‌ي‌ 3.

(2) سوره‌ي‌ مائده، آيه‌ي‌ 3.

(3) توحيد صدوق، ص80.

(4)شكوفايي عقل در پرتو نهضت حسيني، جوادي آملي

برچسب ها :
درباره وبلاگ
سلام
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 19298
تعداد نوشته ها : 14
تعداد نظرات : 2
پخش زنده
X